دانلود و خرید کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان) کلم مارتینی ترجمه پژمان طهرانیان
تصویر جلد کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان)

کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان)

معرفی کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان)

کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان) نوشتۀ کلم مارتینی و ترجمۀ پژمان طهرانیان است. نشر نو این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، سومین کتاب از مجموعۀ وقایع کلاغیه است. این سه‌گانه، دربارهٔ زندگی کلاغ‌هاست.

درباره کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان)

رمان وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان) را ناشری کانادایی در سال ۲۰۰۶ منتشر کرد. این کتاب جایزه‌های معتبری را در کانادا و آمریکا از آن خود کرد و تحسین منتقدان ادبی را هم برانگیخت. این اثر، سومین کتاب از مجموعه‌ای به قلم کلم مارتینی است.

مجموعه‌کتاب‌های وقایع کلاغیه، به بیان مترجم آنها، کلیله و دمنه‌های معاصرند. این کتاب‌ها، رمان‌هایی از زبان کلاغ‌ها هستند که حرف‌های زیادی برای زندگی و زمانهٔ امروز ما آدم‌ها دارند؛ حرف‌هایی که به‌راستی محدودهٔ سنی و جغرافیایی نمی‌شناسد و به چندین زبان نیز ترجمه شده‌اند.

منبع الهام نویسنده برای نگارش این مجموعه، دسته‌های بزرگ کلاغ‌هایی بوده که او در روزهایی که منتظر بازگشت دخترش از مدرسه بوده، می‌دیده است. کلم مارتینی، چنان شیفتهٔ زندگی جمعی کلاغ‌ها، روحیه و خُلق‌وخویشان، هوشمندی و همیاری‌شان شد که پس از سال‌ها نمایشنامه‌نویسی، برای نخستین بار و پس از تحقیق‌ها و مطالعات بسیار در زندگی کلاغ‌ها، دست به نوشتن رمان زد. موفقیت فوق‌العادهٔ خودسران و جوایزی که نصیب این رمان شد، طی دو سال بعد و با انتشار کتاب‌های دوم و اول این سه‌گانه (طاعون‌زدگان و خودسران) تکمیل شد.

هریک از کتاب‌های این مجموعه، راوی (راوی اول‌شخص) و داستان مستقلی دارند اما شخصیت‌های هر سه، کلاغ‌هایی هستند دارای هوش و شعور انسانی؛ کلاغ‌هایی که فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای خاصی که به آن‌ها نسبت داده شده، جدا از تحقیقات دامنه‌دار نویسنده در زندگی کلاغ‌ها، بیش از هر چیز، ریشه در باورها، افسانه‌ها و اسطوره‌های بومیان سرخ‌پوست آمریکای شمالی دارد.

داستان‌ها در دنیای واقعی و در زمان معاصر روی می‌دهند.

خواندن کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و گروه سنی ۱۲ سال به بالا پیشنهاد می‌کنیم.

درباره کلم مارتینی

کلم مارتینی در سال ۱۹۵۶ در شهر کلگری در کانادا به دنیا آمد. او نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس و داستان‌نویس کانادایی است که در سال ۱۹۸۰ مدرک لیسانس خود را از دانشگاه کلگری در رشتهٔ هنرهای زیبا با گرایش نمایشنامه‌نویسی گرفت و در سال ۱۹۸۲، نخستین فردی بود که از «مدرسهٔ ملی تئاتر» در مونترئال کانادا و در رشتهٔ نمایشنامه‌نویسی فارغ‌التحصیل شد.

مارتینی در یک مرکز بازپروری در کلگری، درام و نمایشنامه‌نویسی را به نوجوانان و جوانانی درست می‌داد که در اثر مشکلات خانوادگی و اجتماعی به بزه‌کاری روی آورده بودند.

وی در کودکی عاشق حیوانات، طبیعت‌گردی و کتاب خواندن بود. او پس از کسب موفقیت‌هایی در داستان‌نویسی، به نمایشنامه‌نویسی نیز پرداخت. تعلّق خاطر او به حیوانات، در بسیاری از نمایشنامه‌های‌اش آشکار است.

افزون‌بر نمایشنامه‌ها و کتاب‌های مربوط به تاریخ تئاتر و درام و آموزش نمایشنامه‌نویسی که از مارتینی منتشر شده، یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌های او، کتاب خاطرات مصوری است که او نوشته و برادرش اولیویر تصویرسازی کرده است. این کتاب داروی تلخ (Bitter Medicine) نام دارد. این اثر، در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است و به شرح زندگی و مشکلات پزشکی، خانوادگی و اجتماعی آنها می‌پردازد.

این نویسنده، برای کتاب‌ها و نمایشنامه‌هایش جوایز ایالتی و ملی بسیاری گرفته است. بیشتر نمایشنامه‌های او اجراهایی موفقی نیز داشته‌اند.

کلم مارتینی از سال ۲۰۰۸ به ریاست دپارتمان درام در دانشگاه کلگری منصوب شده و در کنار آن، به تدریس نمایشنامه‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی و تئاتر (به‌ویژه به نوجوانان‌) می‌پردازد.

بخشی از کتاب وقایع کلاغیه (واقعه سوم، نجات یافتگان)

«در طول ساحل، غذای بیشتری پیدا می‌شد ولی دردسرِ وجود مرغ‌های دریایی هم بیشتر شده بود. سمج و پرسروصدا بودند و هزاران هزار تا بودند. اگر به یکی از ماهی‌های به‌ساحل‌نشسته علاقه‌ای نشان می‌دادی، چهار پنج مرغ دریایی کنارت فرود می‌آمدند. اگر پوسته‌ی صدفی را می‌کندی و روی سنگ‌ها می‌انداختی، هنوز گوشتش نصیبت نشده، مرغ‌های دریایی از راه رسیده بودند. اگر دسته‌مان گروه‌گروه پایین می‌آمدند، آسمان بالای سرمان پُر می‌شد از تکان‌تکانِ بال‌ها و جیغ‌جیغ‌های گوشخراش مرغ‌های دریایی.

گهگاهی هم دنبال‌مان می‌کردند و از جایی به جای دیگر فراری‌مان می‌دادند، و با هر موفقیتی که نصیب‌شان می‌شد، سمج‌تر و وحشی‌تر می‌شدند.

برای اینکه از خودم ابتکار عملی نشان داده باشم، صدف سیاهی را از مرغ دریایی چاق‌و‌چله‌ی گیجی قاپیدم و بعد مجبور شدم تقریباً تا آغاز زمان پرواز کنم و برگردم تا نگذارم سه تا از رفقایش آن را از من پس بگیرند. وقتی عاقبت صدف را شکستم، گوشت داخلش آن‌قدر ناچیز بود که بعد از خوردنش گرسنه‌تر از قبل هم شدم. خرده‌های باقیمانده‌اش را با غیض دور ریختم.

همان‌طور که تکه‌ی نوچی از پوسته‌ی صدف را از لای بال راستم بیرون می‌کشیدم، پرسیدم: «ایراد کارمان کجاست؟» و پوسته را دور انداختم.

کیپ جواب داد: «هیچ‌جایش.» و با خستگی سر تکان داد و ادامه داد: «فقط مکانش اشتباه است. هم مکانش اشتباه است و هم تعداد مرغ‌های دریایی یک کم زیادتر از معمول است. دارد دیر می‌شود. بیا از ساحل برویم و برای خودمان لانه‌ی راحتی در خشکی پیدا کنیم و آنجا هم کمی دنبال غذا بگردیم.»

باز به سمت غرب برگشتیم تا اینکه ردیفی از درختان بلوط پیدا کردیم و رویشان فرود آمدیم. همگی خسته و عصبی بودیم. بعضی‌ها‌مان سرفه‌شان بند آمده بود اما هنوز ضعف داشتند. باقی هم تازه به این بیماری مبتلا شده بودند و از روزهای پیش رو وحشت داشتند. همان‌طور که روی شاخه نشسته بودیم، به صداهای گوشخراش و خس‌خس‌های پیچیده در میان درختان گوش سپرده بودم و در بحر فضای غمبار اطراف‌مان فرو رفته بودم.

تا اینکه بالاخره به حرف افتادم: «نمی‌خواهم غُر بزنم...»

کیپ غرید: «خوبه. پس غر نزن.»

