دانلود و خرید کتاب مدرسه جاسوسی (جلد هشتم) استوارت گیبز ترجمه مریم رفیعی
تصویر جلد کتاب مدرسه جاسوسی (جلد هشتم)

کتاب مدرسه جاسوسی (جلد هشتم)

معرفی کتاب مدرسه جاسوسی (جلد هشتم)

کتاب مدرسه‌ جاسوسی؛ جلد هشتم نوشته استوارت گیبز است. این کتاب را انتشارات پرتقال با ترجمه مریم رفیعی منتشر کرده است. در این کتاب می‌خوانید که چطور یک دانش‌آموز ساده آموزش می‌بیند که جاسوس باشد.

درباره کتاب مدرسه‌ جاسوسی؛ جلد هشتم

استان بِن ریپلیه، شاگرد ممتاز و نابغه‌ ریاضی ۱۲ ساله است. آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا از او می‌خواهد به آکادمی فوق محرمانه‌ٔ اَبَرجاسوس‌های آینده بپیوندد. اما در حقیقت بن یک طعمه است برای بیرون کشیدن یک جاسوس دوطرفه و خطرناک.

مجموعه‌ٔ مدرسه‌ٔ جاسوسی یک مجموعه‌ٔ بسیار متفاوت است که همه‌ٔ چیزهای محرمانه را درآن پیدا می‌کنید. بنجامین که یه نابغه‌ٔ ریاضی ۱۲‌‌‌‌‌ساله ا‌ست وارد مدرسه‌ٔ جاسوسی می‌شود و آن‌جا تجربه‌های عجیب و سختی را پشت سر می‌‌گذارد. این مجموعه پر از ماجراجویی و اتفاقات جذاب است.

خواندن کتاب مدرسه‌ جاسوسی؛ جلد هشتم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان و کودکان علاقه‌مند به داستان‌های پرهیجان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مدرسه‌ جاسوسی؛ جلد هشتم

پدر و مادرم هنوز لباس‌های کارشان تنشان بود. بابا که توی خواروبارفروشی کار می‌کند، لباس قصابی‌اش تنش بود و مامان لباس معمول حسابدارها. من هم که یونیفرم عادی مدرسه پوشیده بودم؛ شلوارک و تیشرت یقه‌دار. این وسط الکساندر کت‌وشلوار و جلیقهٔ دست‌دوز تنش کرده بود و کفش‌هایش از بس برق می‌زد تقریباً چشم را کور می‌کرد.

گفتم: «یادتونه ماه فوریه به‌خاطر نجات جون رئیس‌جمهور مدال گرفتم؟»

بابا پرسید: «مگه می‌شه یادمون بره؟ اون روز یکی از پرافتخارترین روزهای زندگی‌مون بود.»

گفتم: «خب... روزی که رئیس‌جمهور رو نجات دادم، نرفته بودم کاخ سفید که با پسرش وقت بگذرونم. به‌خاطر یه مأموریت اونجا بودم.»

بابا هاج‌وواج تکرار کرد: «مأموریت؟ منظورت چیه؟»

الکساندر پیشنهاد داد: «شاید بهتر باشه از اول شروع کنیم. مطمئنم یادتونه که من حدود پونزده ماه پیش اومدم خونهٔ شما و گفتم بنجامین بورسیهٔ آکادمی علوم پسرانه و دخترانهٔ سنت اسمیتن۲ رو دریافت کرده که همهٔ هزینه‌ها رو پوشش می‌ده.»

مادرم پرسید: «حقیقت نداشت؟»

الکساندر اعتراف کرد: «نه، حتی یه کلمه‌ش. راستش اصلاً آکادمی علوم پسرانه و دخترانهٔ سنت اسمیتنی وجود نداره و من هم استاد فیزیک نجومی اونجا نیستم. به‌جاش جاسوس آژانس اطلاعات مرکزی‌ام... بنجامین هم در آکادمی جاسوسی فوق محرمانهٔ ما استخدام شده و اونجا واسه عملیات‌های جاسوسی آموزش می‌بینه.»

چشم‌های پدر و مادرم گردتر شد و فک‌هایشان بیشتر کش آمد. پدرم بالاخره موفق شد جوابی بدهد، البته آن‌قدر جا خورده بود که مدتی طول کشید تا کلمات از دهانش بیرون بیایند. «این... حیرت... انگیزه.»

مادرم چرخید سمت او. «فکر می‌کنی حیرت‌انگیزه که این مرد بهمون دروغ گفته و پسرمون داره آموزش جاسوسی می‌بینه؟»

بابا مات و مبهوت گفت: «آره! راستش می‌تونه حیرت‌انگیزترین چیزی باشه که تا حالا شنیده‌ام!» لبخندزنان چرخید سمت من. «ما فکر می‌کردیم تو می‌ری یه مدرسهٔ علوم معمولی و خسته‌کننده! ولی داری واسه جاسوس شدن آموزش می‌بینی! پسرم جاسوس می‌شه!»

الکساندر با خیال راحت آه کشید و خوشحال شد که اوضاع حداقل با یکی از والدینم داشت خوب پیش می‌رفت.

ولی مامان سخت‌گیرتر از این حرف‌ها بود. نگاه جدی‌ای به الکساندر انداخت و گفت: «بنجامین همه‌ش سیزده سالشه! کی بهتون این اختیار رو داده که بدون اجازهٔ ما استخدامش کنین؟»

احمدضیا
۱۴۰۰/۱۰/۱۰

عالی در طاقچه بی نهایت بگذارید

• Strawberry🍓
۱۴۰۰/۱۰/۲۲

عاشق این کتابم واقعا، وقتی دیدم هشتش بالاخره اومد خیلی ذوق کردموفهسثعثع😭

gomnam
۱۴۰۰/۱۰/۱۳

این و جلد بعدیش رو به انگلیسی خوندم حالا اومدم فارسیشو بخونم😁 این کتاب رو خوندم یه جاش سانسور شده بود که اریکا حمله میکنه و بعد یه لبخند پت و پهن میزنه( درواقع این سانسوره تو نسخه انگلیسیش اریکا بن

- بیشتر
jr
۱۴۰۰/۱۰/۱۶

لطفادرطاقچه بی نهایت بذارین.

Mohammad
۱۴۰۰/۱۰/۱۴

خیلی خوب بود، پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید

یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
۱۴۰۰/۱۰/۲۰

این کتاب خیلی خوب بود . عالی بود . من خوحالم که بلاخره اریکا دوست پیدا کرد یک ,دو این بار با یک سازمان شرور دیگه آشنا میشه و متاسفانه یا شایدم خوشبختانه نقشه این سازمان هم خنثی میکنه .

- بیشتر
.........
۱۴۰۰/۱۰/۱۸

سلام میخواستم از طاقچه تشکر کنم که جلد های قبلی را طاقچه بی نهایت قرار داد و اگر این جلد هم در طاقچه بی نهایت قرار بده ازش خیلی ممنون میشم

امیر مهدی
۱۴۰۰/۱۲/۰۹

عالی بود فقط خیلی منتظرم قسمت بعد ترجمه بشه آخه میخوام ببینم که اریکا چه بلایی سر بن میاره که اینارو به خواهرش توضیح داده🙂

