کتاب خرده نسیان
معرفی کتاب خرده نسیان
کتاب خرده نسیان نوشته بهمن فرسی است. این کتاب را نشر بیدگل برای تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی منتشر کرده است.
درباره کتاب خرده نسیان
این کتاب مجموعهای از نمایشنامهها و تصاویرنمایشی کوتاه است که مخاطب را با خود همراه میکند. همانطور که از اسم اثر مشخص است نویسنده از فراموشی و نسیان سخن میگوید و این موضوع از آغاز کتاب مشخص میشود. راوی ناگهان رو به جمعیت میگوید که نمیداند به کجا میرود و همین موضوع مخاطب را کنجکاو میکند زیرا اولین صحنهای که با آن روبهرو شده است درون یک قطار است.
نسیان و فراموشی که موضوع اصلی روایت است در بخشهای دیگر ادامه پیدا میکند و تصویر متفاوتی از انسان مدرن میسازد. بهمن فرسی یکی از بهترین نمایشنامهنویسان مدرن ایران است و این موضوع در همین اثر بهخوبی نمایان است.
خواندن کتاب خرده نسیان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
درباره بهمن فرسی
بهمن فرسی در سال ۱۳۱۲ در تبریز به دنیا آمد. نمایشنامههای او گلدان (۱۳۴۰)، چوب زیر بغل (۱۳۴۱)، پلههای یک نردبان (۱۳۴۸)، صدای شکستن (۱۳۴۸)، بهار و عروسک (۱۳۴۴)، سبز در سبز (۱۳۴۴)، موش (۱۳۴۲)، آرامسایشگاه (۱۳۵۶)، سقوط آزاد (۱۹۹۱) و دو ضربدر دو مساوی بینهایت را شامل میشود. فرسی علاوه بر نمایشنامه، رمان شب یک، شب دو (۱۳۵۳) و چندین مجموعه داستان کوتاه، از جمله دوازدهمی، نبات سیاه، زیر دندان سگ و غوررآپغوررآپ را در حد فاصل سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۸۶ منتشر کرده است. او از سال ۱۳۵۶ در لندن زندگی میکند و همچنان به فعالیتهای خود در زمینهٔ ادبیات، نمایشنامهنویسی، و تئاتر ادامه میدهد. کار او، همچون بیشتر نویسندگان بزرگ معاصر فارسی، تلاشیست در جهت به ثمر رساندن شیوههای اصیل و دیرین از راه تجربههای مدرن در ادبیات نمایشی.
بخشی از کتاب خرده نسیان
(یک پرده در فضای صحنه برای نشاندادن فیلم که روی آن برشی از داخل یک واگن قطار زیرزمینی شهری در لندن و دو تا و نصفی صندلیِ قطار را نشان میدهد.
کمی پس از ساعت ازدحامِ غروب است. یک تکه فیلم از راهروها، پلهها و سروصدای قطار زیرزمینی روی پرده میآید. داستانگوی بازی در پارهیی از پلانهای فیلم دیده میشود که در مجموع گیج و بیهدف مینماید. آگهیهای دیواری را با حیرت نگاه میکند. یکی دوبار هم داستانگوی زنده، و نه در فیلم، در صحنه و سالن بازی پیدایش میشود. بالا و پایین میرود. تصویر فیلم هم در حین گذشتن از صحنه روی صورتش میافتد.
سرانجام، داستانگو از پشت صحنه وارد میشود. پشت به تماشاچی در جایی از صحنه میایستد. فیلم میرسد به یک سکوی قطار و فریز میشود. ناگهان تمامی نورها و تصویرِ فریز شدهٔ فیلم سیاه میشوند. تاریکی مطلق.)
داستانگو: (در تاریکی با فریاد قوی و عصبی) نمیدونم کجا میرفتم!
(نور ضعیف عمومی صحنه را، و نور قوی موضعی هیکل او را که همچنان پشت به تماشاچیست و دارد قدِ درهم پیچیده از فریادش را جمعوجور و راست میکند، بهتدریج روشن میکند. افکت قطار زیرزمینی، دور و نزدیک، ادامه دارد. داستانگو، بهآرامی، ایستاده به سر پاشنهاش، به حالتی لغزان رو به تماشاچی میچرخد. رضایت و سبکشدن پس از عصبانیت را به چهره دارد.)
داستانگو: (پس از گردش نگاهی میان مردم، با صدایی ملایم و همراه با تبسم) مگه شما میدونید؟ (درنگ) شاید میرفتم سراغ یکی از اون پرسههای کور و بیسروته (درنگ) که آخرش باز هم بَرم میگردوند (درنگ) به مثلاً چاردیواریِ، خیر! اختیاری نه! چاردیواریِ بیاختیارِ خودم.
(برمیگردد، نگاهی طولانی به پردهٔ نمایش فیلم میکند. تصویرفریزشدهٔ سکو میافتد روی پرده.)
حجم
۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه