کتاب مسئله مرگ و زندگی
معرفی کتاب مسئله مرگ و زندگی
کتاب مسئله مرگ و زندگی اثری مشترک از اروین د. یالوم و همسرش مریلین یالوم است که با ترجمه حسین کاظمی یزدی به چاپ رسیده است. اروین و همسرش در این کتاب برای شما از ارزش زیستن و معنای زندگی و مرگ میگویند.
درباره کتاب مسئله مرگ و زندگی
همسر اروین یالوم، مریلین در سال ۲۰۱۹ مبتلا به سرطان شد. تا پیش از این آنها عاشقانه و ارام با هم کار و زندگی میکردند و همیشه اولین خواننده و ویراستار کارهای یکدیگر بودند. اروین روان پزشکی خوانده بود و مریلین ادبیات تطبیقی و این دو کاملکننده یکدیگر بودند.
مریلین پس از شروع بیماری تحت شیمی درمانی قرار گرفت که به سکتهٔ مغزی و بستری شدن چهار روزهاش در بیمارستان منتهی شد. دو هفته پس از بازگشتش از بیمارستان، از اروین خواست تا او را در نوشتن کتابی یاری دهد: «یه کتاب تو ذهنمه که باید با هم بنویسیمش. میخوام این روزا و ماهای سختی رو که پیش رومونه ثبت کنم. شاید این کار به درد زوجای دیگهایام بخوره که یکیشون یه بیماری کشنده داره.»
اروین ابتدا مقاومت کرد چون در حال نوشتن مجموعه داستانی بود اما با اصرار مریلین آنها شروع کردند و هرکس فصلهای مربوط به خود را نوشت.
آنها تجربه شخصی خود را از روزهای بیماری و پایان زندگی نوشتند. زوجی که میدانستند به زودی یکی از آنها بر اثر بیماری دیگری را ترک میکند با هم کتابی نوشتند درباره اتفاقی که میافتاد و قرار بود بیفتد. آنها امیدوارند تجارب و مشاهدههایشان نه تنها برای آنها بلکه برای خوانندگان نیز معنایی ایجاد کند و یاریرسان باشد.
خواندن کتاب مسئله مرگ و زندگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر میخواهید معنای زندگی و مرگ را از نگاه فردی همچون اروین یالوم بدانید و اگر شم ا نیز به دنبال یافتن معنایی برای مسئله مرگ و زندگی خود و عزیزانتان هستید، این کتاب را بخوانید.
بخشی از کتاب مسئله مرگ و زندگی
من و مریلین ساعت هشت صبح میرسیم به درمانگاه پادتندرمانی. نه ساعتی که مریلین دارو را از طریق تزریق وریدی دریافت میکند، کنار او مینشینم. با دقت تماشایش میکنم و از واکنش شدید دارو بیم دارم. ولی از اینکه میبینم او راحت است، هیچ واکنش منفیای به دارو نشان نمیدهد و بیشترین مدت حضورش در درمانگاه را خوابیده است، حالم بهتر میشود.
وقتی به خانه میرسیم، شبی بهشتی را تجربه میکنیم. اولین قسمت از سریال قدیمی بیبیسی، مارتین چزلویت۴۰ با بازی پل اسکوفیلد۴۱ را میبینیم. ما هر دو عاشق دیکنز هستیم (بهویژه من - برای مریلین همیشه پروست در اولویت است). از سالها پیش وقتی برای سخنرانی در داخل امریکا یا به خارج از کشور مسافرت میکردم، همیشه سری به کتابفروشیهای قدیمی میزدم و کمکم توانستم مجموعهای از اولین چاپهای آثار دیکنز را گردآوری کنم.
وقتی داریم این برنامهٔ تلویزیونی را نگاه میکنیم مسحور قالب شخصیتها میشوم، ولی متأسفانه چون در آن واحد شخصیتهای زیادی وارد ماجرا میشوند، مشکل من با تشخیص چهرهها سردرگمام میکند. احتمالاً اگر مریلین نبود که به من بگوید کی کی است، نمیتوانستم این برنامه را ببینم. بعد از خاموش کردن تلویزیون، مریلین به اتاق نشیمن میرود و بخش اول مارتین چزلویت را بیرون میکشد. (رمانهای اصلی دیکنز در بیستوچهار بخش منتشر میشد. اول هر ماه که یک بخش جدید منتشر میشد، ناوگانی از گاریهای زردرنگ آن را میان جمعیت مشتاق خرید توزیع میکرد).
مریلین بخش اول را باز و شروع میکند به بلند خواندنش. به صندلیام تکیه دادهام، دست دیگر او را گرفتهام و با دقت به تکتک آن کلمات گوش میکنم و مثل گربهای که در حالت خلسه باشد، خُرخُر میکنم. این بهشت محض است: سعادت چیزی جز این نیست که آدم همسری داشته باشد که از خواندن لذت میبرد. لحظهای جادویی برای من، یکی از آن لحظات متعددی که او از زمان نوجوانیمان به من ارزانی کرده است.
***
ولی میدانم این لحظه فقط فرجهای کوتاه است از کار تیره و تار رویارویی با میرایی و روز بعد دوباره بهدنبال کمکی در صفحات خیره به خورشید میگردم و به بحث اپیکور (۳۴۱- ۲۷۰ پ.م.) میرسم که برای افرادی غیرمذهبی مثل من سه برهان آشکار و قدرتمند برای تسکین اضطراب مرگ ارائه میدهد. برهان اول این است که چون نفس میراست و با مرگ از میان میرود، ما هیچ آگاهیای نخواهیم داشت و بنابراین، دلیلی وجود ندارد که بخواهیم از بعد از مرگ بترسیم. دومی میگوید که از آنجا که نفس میراست و با مرگ پراکنده میشود، چیزی نداریم که برایش بترسیم. بنابراین، «جایی که مرگ هست، من نیستم؛ پس چرا از چیزی که درکی از آن نخواهم داشت، بترسم؟»
هر دوی این برهانها آشکارند و تا حدودی راحتم میکنند، ولی این سومین برهان اپیکور است که همیشه شدیدترین تأثیر را در من دارد. این برهان میگوید وضعیت نیستی انسان پس از مرگ، مثل وضعیت نیستی او پیش از تولد است.
چند صفحه بعد با توصیفم از «امواج آب» روبهرو میشوم - اینکه کردار و پندار من موجی در دیگران ایجاد میکند، مانند موجی که از افتادن سنگی در برکه ایجاد میشود. این اندیشه هم برای من بسیار مهم است. وقتی چیزی به مراجعانم میدهم، میدانم که این راهی است برای انتقال موهبتم به دیگران و این امواج همینطور ادامه دارند. از وقتی شصتوپنج سال پیش رواندرمانی را شروع کردم، این مسئله درونمایهٔ اصلی کار من بوده است.
امروز خیلی از اضطراب مرگ، منظورم اضطراب از مرگ خودم، رنج نمیبرم. اضطراب من در از دست دادن مریلین برای همیشه ریشه دارد. گاهی اوقات، در یک لحظه از این خشمگین میشوم که او از امتیاز اول مردن برخوردار است. اول مردن آسانتر به نظر میآید.
مدام کنارش میمانم. وقتی میخوابد دستش را میگیرم. از هر راه ممکن از او مراقبت میکنم. در ماه اخیر کمتر پیش آمده که هر یک ساعت صدوبیست قدم دفترم تا خانه را طی نکرده و به او سر نزده باشم. اغلب به خودم اجازه نمیدهم به مرگ خودم بیندیشم، ولی بهلطف این کتاب تخیلم را آزاد گذاشتهام. وقتی نوبت مرگ من برسد، دیگر مریلینی در کار نیست که دورم بچرخد و همیشه در دسترس و در کنارم باشد. دستی نخواهد بود که دستم را بگیرد. بله، چهار فرزندم، هشت نوهام و دوستانم وقتشان را با من سپری خواهند کرد، ولی افسوس که آنها توان نفوذ به اعماق تنهایی مرا ندارند.
سعی میکنم با فکر کردن به همهٔ چیزهایی که پس از مرگ مریلین از دست میدهم و چیزهایی که باقی میماند، با خسران مریلین کنار بیایم. شکی ندارم که مریلین با مرگش بیشتر زندگی گذشتهٔ مرا با خودش میبرد و این فکر به پریشانی ختم میشود. البته من خیلی جاها را بدون مریلین دیدهام - سخنرانیها، کارگاهها، غواصیها، سفرهایم با ارتش به شرق، عزلتنشینی ویپاسانا در هند- ولی بیشتر این خاطرات تا به حال محو شدهاند. ما بهتازگی فیلمی تماشا کردیم به نام داستان توکیو۴۲ و وقتی داشتیم ساختمانها و پارکهایی را میدیدیم که فیلم نمایش میداد، مریلین سفرمان به توکیو را به یادم انداخت. هیچکدامشان را یادم نمیآمد.
حجم
۳۲۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۳۲۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
نظرات کاربران
من اگر بخواهم به ریال پرداخت کنم چه پروسه ای را باید طی کنم.
یکی بگه چرا برای من صوتیش کار نمیکنه .فقط مطالعه اش میاد