کتاب تنهایی این بود
معرفی کتاب تنهایی این بود
کتاب تنهایی این بود نوشتۀ خوان خوزه میلاس است. در این کتاب دغدغۀ اصلی نویسنده مسئلۀ تنهایی ما آدمها است. نکتۀ ظریف و درعینحال غیر قابل توضیحی که بهخوبی از عهده پردازش آن برمیآید. آثار این نویسنده تابهحال به بیش از ۲۰ زبان دنیا ترجمه شده است.
درباره کتاب تنهایی این بود
ما بدون اینکه بدانیم از کجا آمدهایم و به کجا میرویم، بدون داشتن چیزی که اسمش را گذاشتهایم هویت، یا حتی کلمهای که آن را اسم خودمان میدانیم زندگی ما چطور خواهد شد؟ چه چیزی داریم و اگر اینها را داشته باشیم، چه را نخواهیم داشت؟ و این سؤالی است که میلاس از خوانندۀ خودش دارد ... شاید هرکدام از این آدمهای ساده خود ما هستیم و در گیرودار زندگی یادمان رفته هرچه دوروبرمان شلوغتر میشود تنهاییمان هم بیشتر میشود، بیشتر از خودمان دور میشویم. شاید در لحظه اول، نگاه نویسنده را ساده میبینیم. اینکه وقایع زندگی روزانه یک فرد عادی، بهتر بگویم، یکی از معمولیترین افراد جامعه، بخواهد کتابی بشود تعجببرانگیز بنماید. اما واقعیت این است که این فرد بهظاهر معمولی میتواند خود ما باشد. از دیدگاه میلاس زندگی یک هزارتوی پیچیده نیست که از هر طرف برویم راهمان بسته باشد. تنها واقعیتی که در نوشتههایش سعی در بیان آن دارد این است که ما، هر کداممان، ابرقهرمان زندگی خود هستیم و تا زمانی که به شناخت کاملی از خودمان نرسیم، تنهاییم. در آثار او هر اتفاق ساده روزمرهای پتانسیل این را دارد که تغییر شگرفی در مسیر زندگی ما ایجاد کند و اگر با نگاه متفاوتی به آن بنگریم مسیرمان هم متفاوت خواهد بود.
خواندن کتاب تنهایی این بود را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
کتاب تنهایی این بود برای افرادی جذابیت دارد که تنهایی برای آنها تبدیل به یک دغدغه شده است و نمیدانند باید با این تنهایی چه کنند.
درباره خوان خوزه میلاس
خوان خوزه میلاس در سال ۱۹۴۶ متولد شده است. او نویسنده اسپانیایی و برنده جایزه برتر نادال در سال ۱۹۹۰ است. او در والنسیا به دنیا آمد و بیشتر عمر خود را در مادرید گذراند و در آنجا در دانشگاه کامپلوتنس فلسفه و ادبیات تحصیل کرد.
یک والنسیایی با ریشۀ فروتن، در کودکی میلاس با خانواده بزرگ خود در سال ۱۹۵۲ به مادرید نقلمکان کرد، جایی که بیشتر عمر خود را در آنجا زندگی کرده است. او دانشآموزی فقیر اما کنجکاو بود و درحالیکه در یک بانک کار میکرد، اکثر کارهای مدرسهاش را شب ها انجام میداد. در دانشگاه شروع به تحصیل در فلسفه و ادبیات کرد که در سال سوم تحصیل را رها کرد. او شغلی بهعنوان مدیر در ایبریا پیدا کرد و خود را وقف خواندن و نوشتن کرد. اولین رمان او تحتتأثیر خولیو کورتازار بود و در نتیجه تأثیر تجربی گرایی ادبی رایج در آن زمان و همچنین عدم اطمینان یک نویسندۀ نوپا را نشان میدهد.
همزمان با موفقیت زیادی شروع به انتشار مقالاتی در مطبوعات اسپانیا کرد، بنابراین از استخدام مطبوعات ایبری خارج شد و اکنون بهعنوان روزنامهنگار و نویسنده امرارمعاش میکند. در آثار متعدد او - که بیشتر جنبه روانی و درونی دارند - هر واقعیت روزانه میتواند به یک رویداد خارقالعاده تبدیل شود. او ژانر ادبی شخصی خود را به نام articuento ایجاد کرد که در آن یک داستان روزمره به یک فانتزی تبدیل میشود که به خواننده امکان میدهد واقعیت را با دید انتقادی بیشتری ببیند.
او در سال ۱۹۸۷ با همسر دوم خود، ایزابل منندز، روانشناس ازدواج کرد. با او صاحب دو فرزند شد.
بخشهایی از کتاب تنهایی این بود
آن شب را خوب خوابید که برای او معنایش خوابیدن در کمال آرامش و بهیادنیاوردن هیچ قسمتی از خواب موقع بیدارشدن بود. هراسان از خواب بلند نشد، ولی حالتی متفاوت با زندگی عادیاش داشت و میبایست در اولین ساعات آن روز که بدن مادرش قرار بود به زمین تحویل داده شود بازسازیاش میکرد. انریکه، شوهرش، حمام بود، زیر دوش و سروصدایش مثل طنین بارانی از دور به اتاقخواب میرسید. سعی کرد قسمتی از شب گذشته را به یاد بیاورد، اما هیچ چیزی عایدش نشد، جز اثر بدنش روی تشک تختخواب بهعنوان تنها مدرک موجود از این که در طول آن ساعات تعلیق آنجا حضور داشته. لباسخواب انریکه را به تن داشت که برایش بزرگ بود، اما آن را دوست داشت بهخاطر اینکه اعضای بدنش در آن لباس آزادانه حرکت میکردند. در حقیقت از خیلیوقتپیش لباسخوابهای مردانه را استفاده میکرد که میگفت برای شوهرش است اما مال خودش بود. از جا بلند شد و متوجه احساس نشاطی شد که برایش تعجبآور بود. شاید در طول شب اتفاقی برایش افتاده بود که او از آن آگاهی نداشت و حالا میشد خوشبینی جسمی پیشبینینشدهای برای یک روز عزا تعبیرش کرد. انریکه در حمام نبود. بعد فکر کرد صدایی که در تختخواب شنیده بود صدای دوش حمام نبود، بلکه صدای باران واقعی بود که پشت شیشهها میبارید. باران و مرگ. به پذیرایی رفت و خودش را به ایران رساند. دمای هوا بالا رفته بود و اسمان یواشیواش داشت صاف میشد. نفس عمیقی کشید و احساس کرد هوای نمدار را تا ته ریههایش فروبرده، تا جایی که بهطورقطع تأثیری شیمیایی در بدنش ایجاد کرد و حس نشاطی را که با آن از خواب بیدار شده بود تقویت کرد.
حجم
۱۱۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبی بود یک دگردیسی و یک بخود امدن در وجود یک زن .زنی که احساس می کرد در وجودش توده ای مشکوک در حال رشد کردن است با تغییر مسیر زندگی اش توانست با بسیاری از شرایطی که از
تنهایی_این_بود اثر #خوان_خوسیه_میاس داستانی کوتاه درباره تنهایی یک زن و کنار آمدنش با این تنهایی است. النا که رابطه چندان صمیمی با شوهر و دخترش نداره و به تازگی مادرش هم فوت شده به شدت احساس تنهایی و پوچی داره و
کتاب درباره زنی جوان و احساسات او در باب زندگی و تنهایی است. به نظرم رمان کاملی نبود و بهتر میشد شخصیت پردازی کرد. در مجموع بد نبود.
جذابیت نداشت، شخصیت پردازی ضعیف، روند داستان کند، مطلقا فاقد هیچچیز جدیدی، توصیه به مطالعه نمیکنم.
کتابی بی سر و ته که هیچ چیزی هم به ما اضافه نمی کنه، خوندنش تلف کردن وقته!