کتاب در ستایش رنج
معرفی کتاب در ستایش رنج
در ستایش رنج اثری از لی سیلز نویسنده و ژونالیستی است که با آدمهای زیادی سروکار دارد. آدمهایی که بدترین اتفاقها را در زندگی تجربه کردهاند.
درباره کتاب در ستایش رنج
هرکدام از ما در برابر حادثهای ناگوار که زندگیمان را تغییر میدهد چقدر آسیبپذیریم؟ احتمال گیر افتادنمان در یکی از چنین وقایعی چقدر است؟ از چه بیشتر میترسیم و چرا؟ و وقتی بدترین اتفاق بیفتد، بعد چه میشود؟
لی سیلز در کتاب در ستایش رنج که مجموعهای از مصاحبهها است به سراغ افرادی رفته است که بخش زیادی از سرمایه یا عزیزترین کسان خود را در مصیبتهایی از دست دادهاند.
او در این کتاب عمیق و چندلایه، صمیمانه با کسانی حرف میزند که غیرقابلتصورترین وقایع را از سر گذراندهاند، از تروریسم و بلایای طبیعی تا حضور [اتفاقی] در مکان و زمان نادرست. درست در موقعیتهایی که انتظار فلاکت و شکست انسانها را داشت، آنها را نیرومند و امیدوار و حتی شوخطبع یافت
هدف سیلز از این مصاحبهها پرسیدن این سوال است که بعد از تجربهی مصیبت چطور با آن حقیقت کنار آمده و زندگیشان را ادامه دادهاند؟
سیلز در این کتاب، جدیدترین پژوهشهای انجامشده در خصوص نحوهٔ پردازش ترس و غم در مغز انسان را به شکلی خلاصه معرفی میکند و سؤالاتی را مطرح میکند که ما اغلب ازسر خامدستی نادیدهشان میگیریم. در این مسیر، از درگیریهای زندگی خودش نیز میگوید و نشان میدهد از کلنجار رفتن با ناملایمات غیرمنتظره چه درسهایی گرفته است.
داستانهای تاثیرگذار و غمانگیز این کتاب، حس همدردی را در انسان زنده میکنند.
خواندن کتاب در ستایش رنج را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به سرگذشتنامه و داستانهای واقعی را به خوانمدن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب در ستایش رنج
روزی که زندگی زیرورو میشود، معمولاً درست مثل روزهای دیگر است، مثل همهٔ صبحهای دیگر چشم باز میکنید، از تخت بیرون میآیید، صبحانه میخورید، لباس میپوشید و با ذهنی درگیر از خانه بیرون میروید. وقتی در را پشتسرتان میبندید، بهندرت دلهره دارید که مبادا چیزی درست نباشد. بعدها، وقتی قرار باشد ماجرا را تعریف کنید، از همان چیزهای عادی فریبنده شروع خواهید کرد، چیزی که الان باورنکردنی است.
اواخر سال ۲۰۱۴، تمام رسانههای خبری با اخبار دوتا از همین روزهای عادی پر شده بود، دو روزی با چنان پایانهای غیرقابلتصور که حتی کسانی از ما را هم که بسیار از ماجراها دور بودیم درگیر خودش کرد. بعد از ظهر روز بیستوپنجم نوامبر، یک روز درخشان بهاری، یک بازیکن جوان کریکت، فیلیپ هیوز۱، در حین بازی، دراثر برخورد توپ به سرش، آسیب مرگباری دید؛ و روز پانزدهم دسامبر، موقعِ چای صبحانه در کافهای در سیدنی، مردی مسلح هجده نفر را گروگان گرفت که تا پایان گروگانگیری، دو نفر از آنها ــ کاترینا داوسون و توری جانسون ــ کشته شدند.
فیلیپ هیوز آن روز هم به پاهایش بالشتک محافظ بسته بود، همانطور که از بچگی این کار را میکرد. داوسون دفتر حقوقیاش را ترک کرده بود و برای نوشیدن شکلات داغ پایین آمده بود. توری جانسون، در یک روز عادی، دنبال کاروبارش از خانه بیرون آمده بود. آخرین علامت خروج از آزادراه، آخرین شانس تغییر مسیر، کجا بود؟ انگار کائنات، بدون اینکه به آنها اشاره کند که آن روز روز خانه ماندن است، فریبشان داده بود. اگر کائنات ـ یا تقدیر، شانس، خدا، اتفاق، هرچه اسمش را بگذاریم ـ به آنها هشدار نداد، پس احتمالاً به من و شما هم اشارهای نخواهد کرد.
همهٔ ما در زندگی انتخابهایی میکنیم که میدانیم مسیر زندگیمان را تغییر میدهد: ازدواج، بچهدار شدن، تغییر شغل؛ و انتظار داریم این تصمیمها عواقبی در پی داشته باشد. نکتهٔ درگیرکننده دربارهٔ حادثهٔ کریکت و گروگانگیری لینت۴ این است که انتخابهایی که به فاجعه انجامید بهقدری کوچک بوده گویی چندان ارزش تأمل نداشته است. کدام خانوادهای تصور میکند فرستادن پسرشان به کریکت بهجای فوتبال تصمیمی است دربارهٔ طول عمر او؟ چهکسی میتواند زندگی را طوری بگذراند که گویی خوردن یک نوشیدنی گرم با یک دوست میتواند مسئلهٔ مرگ و زندگی باشد؟ همهٔ ما روزانه، در هر لحظه، بدون فکر کردن، چنین تصمیمهایی میگیریم که خوشبختانه از اینکه ممکن است به چه بینجامد ناآگاهیم.
بههیچوجه نمیتوان جلوی نیروهای پنهانیای را گرفت که از تصمیمات ناچیز ما ناشی میشوند و در آیندهای نهچندان دور به فاجعهای میانجامند. گاهی سالها و گاهی فقط چند دقیقه زمان لازم است تا یکی از این نیروها وارد عمل شود. این نیروها، بدون هیچ تبعیضی، فقیر و ثروتمند و ضعیف و قوی را در یک سطح قرار میدهند. ذهن ما این مسئله را بهراحتی درک میکند، اما ازحیث احساسی، روبهرو شدن با واقعیت عریان عمیقاً ناراحتکننده است. حوادث خبری اواخر سال ۲۰۱۴ به همهٔ ما نشان داد زنده بودن چقدر مهم و همزمان نعمتی بزرگ و حقیقتی هولناک است: ما هیچوقت حتی از یک لحظهٔ بعدمان خبر نداریم.
من ۲۵ سال روزنامهنگار بودهام و تماشای وقوع چنین تراژدیهایی بخشی از زندگی روزمرهٔ حرفهای من بوده است. از همان اولین سمینار درسی با عنوان خبرنویسی که در فوریهٔ ۱۹۹۱، در دانشگاه فنی کوئینزلند، در آن شرکت کردم، میدانستم که شغل مناسبم را یافتهام. به همهچیز روزنامهنگاری عشق میورزیدم: حرف زدن با آدمها، داستاننویسی، تیتر زدن، ویرایش متن و خواندن موضوعات مختلف زیر فشار موعد تحویل. همیشه، موقع ناهار که با دوستان دانشجوی حقوق و حسابداری در کافه مینشستیم، با شعفی خودخواهانه، با خودم فکر میکردم درسهای آنها چقدر خستهکننده است. هنوز هم همان حس را به روزنامهنگاری دارم و میکوشم از یاد نبرم که چقدر خوششانسم که شغلم را اینهمه دوست دارم.
در مقام یک گزارشگر جوان، به هر نوع ماجرایی که تصورش را بکنید اعزام میشدم: سیل، خشکسالی، پروندههای دادگاهی، راهپیماییهای اعتراضی، عملیات پلیس، محاکمههای قتل، آلودگیهای زیستمحیطی، غذا دادن به بیخانمانها، تم رنگی نمایشگاه سلطنتی بریزبن۶، حوادث موجسواری، رسواییهای ورزشی، سقوطهای سیاسی. چیزی که خیلی زود دریافتم این بود که من از آن دسته روزنامهنگارانی نیستم که با دنبال کردن آمبولانسها و فجایع پیشرفت کنند. مواجههٔ رودررو با تراژدی و درد را دوست نداشتم. شیفت شبی را در سال ۱۹۹۴ به یاد دارم که رئیس ستاد [خبری] کانال نُه بودم و داشتم به [مکالمات] بیسیم پلیس گوش میدادم که شنیدم دو آتشنشان در عملیات اطفای حریق خانهای در گلدکوست۷ کشته شدهاند. فیلمبرداری که در صحنه بود فیلم ماجرا را به اتاق خبر فرستاد. از جسدهای [آتشنشانها] که از خانه بیرون کشیده بودند فیلم گرفته بود. کار من این بود که برای گزارشگری که صبح اول وقت قرار بود این خبر را گزارش کند، مهمترین نماهای فیلم را انتخاب کنم: تقریباً مطمئن بودم نمیخواهم بیش از این به مرگ نزدیک شوم. بعدها، تا حد ممکن به سیاست نزدیک شدم، درحالیکه حس میکردم رودررو شدن با یک تراژدی سیاسی بسیار برایم راحتتر از یک تراژدی واقعی است.
حدود ده سال اول حرفهام انواع خبرها را پوشش میدادم و جالب اینجاست که توانستم بیشتر وقتها برخورد نزدیکی با وحشتهای واقعی نداشته باشم. هرگز مجبور نشدم سر صحنهٔ تصادفی حاضر شوم که هنوز قربانیانش را از ماشین بیرون نکشیده بودند، و این کاری بود که خیلی از روزنامهنگاران تازهکار و افسران پلیس مجبور به انجام آن بودند. هرگز به هیچ منطقهٔ جنگیای اعزام نشدم. آن دسته از همکارانم را که چنین گزارشهایی تهیه میکنند عمیقاً تحسین میکنم، چون میدانم خودم جرئت و شخصیت چنین کاری را ندارم.
از اواخر سال ۲۰۰۱، درست پس از حملات ۱۱ سپتامبر، خبرنگار [بخش] آمریکای شمالی برای رادیو و تلویزیون استرالیا بودم. کاملاً از فجایع دوری نمیکردم (در نیواورلئان مأمور پوشش خبری طوفان مصیبتبار کاترینا بودم)، اما سیاستهای مرتبط با جنگ عراق و افغانستان و زندانی کردن یک استرالیایی، دیوید هیکس، در زندان گوانتانامو بهشدت کارم را تحتالشعاع قرار داده بود. با کسانی که افراد خانوادهشان را در آن جنگها از دست داده بودند مصاحبه میکردم و چند باری از گوانتانامو بازدید کردم. اینها برای من تکاندهنده نبود، چون برخلاف کسانی که دیده و [زندگیشان را] مشاهده کرده بودم، میتوانستم بعد از چند روز به زندگی معمول خودم برگردم.
در ده سال اخیر بیشتر در استودیو و گویندهٔ خبر بودهام، معمولاً اخبار ساعت ۷: ۳۰، برنامهٔ شبانهٔ اخبار جاری و گل سرسبد برنامههای کانال ایبیسی. این همان روزنامهنگاریای است که خیلی به آن افتخار میکنم و برای همکارانم [در آن] احترام بسیاری قائلم. در کار من، گاهی با آدمها در بهترین روزهایشان مصاحبه میکنم و اغلب در بدترین. این کار را در امنیت و آسایش استودیو انجام میدهم، اما کارم همچنان میتواند دردآور باشد، شببهشب خودم را در رنج این اخبار غرق میکنم، دستکم چند شب در هفته موضوعی را گزارش میکنیم که اشکم را درمیآورد.
در یکی از ماههای خیلی معمولی ازحیث اخبار در ۷: ۳۰، مارس ۲۰۱۶، موضوعات زیادی را پوشش دادیم: اخبار سوءاستفادههای جنسی کشیشهای کاتولیک از کودکان؛ مرگهای وحشتناک کارگران معدن زغالسنگ دراثر بیماری سیاهشش؛ از پا درآمدن مردم فیژیان دراثر گردباد؛ آزار و تعرض پرستاران به ساکنان یک آسایشگاه سالمندان؛ خودداری شرکتهای بیمه از پرداخت پول به کسانی که در نیاز شدیدند، بااینکه پیشتر حق بیمهشان را پرداخت کرده بودند؛ تشخیص سرطان پوست یک شناگر معروف؛ بیکاری ناگهانی پانصد نفر از کارکنان یک پالایشگاه نفت؛ بمبگذاری انتحاری در ترکیه؛ ربودن دانشجویان توسط کودتاگران تایلندی؛ زنی که همسرش صورتش را با یک چکش خرد کرده بود؛ حملهٔ تروریستی به فرودگاه بروکسل؛ وخامت بیماری یک ستارهٔ تلویزیونی مبتلا به تصلب بافت. البته که اخبار دیگری هم بود، داستانهای شادتری هم، اما انگار غمانگیزها تأثیر بیشتری دارد.
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه