کتاب سیلی نقد
معرفی کتاب سیلی نقد
کتاب سیلی نقد نوشته مهرداد شمشیربندی است این کتاب شامل گفتگو با احمد طالبینژاد است. سیلی نقد گفتوگوی دو نسل است و از سویی گفتوگو و بگومگوی نویسنده و طالبینژاد. زیرا مصاحبهشونده سالهای پیاپی با نوشتههایش نگاه مخاطب را پرورده و سمت و سو داده است. این کتاب نگاهی متفاوت و گفت و گویی جذاب است که در دنیای سینما میگردد.
خواندن کتاب سیلی نقد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به سینما پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سیلی نقد
- در کتاب «از شما چه پنهان» از آغاز علاقهمندیتان به نشریههای سینمایی سخن گفتهاید. تصویر زیبایی به دست دادهاید بدینگونه که یک روز ظهر وقتی در «نایین» سوار بر دوچرخه رکاب میزدهاید، ناگهان روی آسفالت نگاهتان به مجلهای میافتد که از درازا به دو نیم شده بود. از دوچرخه پیاده میشوید و مجلهٔ نیمپاره را که از اتفاق نشریهای سینمایی بوده برمیدارید و این آغاز آشنایی شما با مجلههای سینمایی و دلبستگیتان به نشریهخوانی میشود. این رویداد به سالهای نوجوانی شما برمیگردد. اما پیش از آنکه به روزنامهنگاری بپردازیم، لطفا از خانوادهتان بگویید؛ از اینکه متولد چه روز و سالی هستید؛ دربارهٔ پدر و مادر و... ما از کودکی شما چیز زیادی نمیدانیم.
ا. ط: آنطور که در شناسنامهٔ من نوشته شده، روز پنجم خرداد ۱۳۳۲ در بخش «محمدیهٔ شهرستان «نایین» به دنیا آمدهام. یعنی یکی دو ماه پیش از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲. در یک خانوادهٔ کاملا روستایی؛ از پدری که شغل مشخصی نداشت؛ همه کاری میکرد از کشاورزی تا معاملهگری. ولی اگر از من میپرسیدند شغل پدرت چیست، باید میگفتم کشاورز که البته با معیار حرفهای، کشاورز هم نبود. از میانسالی سوداگری میکرد تا یکی دو سال پیش از درگذشتش. گاهی اجناسی از جمله کشک و پشم میخرید، به «تهران» میآورد و میفروخت. اواخر عمر، در کار خرید و فروش فرش نایین بود. گاهی هم قصاب شتر بود. البته به عنوان شغل دوم و به صورت گهگاهی. البته در جوانیاش، در دههٔ بیست شمسی، کارگر کارخانهٔ پارچهبافی «شهناز» در «اصفهان» بود. من به مناسبت شمارهٔ ۱۰۰ مجلهٔ «فیلم»، مقالهای راجع به پدرم نوشتهام؛ تیترش این بود «پدرم وقتی مُرد» که اشارهای است به شعر «سپهری» که میگوید: «پدرم وقتی مُرد، پاسبانها همه شاعر بودند»، چون وقتی پدرم مُرد، مردم محل، نسبت به من و خانوادهام مهر فراوانی نثار کردند. آنجا به چند نکته اشاره کردهام؛ یکی اینکه پدرم ظاهرا صدای خوبی داشته. اگرچه هیچوقت جلوی ما بچههایش آواز نخواند. من با اینکه در دوران دانشجویی چند فیلم کوتاه هشت میلیمتری ساختهام و پدرم در یکی دو تا از آنها بازی کرده، هر کاری کردم، برای فیلم آواز نخواند. ولی از دوستان و همدورهایهایش شنیدهام زمانی که در «اصفهان» کارگر کارخانه بوده، شبها برای کارگرها میخوانده. آن سالها، یک موسیوی ارمنی در «اصفهان» اولین کارخانهٔ صفحهپرکنی را دایر میکند و تعدادی آدم خوشصدا را آموزش میدهد که صفحه پر کنند. یکی از این افراد پدر من بوده که یک دورهٔ آموزشی کوتاه میبیند و قرار بوده که بخواند و از صدایش صفحه پر شود. بعدها شعری را که قرار بود بخواند از دوستانش شنیدم:
«من از فراق تو شبها به ماه مینگرم
گمان برند خلایق که عاشق قمرم»
قرار بوده این شعر را به آواز بخواند با همراهی نی و سازهای دیگر تا روی صفحه ضبط شود. یک همشهری داشتیم به نام «محمد رستمی» که فراش مدرسه و در عین حال تعزیهگردان بود و من در کتاب خاطراتم از او نام بردهام. ایشان که همزمان با پدرم کارگر همان کارخانه بوده، به پدرم میگوید اگر صدای تو روی صفحه ضبط شود، صدای خودت تمام میشود و دیگر نمیتوانی بخوانی! پدرم میترسد و روزی که قرار بوده برای ضبط برود، نمیرود و به همین سادگی خانوادهٔ ما از تاریخ موسیقی جدا میشود
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۹۰ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۹۰ صفحه