دانلود و خرید کتاب فقط گوش کن سارا دسن ترجمه مینا فخری‌لو
تصویر جلد کتاب فقط گوش کن

کتاب فقط گوش کن

معرفی کتاب فقط گوش کن

کتاب «فقط گوش کن» نوشتهٔ سارا دسن با ترجمهٔ مینا فخری‌لو در نشر نون چاپ شده است. این کتاب داستانی دیگر از نویسندۀ رمان «به من بگو ابدیت یعنی چه» است. «فقط گوش کن» دربارۀ پذیرفتن حقیقت و نیز شهامت گفتن آن است و ماجراهایش به موج‌هایی می‌ماند که در پی هم فرود می‌آیند و اوج می‌گیرند و احساسی که خواننده هنگام خواندنش دارد احساس غریقی است که اندک‌اندک خود را از ژرفای آب به سطح می‌رساند و نفسی عمیق می‌کشد.

«رمانی گاه مطایبه‌آمیز و گاه احساسی و البته فوق‌العاده ‌رضایت‌بخش.»

درباره کتاب فقط گوش کن

رمان «فقط گوش کن» داستان آنابل گرین است، مدل نوجوانی که سعی دارد از پیامدهای تجربه‌ای ناخوشایند بهبود یابد، اتفاقی که منجر به دور شدن او از خانواده و دوستانش شده است. به گذشته می‌رویم و با او آن رویداد را تجربه می‌کنیم و در لحظۀ حال همراه با دوست جدیدش، اوئن آرمسترانگ، پسری پرشور و عاشق موسیقی که هرگز نمی‌تواند دروغ بگوید، آرامش و عشق را احساس می‌کنیم.

سارا دسن، متولد سال ۱۹۷۰، از پرفروش‌ترین نویسنده‌های آمریکاست. کتاب‌های او در بیش از سی کشور منتشر شده و جوایز متعددی، ازجمله جایزۀ مارگارت ای. ادواردز، را به دست آورده است. دسن راوی زندگی سرشار از دگرگونی جوانان است و زبان کسانی که ناتوان از ابراز احساس و گفتن حقیقت‌اند.

کتاب فقط گوش کن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب هم برای نوجوانان و هم بزرگسالان جذاب و انگیزه‌بخش خواهد بود.

بخشی از کتاب فقط گوش کن

دوربین جلو آمد، نزدیک‌تر و نزدیک‌تر، تا اینکه تنها چیزی که می‌توانستید ببینید صورت من بود، بقیۀ چیزها یکی‌یکی محو شدند. این مال قبل از آن شب بود، قبل از تمام چیزهایی که بین من و سوفی اتفاق افتاد، پیش از این تابستان طولانی تنهایی و اسرار و سکوت. من به هم ریخته بودم، ولی این دختر؛ او حالش خوب بود. این را می‌توانستی از نحوۀ نگاهش بفهمی که وقتی خواست دوباره حرف بزند با اعتمادبه‌نفس خیلی زیاد به من و دنیا خیره شده بود.

گفت: «سال تحصیلی جدیدتان را به بهترین سال بدل کنید.» و من با پیش‌بینی دیالوگ بعدی، آخرین دیالوگ، همانی که بالاخره حقیقت داشت، احساس کردم نفسم بند آمد.

«وقتش است به مدرسه بازگردید.»

صحنه بی‌حرکت ماند، آرم فروشگاه کاپف زیر تصویر من ظاهر شد. در عرض چند ثانیه، جای خود را به پیام بازرگانی وافل‌های یخ‌زده یا آخرین خبرهای آب‌وهوا می‌داد، این پانزده ثانیه در پی هم می‌گذشت، ولی من منتظر نماندم. کنترل را برداشتم، تلویزیون را که روی تصویر من بود خاموش کردم، و از در بیرون رفتم.

بیشتر از سه ماه وقت داشتم برای دیدن سوفی آماده شوم، ولی وقتی این اتفاق افتاد، هنوز هم آماده نبودم.