ولی من اصرار داشتم حرفم را بزنم: «ولی آخه عاقلانه ا‌ست که همین‌طور راه‌مان را به سمت جنوب ادامه بدهیم؟» کیپ شمرده، انگار که دارد با یک جوجه‌ی تازه‌پرواز حرف می‌زند، برایم توضیح داد: «باید به اندازه‌ی کافی دور شویم. آن‌قدر که در باور آن گروه گردهم‌آمده هم نگنجد که توانسته‌ایم این‌قدر دور برویم.»

«خب، من خودم هم باورم نمی‌شود که این‌همه دور رفته باشیم!»

کیپ که داشت با نوک زدن به بال و پَرش تمیزشان می‌کرد، سر بالا کرد نگاهم انداخت و گفت: «مشکلی هست؟»

گفتم: «هیچ‌کس این منطقه را نمی‌شناسد.»

«من خودم همه را تا اینجا آورده‌ام، خودم هم از اینجا می‌برم‌شان.»

«من که نمی‌خواهم رهبری تو را زیر سؤال ببرم؛ هیچ‌وقت هم این کار را نمی‌کنم. همه می‌دانند تو تنها کسی هستی که عشق لازم برای کنار هم نگه داشتن این گروه را داری. چیزی که من دارم زیر سؤال می‌برم توانایی تو در سیر کردن شکم من است. هیچ‌کس نمی‌داند کجا دنبال غذا بگردد. تو خودت این توانایی را داری که پرواز کنی بدون آنکه دنبال چیزی به‌جز خاطره‌ی مبهمی از یک وعده‌غذا باشی. من هم حسابی از این بابت تحسینت می‌کنم و بهت تبریک می‌گویم. ولی من چیزی می‌خواهم که کمی روالش منظم‌تر باشد. من بیشتر از آن نوع کلاغ‌ها هستم که احتیاج دارند هرروز غذا بخورند. و حتی گاهی‌وقت‌ها چندین بار در روز. بنابراین، به من بگو که چقدرِ دیگر قرار است به سمت جنوب برویم؟»

«تا وقتی به آنجایی که لازم است برسیم.»

با شیطنت گفتم: «آهان، خب حالا همه‌چیز برایم روشن شد.»

«به جنوب که می‌رویم هوا گرم‌تر می‌شود. من فکر می‌کردم از این بابت راضی هستی. یا نکند با هوای گرم‌تر مشکلی داری؟»

«معلوم است که با هوای گرم‌تر مشکلی ندارم. ولی تا همین‌جایش هم آن‌قدر از سرزمین من دور است که نمی‌دانم بالا کدام طرف است ــــ از همه‌جا هم که کلاغ داریم و اینجا بیرون از قلمروی آن‌ها هم هست. ما با مرغ‌های دریایی رقابت داریم و پرستوهای دریایی و مرغ‌های باران و موجوداتی که من ازشان هیچی نمی‌دانم. درست نمی‌دانم چی بخورم. دیروز یک مار دیدم؛ فکر نمی‌کردم مار به این بزرگی باشد. یک روز قبلش هم یک‌جور چیز مارمولک‌مانند توی آب بود که حواصیلی را بلعید؛ یعنی یک لقمه‌ی چپش کرد. من فقط دارم می‌پرسم چقدرِ دیگر؟»

کیپ بی‌اعتنا تکرار کرد: «هرچقدری که نیاز داشته باشیم.» و خیره نگاهم کرد.

من هم با همان بی‌اعتنایی نگاه خیره‌اش را جواب دادم و لحظه‌ای بعد گفتم: «صحبت کردن با کلاغی مثل تو خیلی سخت است.»

سرد و مختصر جواب داد: «می‌دانم.»

تکرار کردم: «خیلی سخت است.»

آنجا نشستیم. کلاغ دیگری سرفه کرد. باد پرهایم را بالا برد و باعث شد باران و رطوبت بیشتری آن زیر نفوذ کند. صاف‌و‌صوف‌شان کردم، دوباره مرتب‌شان کردم و سر بالا کردم و زیرچشمی کیپ را نگاه کردم. رو به باد و باران نشسته بود و آب از منقارش سرازیر بود و از شانه‌هایش می‌چکید.

آه کشیدم و گفتم: «وقتی دوتایی با هم پرواز می‌کردیم، کارمان خیلی راحت‌تر بود. یادت می‌آید؟»

«بله.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۳۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۸۱ صفحه

حجم

۲۳۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۸۱ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۳۰%
تومان