دانلود و خرید کتاب در ستایش رنج لی سیلز ترجمه اشرف‌السادات حسینی
تصویر جلد کتاب در ستایش رنج

کتاب در ستایش رنج

نویسنده:لی سیلز
انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۳از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در ستایش رنج

در ستایش رنج اثری از لی سیلز  نویسنده و ژونالیستی است که با آدم‌های زیادی سروکار دارد. آدم‌هایی که بدترین اتفاق‌ها را در زندگی تجربه کرده‌اند.

 درباره کتاب در ستایش رنج

هرکدام از ما در برابر حادثه‌ای ناگوار که زندگی‌مان را تغییر می‌دهد چقدر آسیب‌پذیریم؟ احتمال گیر افتادنمان در یکی از چنین وقایعی چقدر است؟ از چه بیشتر می‌ترسیم و چرا؟ و وقتی بدترین اتفاق بیفتد، بعد چه می‌شود؟

لی سیلز در کتاب در ستایش رنج که مجموعه‌ای از مصاحبه‌ها است به سراغ افرادی رفته است که بخش زیادی از سرمایه یا عزیزترین کسان خود را در مصیبت‌هایی از دست داده‌اند.

او در این کتاب عمیق و چندلایه، صمیمانه با کسانی حرف می‌زند که غیرقابل‌تصورترین وقایع را از سر گذرانده‌اند، از تروریسم و بلایای طبیعی تا حضور [اتفاقی] در مکان و زمان نادرست. درست در موقعیت‌هایی که انتظار فلاکت و شکست انسان‌ها را داشت، آن‌ها را نیرومند و امیدوار و حتی شوخ‌طبع یافت

 هدف سیلز از این مصاحبه‌ها پرسیدن این سوال است که بعد از تجربه‌ی مصیبت چطور با آن حقیقت کنار آمده و زندگی‌شان را ادامه داده‌اند؟

 سیلز در این کتاب، جدیدترین پژوهش‌های انجام‌شده در خصوص نحوهٔ پردازش ترس و غم در مغز انسان را به شکلی خلاصه معرفی می‌کند و سؤالاتی را مطرح می‌کند که ما اغلب ازسر خام‌دستی نادیده‌شان می‌گیریم. در این مسیر، از درگیری‌های زندگی خودش نیز می‌گوید و نشان می‌دهد از کلنجار رفتن با ناملایمات غیرمنتظره چه درس‌هایی گرفته است.

داستان‌های تاثیرگذار و غم‌انگیز این کتاب، حس همدردی را در انسان زنده می‌کنند.

 خواندن کتاب در ستایش رنج را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به سرگذشت‌نامه‌ و داستان‌های واقعی را به خوانمدن این کتاب دعوت می‌کنیم.

بخشی از کتاب در ستایش رنج

روزی که زندگی زیرورو می‌شود، معمولاً درست مثل روزهای دیگر است، مثل همهٔ صبح‌های دیگر چشم باز می‌کنید، از تخت بیرون می‌آیید، صبحانه می‌خورید، لباس می‌پوشید و با ذهنی درگیر از خانه بیرون می‌روید. وقتی در را پشت‌سرتان می‌بندید، به‌ندرت دلهره دارید که مبادا چیزی درست نباشد. بعدها، وقتی قرار باشد ماجرا را تعریف کنید، از همان چیزهای عادی فریبنده شروع خواهید کرد، چیزی که الان باورنکردنی است.

اواخر سال ۲۰۱۴، تمام رسانه‌های خبری با اخبار دوتا از همین روزهای عادی پر شده بود، دو روزی با چنان پایان‌های غیرقابل‌تصور که حتی کسانی از ما را هم که بسیار از ماجراها دور بودیم درگیر خودش کرد. بعد از ظهر روز بیست‌وپنجم نوامبر، یک روز درخشان بهاری، یک بازیکن جوان کریکت، فیلیپ هیوز۱، در حین بازی، دراثر برخورد توپ به سرش، آسیب مرگ‌باری دید؛ و روز پانزدهم دسامبر، موقعِ چای صبحانه در کافه‌ای در سیدنی، مردی مسلح هجده نفر را گروگان گرفت که تا پایان گروگان‌گیری، دو نفر از آن‌ها ــ کاترینا داوسون و توری جانسون ــ کشته شدند.