niki
۱۴۰۰/۱۲/۰۴

عالی بود ولی ترجمش خیلی سانسور داشت 😐💔🤲

S / R
۱۴۰۰/۱۱/۰۸

لطفا به طاقچه ی بی نهایت اضافه کنید

کاترین گفت: «شما سه‌تا بهتون می‌آد خیلی باسلیقه باشین. من یه عطر جدید خریدم، می‌خواستم ببینم می‌شه نظرتون رو درباره‌ش بگین.» بطری کوچکی را از کمربندش بیرون آورد و کمی از آن را به مچ دستش مالید. دخترها کنجکاو نگاهش کردند، ولی طاقت نیاوردند و همگی مچ دست کاترین را بو کشیدند. بعد هر سه با نفرت بینی‌شان را چین دادند. الیزابت گفت: «بهتون برنخوره‌ها، ولی بوش افتضاحه. چی هست؟» کاترین جواب داد: «کلروفرم.» دخترها با تعجب نگاهش کردند و بعد سه‌تایی باهم روی چمن‌ها ولو شدند.
MaryFAFA
«اگه من بهت شلیک کرده بودم، تو هم به من ایمان داشتی.» «نه لزوماً.» دهانم یک‌هوا باز ماند. «واقعاً؟»
samin.slk
«فقط می‌خواستم پسری رو که خواهرم همیشه درباره‌ش حرف می‌زنه، ببینم.»
samin.slk
اریکا گفت: «مامانم می‌گه دخترهای مدرسهٔ قبلی‌تون امروز از دیدن شماها حسابی ذوق کردن.» حس کردم سرخ شده‌ام. «اون موقع که مدرسه‌شون می‌رفتم اصلاً نمی‌دونستن من وجود دارم.» «ولی حالا می‌دونن. مامان می‌گه واقعاً خوشگل بودن.» گفتم: «اون دخترها اصلاً برام مهم نیستن.» مطمئن نبودم، ولی حس کردم برای یک لحظهٔ کوتاه لبخندی روی لب‌های اریکا نشست. بعد گفت: «چرا؟» «به نظرم زیادی عادی‌ان.»
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
تریکسی هِیل نگاهی به راهرو انداخت تا ببیند کس دیگری فال‌گوش ایستاده یا نه، بعد در را قفل کرد. به من گفت: «من فقط به‌خاطر اریکا نیومدم دنبالت. چند سال بود که حس می‌کردم یه اتفاقات عجیبی توی خانواده‌م افتاده، ولی هیچ‌کس حقیقت رو بهم نمی‌گفت. حالا فکر می‌کنم تو ممکنه بدونی جریان چیه.» نگاه جدی‌ای به ما انداخت و برای اولین بار توانستم بخشی از شخصیت اریکا را در او ببینم. «یه راه سخت واسه انجام این کار هست و یه راه آسون. کدوم رو ترجیح می‌دی؟» من و مایک هم‌زمان گفتیم: «آسون.» «خوبه.» تریکسی با خوشحالی لبخند زد. «سراپا گوشم، پسرها. شروع کنین به حرف زدن.»
AMIr AAa i
«فقط چون بقیه دارن یه کاری رو انجام می‌دن، معنی‌ش این نیست که کار هوشمندانه‌ایه.»
mobina
دخترها جلوی در ماندند و راهمان را بستند. کیت به من گفت: «من دارم تو درس علوم مردود می‌شم. معلم خصوصی لازم دارم. تو وقتت آزاده؟» کلوئی گفت: «من هم معلم لازم دارم!» پرسیدم: «مگه وقتی ما اینجا بودیم، جفتتون توی علوم دانش‌آموز ممتاز نبودین؟» کیت تندی گفت: «افت کردیم. من واقعاً کمک لازم دارم. مخصوصاً تو شیمی.» موقع گفتن این کلمه چند بار تندتند پلک زد.
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
الیزابت، کلوئی و کیت داشتند همراه جمعیت دنبالمان می‌آمدند و مجذوب اریکا شده بودند، البته بفهمی‌نفهمی از جانب او احساس خطر هم می‌کردند. من خوشحالی‌ام را از دیدن اریکا خوب پنهان نکرده بودم و حالا هم داشتم عین بچه‌گربه دنبالش می‌رفتم. کلوئی با لحن تندی پرسید: «اون دختره کیه؟ از بچه‌های مدرسهٔ علومته؟» جواب دادم: «بهترین دانش‌آموز اونجاست.» الیزابت سرتاپایش را برانداز کرد و به روی خودش نیاورد تحت تأثیر قرار گرفته. «بهش نمی‌خوره اون‌قدرها هم عالی باشه. چی‌ش این‌قدر خاصه؟» گفتم: «تقریباً همه‌چی.»
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
«جفرسون یکی از باهوش‌ترین آدم‌هاییه که این کشور تا حالا پرورش داده. اگه قرار بود چیزی بسازه که بتونه از گنجینهٔ سندهای محرمانه برای آیندگان محافظت کنه، کارش رو درست انجام داده. پس تنها کاری که تو الان باید بکنی اینه که یواشکی بری مونت ورنون و اون‌ها رو برام پیدا کنی.» تعجبم چند برابر بیشتر شد. «من؟ چرا خودت این کار رو نمی‌کنی؟» «چون کرواتوان من رو زیر نظر داره. اگه برم مونت ورنون، دقیقاً می‌فهمن دارم چی‌کار می‌کنم... و اصلاً خوشحال نمی‌شن.» «خب تا حالا آدم‌های خطرناک زیادی از دستت ناراحت شده‌ان. این هیچ‌وقت جلوت رو نگرفته. مطمئنم از پس این هم برمی‌آی.» «این دفعه نه. کرواتوان نقطه‌ضعفم رو پیدا کرده.» متعجب تکرار کردم: «نقطه‌ضعف؟ تو که نقطه‌ضعف نداری.» اریکا گفت: «یه‌دونه دارم. خواهرم. اون‌ها دارن ازش علیه من استفاده می‌کنن.»
AMIr AAa i
«ولی هنوز نگرانی که من یه روز بهت خیانت کنم؟»
samin.slk
مایک ناباورانه از کاترین پرسید: «تمام این مدت تفنگ داشتی؟ چرا باهاش به آدم‌بدها شلیک نکردی؟» کاترین جواب داد: «از شلیک کردن به بقیه خوشم نمی‌آد. خشونت هیچ‌وقت چیزی رو حل نمی‌کنه.» مایک گفت: «تا جایی که من فهمیدم آدم‌بدها هیچ‌وقت همچین فلسفه‌ای ندارن.»
MaryFAFA
کاترین گفت: «اول از همه اینکه هوا فوق‌العاده‌ست. خوب و گرم. از عملیات مخفی وسط چلهٔ زمستون تو سیبری که بهتره. تازه، یاس‌ها هم شکوفه کردن!» نفس عمیقی کشید و بعد با خوشحالی نفسش را بیرون داد. «آه! بوشون فوق‌العاده‌ست، نه؟» باید اعتراف می‌کردم درست می‌گفت. بااینکه نگران عملیات پیش رویمان بودم، همراه بودن با کسی که وقت می‌گذاشت تا بایستد و یاس‌ها را بو بکشد حس خوبی داشت؛ برعکس سایرس که همیشه بدعنق بود و بوی پماد ضددرد می‌داد.
اریکا هِیل
«فقط چون یکی می‌گه دوستته، معنی‌ش این نیست که تا ابد دوستت باقی می‌مونه.
mobina
«اوه، خداجون.» رنگ از صورتش پریده بود. داشت مانیتوری را نگاه می‌کرد که تصویر مهاجم را نشان می‌داد. رایانه‌ها داشتند کیفیت تصویر را بهتر می‌کردند و وضوح تصویر داشت بیشتر و بیشتر می‌شد. همین‌طور که تماشا می‌کردم، اعضای صورت واضح‌تر شدند و توانستم چهرهٔ مهاجم را تشخیص دهم. بلافاصله دلیل ناراحتی الکساندر را فهمیدم. مهاجمی که نارنجک را به‌سمتمان پرت کرده بود دختر او بود و دوست من. اریکا هِیل.
AMIr AAa i
«تو که گفتی کسی تا اینجا تعقیبتون نکرده.» جهت نگاهش را دنبال کردم. داشت به تصاویر دوربین امنیتی ورودی اصلی کتابخانه نگاه می‌کرد. سیا از راه رسیده بود. پنج مأمور به رهبری نورا تاکو با عجله نشان‌هایشان را رو به حراست گرفتند و از درهای ورودی گذشتند. اریکا کیف بندداری را از روی زمین برداشت و کتاب‌های روی میز را ریخت داخلش. گفتم: «امکان نداره ما رو تعقیب کرده باشن. هر کاری که می‌تونستیم کردیم تا ردمون رو گم کنن. اگه واقعاً تعقیبمون کردن... چرا این‌قدر ازمون فاصله داشتن؟» روی صفحهٔ لپ‌تاپ، مأمورها از حراست گذشتند و یکراست آمدند سمت درِ زیرزمین. این به نظرم عجیب بود. سیا معمولاً افرادش را پخش می‌کرد تا ساختمان را بگردند. یکراست به‌سمت زیرزمین نمی‌آمدند، مگر اینکه... اریکا در تأیید افکارم گفت: «اون‌ها می‌دونن ما اینجاییم.» و بعد چرخید سمت زویی. حق‌به‌جانب فریاد زد: «تو بهشون گفتی!» می‌خواستم به اریکا بگویم که زیادی بدبین است و متهم کردن دوستانش به خیانت کمکی به وضعیت فعلی‌مان نمی‌کند. ولی بعد متوجه شدم زویی تفنگی به‌سمتمان نشانه رفته. گفت: «اریکا هِیل، تو بازداشتی.»
AMIr AAa i
مأمور درکی فریاد زد: «اوه، به‌خاطر خدا! یه بار دیگه می‌گم، ولی گوش‌هاتون رو تیز کنین، باشه؟» این را گفت و درحالی‌که از ته حلقش فریاد می‌کشید و دست‌هایش را جوری تکان می‌داد که انگار داشت روی صحنه هملت اجرا می‌کرد، برای سومین بار سخنرانی‌اش را تکرار کرد.
MaryFAFA
چند سال بود که حس می‌کردم یه اتفاقات عجیبی توی خانواده‌م افتاده، ولی هیچ‌کس حقیقت رو بهم نمی‌گفت. حالا فکر می‌کنم تو ممکنه بدونی جریان چیه.» نگاه جدی‌ای به ما انداخت و برای اولین بار توانستم بخشی از شخصیت اریکا را در او ببینم. «یه راه سخت واسه انجام این کار هست و یه راه آسون. کدوم رو ترجیح می‌دی؟» من و مایک هم‌زمان گفتیم: «آسون.» «خوبه.» تریکسی با خوشحالی لبخند زد. «سراپا گوشم، پسرها. شروع کنین به حرف زدن.»
MaryFAFA
«این دفعه نه. کرواتوان نقطه‌ضعفم رو پیدا کرده.» متعجب تکرار کردم: «نقطه‌ضعف؟ تو که نقطه‌ضعف نداری.» اریکا گفت: «یه‌دونه دارم. خواهرم. اون‌ها دارن ازش علیه من استفاده می‌کنن.»
MaryFAFA
مامان، دودل پرسید: «فکر می‌کنی انفجار این یه‌ذره ماده چقدر بزرگ باشه؟» بهشان گفتم: «امیدوارم اون‌قدر بزرگ باشه که قفل‌های در رو منفجر کنه.» مایک ورزشکار بهتری بود، برای همین تصمیم گرفتیم او صندلی را پرت کند. رفتیم آن سر اتاق. بعد من تا سه شمردم و مایک در جایش چرخید و با تمام زورش صندلی را پرت کرد. هر دو چرخیدیم و محض اطمینان دست‌هایمان را روی چشم‌هایمان گذاشتیم. همان‌طور که امیدوار بودم، هدف‌گیری مایک دقیق بود، ولی انفجار آن‌قدری که انتظار داشتم بزرگ نبود. حدود صد برابر بزرگ‌تر بود. این‌طور که معلوم شد آر.دی. اکس از چیزی که من و مایک انتظار داشتیم، قوی‌تر بود.
اریکا هِیل
بهترین مخفیگاه همیشه اولین جایی است که دنبالت می‌گردند.
mobina

حجم

۳۲۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

حجم

۳۲۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

قیمت:
۹۸,۰۰۰
۴۹,۰۰۰
۵۰%
تومان