کتاب دلم پابند توست
معرفی کتاب دلم پابند توست
کتاب دلم پابند توست نوشتهٔ مریم جعفرنیا یزدی است و نشر ندای الهی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دلم پابند توست
این کتاب دربارهٔ پسری به نام شهاب است که با وجود موانع زیاد بر سر رسیدن به محبوبش، با دختر مورد علاقهاش ازدواج میکند. شهاب، کمک مالی پدر خود را نمیپذیرد و سخت کار میکند تا اینکه وارد دنیای بازیگری میشود و زندگی شخصیاش برای همیشه تغییر مییابد.
رمان احساسی و جذاب دلم پابند توست به فراز و نشیبهای زندگی شهاب میپردازد که با وجود مخالفتهای خانوادهاش، شیفتهٔ هنر و بازیگری است. او در دانشگاه با دختری آشنا میشود و پس از کشمکش و درگیری با خانوادهٔ دختر موفق میشود با او ازدواج کند. شهاب اکنون مرد متأهلی است که نمیخواهد زیر بار منت خانوادهٔ خود برود؛ بنابراین، سخت تلاش میکند تا وضعیت مالی خود را بهبود بخشد. شهاب پس از مدتها سختیکشیدن و کارکردن، راهی به سوی دنیای بازیگری مییابد و این اتفاق مسیر زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد.
نویسنده در این کتاب معتقد است زندگی تصویری از تمام واقعیتهایی است که هر روز با آنها روبهرو میشویم و عشق کلمهای است که به زندگی معنا میدهد و به انسان قدرت تا برای فردایی بهتر تلاش کند، تلاش کند تا به آنچه در افکارش میگنجد، جامه عمل بپوشاند وگرنه زندگی بی عشق روزمرگی بیش نیست.
زندگی لمس تمام احساسات و عواطف انسانی است، با تمام سختیها و مشکلاتش. برای ماندن و رسیدن به آنچه آرزو داریم باید توانست سختیها و دلهرههای زندگی را با جان و دل خرید تا به آرامشی همیشگی دست پیدا کرد.
مریم جعفرنیا یزدی در این رمان عاشقانه و جذاب در کنار روایت سرگذشت زوجی جوان و عاشق، به مشکلات فرهنگی و اجتماعی کشور نیز میپردازد.
خواندن کتاب دلم پابند توست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به طرفداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دلم پابند توست
اوایل مهرماه بود، دانشگاه پر بود از دانشجوهای جدید الورود و دانشجویانی که بعد از چند ماه تعطیلی با امید و نیروی وافری برای کسب علم وارد دانشگاه شده بودند. روی یکی از نیمکتهای دانشگاه دختر جوانی نشسته بود و آن طرف نیمکت شهاب داشت با وسایلش ور میرفت. که دختر دیوان حافظ را گشود زیر لب زمزمه کرد:
ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست؟/ منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش/آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست؟
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است/ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست!
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش/کاین دلِ غمزدهْ سرگشتهْ گرفتارِ کجاست؟
عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو؟/دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست، ولی/عیش بی یار مهیا نشود، یار کجاست؟
حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج/فکر معقول بفرما؛ گل بی خار کجاست؟
شهاب که جذب صدای گرم و شیوای دختر شده بود، سینهاش را صاف کرد و با صدایی گیرا گفت: خیلی قشنگ بود!
دختر که انگار تازه متوجه حضور شهاب شده بود، نگاهی به او انداخت و پرسید: چی قشنگ بود؟
- صداتون! یعنی طرز شعر خوندنتون.
- ممنونم!
- من شهابم! دختر ابروهاشو بالا انداخت، گفت:
- خب؟!
- میخواستم اگر مایل باشید با هم بیشتر آشنا بشیم! دختر جوان که احساس کرد، شهاب میخواد براش مزاحمت ایجاد کن، قاطع و محکم گفت:
- ولی من تمایلی به این آشنایی ندارم! شهاب بلافاصله جواب داد:
- چرا؟ بعد مکثی کرد و ادامه داد: من دانشجوی ترم اولم! امروزم اولین روز کلاسیمه، شما چطور؟
و دختر بی توجه به شهاب بلافاصله وسایلش رو جمع کرد و گفت: ببخشید من باید برم!
حجم
۳۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
حجم
۳۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
نظرات کاربران
متن روان نویسنده ، از یک زندگی واقعی و عشق واقعی و بدون خیانت ، داستان خوب و اموزنده و پایانی زیبا