کتاب جذابیت عشق
معرفی کتاب جذابیت عشق
کتاب جذابیت عشق نوشته تورج زاهدی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.
درباره کتاب جذابیت عشق
این کتاب داستان یک خبرنگار است و روایت بهشکل موازی پیش میرود، ما هم داستان خبرنگار جوانی را پیش میگیریم که در یک روزنامه کار میکند و هم داستانی که به دست خبرنگار رسیده است را پی میگیریم. این داستان درباره مردی است که در کورهپز خانه کار میکند و ناگهان بهخودش میآید و میفهمد سه نفر را کشته است. این کتاب روایت زندگی روشنفکران دوره و زندگی ما است، آدمهایی که چندان به آنها پرداخته نشده است. کتاب داستان عشقی جذاب را هم پیش میگیرد.
جذابیت عشق، رمانی دربارهٔ زندگی روشنفکران ایران است. آن هم در همین تهران، و در همین سالهای پر افت و خیر، و پرجنب و جوش، و پرتنش پس از انقلاب اسلامی. موضوعی که دست کم تا این لحظه، در هیچ یک از رمانهای فارسی معادلی نداشته است.
رمان میتواند به جزییاتی بپردازد که هیچ یک از رسانههای دیگر، قادر به ارائهٔ آن نیست. از جمله رفتارشان با یکدیگر و یا با دیگران در خلوت، بحث و جدلهای سیاسی آنها، واکنششان در مورد عشق و ازدواج و مسایل خانوادگی، گفت و شنودهای فکری و فلسفیشان در مجالس خصوص و دوستانه، و ....
خواندن کتاب جذابیت عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جذابیت عشق
دستگاه چهارگاه به خاطر لحن و صبغهای که داشت، میرفت که مرا در هالهای از جذبه و افسون غرق کند، ولی فکر داستانی که سطوری از آن را پشت چراغ قرمز خوانده بودم رهایم نمیکرد. داستان کوتاهی بود به نام «تلاطم غول» از آخرین نوشتههای ناصرالدین شیخ الاسلامی. داستان را داده بود به حسین فرهمند که من ترتیب چاپش را در مجله بدهم. حسین هم با کلی خواهش و سفارش از من خواست زیاد معطلش نکنم چون «به ناصر برمیخوره» و من گفته بودم هرچند به عنوان سردبیر، حق ویژه دارم، اما شورای نویسندگان هم باید کار را بخواند.
این چیزی بود که هرگز نمیشد به خود ناصرالدین شیخالاسلامی گفت. سالها عادت کرده بود هرچه را میدهد بیدرنگ چاپ کنند. ولی من تصمیم گرفته بودم نوشتهٔ او را مانند هر اثرِ دیگری در نوبت معمول قرار دهم تا از نظر «شورای نویسندگان» که طبق کلیشهٔ صفحهٔ اول «در حک و اصلاح مطالب آزاد بود»، بگذرد. هرچند که پای عزیزترین دوستم حسین فرهمند در میان باشد.
اما مسئله این بود که همین چند سطری که خوانده بودم، کاملاً مرا مجذوب کرده بود. برگشتم و به داستان تایپ شدهٔ «تلاطم غول» که روی صندلی عقب، در تلاطم باد ورق میخورد نگاهی انداختم. کاغذها مثل جریان قدرتمندی از الکتریسیته مرا به سوی خود میکشید. میل شدیدی برای خواندن بقیهٔ داستان، همهٔ وجودم را تصرف کرده بود.
به میدان ولیعصر که رسیدم، ده دقیقهای از ساعت ده گذشته بود. میدان غلغله بود، عبور بیرویهٔ عابرین و تردد اتومبیلها مشکل ترافیک را دوچندان کرده بود. میدانستم که در آستانهٔ میدان، باید لحظاتی را در حفرهٔ هولناک ترافیک بگذرانم.
کش و قوسی به بدنم دادم و به هر زحمتی بود اوراق داستان را از روی صندلی عقب برداشتم و شروع کردم به خواندن:
«باز هم به مغز علیلشدهاش فشار آورد که ببیند آیا اینها را میشناسد یا نه. ولی هیچ فایدهای نداشت؛ این سه جسد برای او کاملاً بیگانه بودند. از وضع خود به حیرت افتاد. در شرایطی گرفتار شده بود که هرگز در زندگی سرد و فقیرانهاش سابقه نداشت. در کنار سه جسد بیگانه گیر افتاده بود که نه میدانست کیستند، و نه میدانست برای چه به قتل رسیدهاند؟ به سرعتِ برق از ذهنش گذشت که حتی نمیداند قاتلشان کیست؛ زیرا هرچه فکر میکرد، با وجود این که کاردی را در پنجهاش میفشرد، به یاد نمیآورد که کسی را از پای درآورده باشد.
حجم
۵۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۷۲۷ صفحه
حجم
۵۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۷۲۷ صفحه