فیلیپ هیوز آن روز هم به پاهایش بالشتک محافظ بسته بود، همان‌طور که از بچگی این کار را می‌کرد. داوسون دفتر حقوقی‌اش را ترک کرده بود و برای نوشیدن شکلات داغ پایین آمده بود. توری جانسون، در یک روز عادی، دنبال کاروبارش از خانه بیرون آمده بود. آخرین علامت خروج از آزادراه، آخرین شانس تغییر مسیر، کجا بود؟ انگار کائنات، بدون اینکه به آن‌ها اشاره کند که آن روز روز خانه ماندن است، فریبشان داده بود. اگر کائنات ـ یا تقدیر، شانس، خدا، اتفاق، هرچه اسمش را بگذاریم ـ به آن‌ها هشدار نداد، پس احتمالاً به من و شما هم اشاره‌ای نخواهد کرد.

همهٔ ما در زندگی انتخاب‌هایی می‌کنیم که می‌دانیم مسیر زندگی‌مان را تغییر می‌دهد: ازدواج، بچه‌دار شدن، تغییر شغل؛ و انتظار داریم این تصمیم‌ها عواقبی در پی داشته باشد. نکتهٔ درگیرکننده دربارهٔ حادثهٔ کریکت و گروگان‌گیری لینت۴ این است که انتخاب‌هایی که به فاجعه انجامید به‌قدری کوچک بوده گویی چندان ارزش تأمل نداشته است. کدام خانواده‌ای تصور می‌کند فرستادن پسرشان به کریکت به‌جای فوتبال تصمیمی است دربارهٔ طول عمر او؟ چه‌کسی می‌تواند زندگی را طوری بگذراند که گویی خوردن یک نوشیدنی گرم با یک دوست می‌تواند مسئلهٔ مرگ و زندگی باشد؟ همهٔ ما روزانه، در هر لحظه، بدون فکر کردن، چنین تصمیم‌هایی می‌گیریم که خوشبختانه از اینکه ممکن است به چه بینجامد ناآگاهیم.

به‌هیچ‌وجه نمی‌توان جلوی نیروهای پنهانی‌ای را گرفت که از تصمیمات ناچیز ما ناشی می‌شوند و در آینده‌ای نه‌چندان دور به فاجعه‌ای می‌انجامند. گاهی سال‌ها و گاهی فقط چند دقیقه زمان لازم است تا یکی از این نیروها وارد عمل شود. این نیروها، بدون هیچ تبعیضی، فقیر و ثروتمند و ضعیف و قوی را در یک سطح قرار می‌دهند. ذهن ما این مسئله را به‌راحتی درک می‌کند، اما ازحیث احساسی، روبه‌رو شدن با واقعیت عریان عمیقاً ناراحت‌کننده است. حوادث خبری اواخر سال ۲۰۱۴ به همهٔ ما نشان داد زنده بودن چقدر مهم و هم‌زمان نعمتی بزرگ و حقیقتی هولناک است: ما هیچ‌وقت حتی از یک لحظهٔ بعدمان خبر نداریم.

من ۲۵ سال روزنامه‌نگار بوده‌ام و تماشای وقوع چنین تراژدی‌هایی بخشی از زندگی روزمرهٔ حرفه‌ای من بوده است. از همان اولین سمینار درسی با عنوان خبرنویسی که در فوریهٔ ۱۹۹۱، در دانشگاه فنی کوئینزلند، در آن شرکت کردم، می‌دانستم که شغل مناسبم را یافته‌ام. به همه‌چیز روزنامه‌نگاری عشق می‌ورزیدم: حرف زدن با آدم‌ها، داستان‌نویسی، تیتر زدن، ویرایش متن و خواندن موضوعات مختلف زیر فشار موعد تحویل. همیشه، موقع ناهار که با دوستان دانشجوی حقوق و حسابداری در کافه می‌نشستیم، با شعفی خودخواهانه، با خودم فکر می‌کردم درس‌های آن‌ها چقدر خسته‌کننده است. هنوز هم همان حس را به روزنامه‌نگاری دارم و می‌کوشم از یاد نبرم که چقدر خوش‌شانسم که شغلم را این‌همه دوست دارم.

در مقام یک گزارشگر جوان، به هر نوع ماجرایی که تصورش را بکنید اعزام می‌شدم: سیل، خشکسالی، پرونده‌های دادگاهی، راهپیمایی‌های اعتراضی، عملیات پلیس، محاکمه‌های قتل، آلودگی‌های زیست‌محیطی، غذا دادن به بی‌خانمان‌ها، تم رنگی نمایشگاه سلطنتی بریزبن۶، حوادث موج‌سواری، رسوایی‌های ورزشی، سقوط‌های سیاسی. چیزی که خیلی زود دریافتم این بود که من از آن دسته روزنامه‌نگارانی نیستم که با دنبال کردن آمبولانس‌ها و فجایع پیشرفت کنند. مواجههٔ رودررو با تراژدی و درد را دوست نداشتم. شیفت شبی را در سال ۱۹۹۴ به یاد دارم که رئیس ستاد [خبری] کانال نُه بودم و داشتم به [مکالمات] بی‌سیم پلیس گوش می‌دادم که شنیدم دو آتش‌نشان در عملیات اطفای حریق خانه‌ای در گلدکوست۷ کشته شده‌اند. فیلم‌برداری که در صحنه بود فیلم ماجرا را به اتاق خبر فرستاد. از جسدهای [آتش‌نشان‌ها] که از خانه بیرون کشیده بودند فیلم گرفته بود. کار من این بود که برای گزارشگری که صبح اول وقت قرار بود این خبر را گزارش کند، مهم‌ترین نماهای فیلم را انتخاب کنم: تقریباً مطمئن بودم نمی‌خواهم بیش از این به مرگ نزدیک شوم. بعدها، تا حد ممکن به سیاست نزدیک شدم، درحالی‌که حس می‌کردم رودررو شدن با یک تراژدی سیاسی بسیار برایم راحت‌تر از یک تراژدی واقعی است.

حدود ده سال اول حرفه‌ام انواع خبرها را پوشش می‌دادم و جالب اینجاست که توانستم بیشتر وقت‌ها برخورد نزدیکی با وحشت‌های واقعی نداشته باشم. هرگز مجبور نشدم سر صحنهٔ تصادفی حاضر شوم که هنوز قربانیانش را از ماشین بیرون نکشیده بودند، و این کاری بود که خیلی از روزنامه‌نگاران تازه‌کار و افسران پلیس مجبور به انجام آن بودند. هرگز به هیچ منطقهٔ جنگی‌ای اعزام نشدم. آن دسته از همکارانم را که چنین گزارش‌هایی تهیه می‌کنند عمیقاً تحسین می‌کنم، چون می‌دانم خودم جرئت و شخصیت چنین کاری را ندارم.

از اواخر سال ۲۰۰۱، درست پس از حملات ۱۱ سپتامبر، خبرنگار [بخش] آمریکای شمالی برای رادیو و تلویزیون استرالیا بودم. کاملاً از فجایع دوری نمی‌کردم (در نیواورلئان مأمور پوشش خبری طوفان مصیبت‌بار کاترینا بودم)، اما سیاست‌های مرتبط با جنگ عراق و افغانستان و زندانی کردن یک استرالیایی، دیوید هیکس، در زندان گوانتانامو به‌شدت کارم را تحت‌الشعاع قرار داده بود. با کسانی که افراد خانواده‌شان را در آن جنگ‌ها از دست داده بودند مصاحبه می‌کردم و چند باری از گوانتانامو بازدید کردم. این‌ها برای من تکان‌دهنده نبود، چون برخلاف کسانی که دیده و [زندگی‌شان را] مشاهده کرده بودم، می‌توانستم بعد از چند روز به زندگی معمول خودم برگردم.

در ده سال اخیر بیشتر در استودیو و گویندهٔ خبر بوده‌ام، معمولاً اخبار ساعت ۷: ۳۰، برنامهٔ شبانهٔ اخبار جاری و گل سرسبد برنامه‌های کانال ای‌بی‌سی. این همان روزنامه‌نگاری‌ای است که خیلی به آن افتخار می‌کنم و برای همکارانم [در آن] احترام بسیاری قائلم. در کار من، گاهی با آدم‌ها در بهترین روزهایشان مصاحبه می‌کنم و اغلب در بدترین. این کار را در امنیت و آسایش استودیو انجام می‌دهم، اما کارم همچنان می‌تواند دردآور باشد، شب‌به‌شب خودم را در رنج این اخبار غرق می‌کنم، دست‌کم چند شب در هفته موضوعی را گزارش می‌کنیم که اشکم را درمی‌آورد.

در یکی از ماه‌های خیلی معمولی ازحیث اخبار در ۷: ۳۰، مارس ۲۰۱۶، موضوعات زیادی را پوشش دادیم: اخبار سوءاستفاده‌های جنسی کشیش‌های کاتولیک از کودکان؛ مرگ‌های وحشتناک کارگران معدن زغال‌سنگ دراثر بیماری سیاه‌شش؛ از پا درآمدن مردم فیژیان دراثر گردباد؛ آزار و تعرض پرستاران به ساکنان یک آسایشگاه سالمندان؛ خودداری شرکت‌های بیمه از پرداخت پول به کسانی که در نیاز شدیدند، بااینکه پیش‌تر حق بیمه‌شان را پرداخت کرده بودند؛ تشخیص سرطان پوست یک شناگر معروف؛ بیکاری ناگهانی پانصد نفر از کارکنان یک پالایشگاه نفت؛ بمب‌گذاری انتحاری در ترکیه؛ ربودن دانشجویان توسط کودتاگران تایلندی؛ زنی که همسرش صورتش را با یک چکش خرد کرده بود؛ حملهٔ تروریستی به فرودگاه بروکسل؛ وخامت بیماری یک ستارهٔ تلویزیونی مبتلا به تصلب بافت. البته که اخبار دیگری هم بود، داستان‌های شادتری هم، اما انگار غم‌انگیزها تأثیر بیشتری دارد.