قبل از اولین زنگ در پارکینگ بودم و در تلاش برای به‌دست‌آوردن دل و جرئت اینکه بیرون بروم و بگذارم سال به‌طور رسمی شروع شود. درحالی‌که دیگران در راه حیاط مدرسه گرم گفت‌وگو و خنده از کنارم می‌گذشتند، من سرگرم تمام شایدها بودم: شاید الان دیگر فراموشش کرده، شاید در طول تابستان اتفاق دیگری پیش آمده که جای ماجرای کوچکمان را گرفته، شاید هیچ‌وقت آنقدرها که فکر می‌کردم بد نبود. همۀ این‌ها حدس و گمان‌های ضعیفی بودند، ولی همچنان احتمال‌های ممکن به حساب می‌آمدند.

قبل از اینکه بالاخره سوئیچ ماشین را بیرون بکشم تا آخرین لحظه آنجا نشستم. وقتی دستم را به سمت دستگیرۀ در بردم و به سمت پنجره برگشتم، سوفی درست مقابلم بود.

به دنبال آلاسکا
۱۴۰۱/۰۶/۱۶

بینهایت حوصله سر بر بود:/ دوسوم کتاب رو خوندم به امید اینکه یه فرجی بشه و کتاب هیجان انگیز بشه که هیچ خبری نشد انگار فقط دارید روزمرگی یه دختر رو میخونید و اتفاقات بینهایت کسل کننده و ساده ای که واسش

- بیشتر
(:Ne´gar:)
۱۴۰۱/۰۳/۲۴

سارا دسن ، نویسنده کتاب (فقط گوش کن) و (به من بگو ابدیت یعنی چه) . مدت زیادی طول کشید تا این کتاب رو بخونم . یکی از دلایلش ، پیشینه ذهنی بود که از قلم نویسنده با توجه به کتاب

- بیشتر
abbas5549
۱۴۰۰/۱۲/۲۳

این کتاب درمورددختری است که درکارمدلینگ است ،فراز و فرود زندگی او شنیدنی و آموزنده هست ،فقط دربیشتر داستان چون شخصیت مکمل درکار موسیقی است و اگر خواننده با سبکهای خوانندگان آمریکایی آشنا نباشد ارتباط متقابل نویسنده و خواننده کم

- بیشتر
liljohnishere
۱۴۰۲/۰۸/۱۰

خوندم و حوصله سر بر نبود. خوبه که نویسنده روی این مشکل متکمرکز بود که همه چیز رو توی دلمون نریزیم.

ghazal
۱۴۰۲/۰۱/۲۷

گاهی تمام آنچه نیاز داریم یک لحظه ایده آل برای انجام کاری است که میخواهیم انجام دهیم اما چنین لحظه ای وجود ندارد پس گاهی بهتر است تمام تلاش خود را بکنیم و با شجاعت در برابر مشکلات و ترسهایمان

- بیشتر
شکوفه
۱۴۰۲/۰۱/۲۵

من این کتاب را خیلی دوست داشتم .شاید روند داستان کند به نظر برسد اما واقعا برای بعضی آدمها گذر از بعضی گره های ذهنی و شکستن قالب ها همینقدر کند و آهسته است

اگه کسی واقعاً با تو صمیمی باشه، دلخور شدن تو یا دلخور شدن اون‌ها اشکالی نداره، و به‌خاطرش عوض نمی‌شن. این فقط یه بخشی از رابطه‌ست. پیش می‌آد. باهاش کنار می‌آی.
book worm
به روراستی بی‌دغدغۀ او غبطه می‌خوردم، توانایی آشکار ساختن وجودش در برابر دنیا به‌جای اینکه عمیق‌تر در خودش فروبرود
book worm
در هر زندگی زمانی می‌رسد که دنیا ساکت می‌شود و تنها چیزی که باقی می‌ماند قلب خودت است. پس بهتر است یاد بگیری صدایش را بشناسی. وگرنه هرگز چیزی را که می‌گوید درک نمی‌کنی.
abbas5549
گرچه کم‌کم درک می‌کردم که غریبه بودن همیشه بزرگ‌ترین دلیل برای ترسیدن نیست. آدم‌هایی که تو را بهتر از دیگران می‌شناسند می‌توانند خطرناک‌تر باشند، چون حرف‌هایی که می‌زنند و چیزهایی که فکر می‌کنند می‌تواند نه‌تنها ترسناک، بلکه درست هم باشد.
abbas5549
متوجه شدم طی چند هفتۀ گذشته نه‌تنها دلم برای اوئن، بلکه برای آن بخش از خودم هم که قادر بود با او روراست باشد تنگ شده
abbas5549
«فوق‌العاده بود. آزادی، حتی نوع خیالی‌اش، همیشه عالی است
abbas5549
«من می‌دونم برام چه مفهومی داره. برای تو قراره فرق داشته باشه. ببین، فیلم یه چیز شخصیه. هیچ پیام درست و غلطی وجود نداره. همه‌اش مفاهیمی‌ست که ازش برداشت می‌کنی.»
abbas5549
گرچه گرفتن چیزی که کسی را خوشحال می‌کند به‌خودی‌خود سخت است، وقتی به‌نظر می‌رسد آن چیز تنها دلیل خوشحالی اوست، حتی سخت‌تر هم می‌شود.
abbas5549
فقط یه آشغال واقعی بدون اجازه به ضبط ماشین کسی دست می‌زنه. این شوخی‌بردار نیست.
کاپوچینو
ولی خوب بودن آن‌طور که به‌نظر می‌رسید آسان نبود، به‌خصوص وقتی بقیۀ دنیا می‌توانست آن‌قدر بدجنس باشد.
کاپوچینو
هرچند، راستش سکوت بدتر بود.» گفتم: «بدتر از جیغ و داد؟!» سرش را تکان داد و گفت: «خیلی بدتر. یعنی، حداقل با جر و بحث می‌دونی چه اتفاقی داره می‌افته یا یه فکرهایی درباره‌اش داری. سکوت می‌تونه هر معنایی داشته باشه. فقط...»
book worm
زمان چیزی نبود که به‌راحتی بتوانی از هم جدایش کنی؛ هیچ میانه یا آغاز یا پایان مشخصی وجود نداشت. می‌توانستم وانمود کنم گذشته را رها کرده‌ام، ولی گذشته مرا رها نمی‌کرد.
abbas5549
در هر حال، وظیفۀ من نبود که همه را نجات بدهم. مخصوصاً که حتی قادر به نجات خودم نبودم.
کاپوچینو
وقتی شک داری، آن را بیرون نگه دار: دور از صدارس، بیرون از خانه؛ حتی اگر به این معنا باشد که درواقع توی دلت نگهش داری.
کاپوچینو
می‌توانستم وانمود کنم گذشته را رها کرده‌ام، ولی گذشته مرا رها نمی‌کرد.
book worm
چه آهنگ بود یا صدای آدم، یا یک داستان، چیزهای زیادی وجود داشت که نمی‌توانستی فقط از یک قطعه یا نگاهی گذرا یا بخشی از هم‌سُرایی، بفهمی.
book worm
کم‌کم درک می‌کردم که غریبه بودن همیشه بزرگ‌ترین دلیل برای ترسیدن نیست. آدم‌هایی که تو را بهتر از دیگران می‌شناسند می‌توانند خطرناک‌تر باشند، چون حرف‌هایی که می‌زنند و چیزهایی که فکر می‌کنند می‌تواند نه‌تنها ترسناک، بلکه درست هم باشد.
book worm
کم‌کم داشتم درک می‌کردم که چیزی به‌عنوان مطلق و محض وجود نداشت، نه در زندگی و نه در انسان‌ها.
abbas5549
بار دیگر فکر کردم که فقط با یک نگاه، آن هم در حال حرکت، هرگز نمی‌توانستی به‌درستی تشخیص بدهی چه می‌بینی. خوب یا بد، درست یا غلط. همیشه بیشتر از آن بود.
abbas5549
شاید تمرینی احمقانه بود، و در زمستان نمی‌توانستی گل و گیاه برویانی. ولی چیزی در ایدۀ آن بذرها بود که دوستش داشتم؛ چنان عمیق در دل خاک پنهان می‌شدند و هنوز فرصتی برای بیرون آمدن داشتند. با اینکه نمی‌توانستی زیر خاک را ببینی، ولی مولکول‌ها داشتند به هم می‌پیوستند، انرژی به‌آرامی نیرو وارد می‌کرد و در همان حال چیزی، تنهای تنها، سخت در تلاش بود تا سبز شود.
abbas5549

حجم

۳۲۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۲۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان