کتاب اوپال
معرفی کتاب اوپال
درباره کتاب اوپال
داستان با روایت امیربهادر شروع میشود. او در فوریتهای پزشکی کار میکند، مرد آرام و مهربانی است. در همین زمان خورشید دختر جوانی است که قرار است به عنوان اولین امدادگر زن فوریتهای پزشکی در یکی از ایستگاههای آتشنشانی در تهران مشغول به کار شود اما در اولین روز کاری، خورشید با شخصی با امیربهادر روبهرو میشود. در همین زمان یک آشنای قدیمی که حافظه خود را نیز از دست داده و دیدنش برای خورشید مملو از سوال و ابهام است و او را به شوکی عمیق فرو میبرد و ماجراهای بعدی کتاب را رقم میزند.
خواندن کتاب اوپال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اوپال
شیب منتهی به درختان سیب را پایین میآید. دست میگیرد به درخت گیلاس و حواسش هست که شکوفههایش نریزد. هوای این وقت سال، جان میدهد برای پیادهروی و گشتوگذار درون باغ؛ مخصوصاً صبحهای زود که هوا مطبوعتر از همیشه است و گنجشکها روی درختان بالا و پایین میپرند و میخوانند. دلش به تنهایی این روزها عادت کرده است. مدتهاست قشنگی باغ به چشمش نمیآید. بعد از آن اتفاقها، مگر امکان دارد زیباییهای جایی که روزی با معشوقش از آن خاطره داشت، به چشمش بیاید؟! دلش مچاله میشود و دوباره اشکها نیش میزنند. سعی میکند به چیزهای خوب و مثبت فکر کند. به قول خانم بهرامی، باید خودش را سرگرم کار کند تا گذشتهها کمرنگ شوند. مثل تمام این چند سال که به امیدی درس خوانده بود. امیدی که فقط خودش از آن اطلاع داشت و خدای خودش.
موهای فر پیشآمده تا روی پیشانیاش را درون شال میفرستد و از جوی وسط باغ میپرد. اگر کمی دیرتر به خانه برگردد، حتماً مادر دلخور میشود؛ مخصوصاً با تذکری که موقع آمدن به باغ به او داده بود. میداند پشت چهرهٔ جدی و گاهی ریاستگونهٔ مادر، چه مهری خوابیده است. چه شبهایی که تا صبح کنارش بود تا بحرانی که درست در هجدهسالگی گریبانگیرش شده بود، رهایش کند. نفسش را بیرون میدهد.
مادرش از آن دسته آدمهاست که دلش نمیخواهد مخالفتی با خواستههای منطقیاش شود. همین سر ساعت خانه بودن بچهها هم جزء همین خواستههای منطقی است. هرچند همه بزرگ شده و بهنوعی سروسامان گرفتهاند؛ ولی باز هم گاهی دلش میخواهد رشتهٔ زندگی بچههایش را در دست بگیرد.
هرمز همیشهٔ خدا شیطنت و سرپیچی میکند. از وقتی هم نامزد کرد، بیشتر وقتش را در خانهٔ عموداریوش میگذراند و مادر فقط کمی خیالش از بابت او راحت شده است. بیشتر نگرانی مادر بابت هادی است. هادی و تصمیمهای بیجا و نگرانیهای در پی او!
کفشهایش را به دیوارهٔ بتنی ورودی حیاط میکوبد تا گِلهایش بریزد. راه مستقیم و سنگفرششدهٔ حیاط را پیش میگیرد، درحالیکه نگاهش همچنان محو درختان ایستادهٔ دو سمت سنگفرشها است.
حجم
۴۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۸ صفحه
حجم
۴۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۸ صفحه
نظرات کاربران
"مردم متفرق میشوند، مسئولین دولتی یک به یک، سر کار خود بر میگردند. فقط خانوادهها ماندهاند با قلبی شکسته از نبود همسر و فرزند." خورشید دختر جوانی است که قرار است به عنوان اولین امدادگر زن فوریتهای پزشکی در یکی از
عالی بود داستان خاص و جدید. شخصیت های دلنشین و باورپذیر.
خوب بود ولی اینکه نماز بخونی ولی محرم نامحرمی رو رعایت نکنی از دین به جز ظاهرش بهره ای نبرده ای ومتاسفانه در رمان فقط به نام عشق همه حریم زیر پا گذاشته بودند در صورتیکه دختران ما از همین
رمان شروع خوبی داره، عاشقانهی دلنشین و دوست داشتنی رو روایت میکنه. کلی حس خوب به آدم منتقل میکنه.
کتاب نسبتا خوبی بود و موضوعش جدید. چیزی که دوست داشتم شخصیت پردازی ها بود که خیلی خوب انجام شده بودند. هیچ کدوم از شخصیت ها خوب یا بد مطلق نبودند، هر کدوم یه اشتباهاتی داشتند و تلاش میکردند برای جبران.
خیلی سطحی بود.تعلیق نداشت
بد نبود ولی زیاد جذبم نکرد
دوستش داشتم
متن روانی داشت قلم نویسنده خوب بود یکم کلیشه ای بود
بعد از بیست صفحه کل داستان لو رفت و هز چی جلو رفت پیچش خاصی اضافه نشد.