نظری برای کتاب ثبت نشده است
اگه درد کشیده باشی، یه چیزی توی زندگی‌ت داری. یه درکی به دست آورده‌ای، اینجاست که همدردی وجود داره. اینه که تو رو انسان عمیق‌تر و غنی‌تری می‌کنه.
pejman
ما داریم تو افسانه‌ای زندگی می‌کنیم که اصلاً وجود نداره. تصور می‌کنیم چیزهای قطعی‌ای وجود داره، دروغی جمعی که توش زندگی می‌کنیم، به همین بزرگی.
پویا پانا
همهٔ ما اندوه و رنج را تجربه خواهیم کرد، این بخشی از انسان بودن است.
ziiinat
توی درد، لذت هم هست. نمی‌تونی فقط با این یه فکر زندگی کنی که زندگی خوبه یا زندگی بده یا زندگی غم‌انگیزه. همهٔ این‌ها هست. و اون‌قدر آدم‌های خوب توی دنیا هستن، درواقع اون‌قدر مهربونی هست که همه‌جا پره.
pejman
وقتی حادثه‌ای ناگوار زندگی کسی را کلاً تغییر می‌دهد، معمولاً همان اول یا در آخر از هم می‌پاشد ــ و به‌طور باورنکردنی ــ اکثر افراد با حال عادی جدید خو می‌گیرند. اما مدت‌زمانی که افراد در مرحلهٔ اول سپری می‌کنند و میزان خو گرفتن آن‌ها با مرحلهٔ دوم به‌طور قابل‌توجهی تفاوت می‌کند. چرا برخی افراد طولانی‌تر و برخی کوتاه‌تر در آشفتگی می‌مانند؟ چه عواملی احتمال سازگاری را بیشتر می‌کند؟
Hopefull_librarian
همهٔ ما اندوه و رنج را تجربه خواهیم کرد، این بخشی از انسان بودن است.
forogh.m
مدام با خودم می‌گفتم: چرا ما؟ خیلی سریع، افکارم رو جهت می‌دادم و دوباره می‌گفتم: چرا ما نه؟ مگه ما چه‌چیز خاصی داریم؟ گاهی فکر می‌کنم می‌تونیم طوری زندگی کنیم که انگار توی یه حباب خاص هستیم و دنیا دور ما می‌چرخه. باید به این تشخیص می‌رسیدم که داشتن یه زندگی خوب و انجام کارهای درست لزوماً به این معنی نیست که زندگی‌مون رو از شر هر بلا و مصیبتی حفظ کرده‌ایم و ایمنیم. ما هم درست مثل همهٔ افرادی که روی این کرهٔ خاکی زندگی می‌کنن آسیب‌پذیریم و این یه واقعیت وحشتناک و روشنگره.»
Hopefull_librarian
تلاش برای پیدا کردن هدف در دل رنج چیز تازه‌ای نیست؛ رنج به‌اندازهٔ انسان قدمت دارد و تلاش برای شرح آن همان‌قدر قدیمی و کهن است. کتاب خدا سرشار از داستان‌هایی است که خداوند بندگانش را با امتحان و عذاب می‌آزماید و می‌آموزد. مشهورترینِ این داستان‌ها، داستان ایوب در تورات است، مردی موفق و پرکار که مجموعه‌بلاهایی مثل از دست دادن ثروت، فرزندان و سلامتی بر سرش هوار می‌شود. ایوب تلاش می‌کند علت بدبیاری‌هایش را بفهمد و بالاخره متوجه می‌شود که خدا هم در پیروزی‌ها و هم در غم‌های زندگی با اوست. عالی‌ترین آثار ادبی سکولار جهان هم رویدادی متحول‌کننده دارد که شخصی را دگرگون می‌کند. در داستان مرگ ایوان ایلیچ از تولستوی، ایوان دراثر یک بیماری از پای می‌افتد و هنگامی که در حال مرگ است، یک خدمتکار مهربان به او کمک می‌کند تا متوجه شود که خودخواهانه و نه با شفقت و مهربانی زندگی کرده است.
Hopefull_librarian
وقتی طرح‌واره از هم می‌پاشد، مغز انسان به سه طریق به آن واکنش نشان می‌دهد. یکی از واکنش‌ها انکار است. مغز انکار می‌کند، بسته می‌شود، واکنش معکوس نشان می‌دهد و از پردازش واقعه سر بازمی‌زند. انکار می‌تواند یک مکانیسم دفاعی کوتاه‌مدت باشد، چون حالت محافظتی دارد. واکنش دوم شبیه‌سازی است: مغز راهی برای تطابق و کامل شدن با واقعه‌ای که برای طرح‌واره رخ داده است پیدا می‌کند، درست مثل کاری که استوارت برای فکر کردن به لحظات پایانیِ با سالی بودن انجام داد، مثل پیدا کردن شواهد و مدارکی دال بر باتوجه بودن، مردم‌دوست بودن و حامی بودن تحت بدترین شرایط استرس‌زا. روش سوم انطباق است: هرچقدر فرد توانایی تطابق‌پذیری بیشتری داشته باشد، بهتر می‌تواند با تحولات به‌وجودآمده درنتیجهٔ حادثه کنار بیاید و همچنان به زندگی ادامه دهد.
Hopefull_librarian
توجه همهٔ ما بیشتر به مواردی جلب می‌شود که طرح‌واره‌هایمان را تقویت می‌کند و یا داده‌های ورودی متضاد با آن‌ها را نفی می‌کند ــ چیزی به نام سوگیری تأییدی. سوگیری تأییدی به ما کمک می‌کند که ازنظر احساسی و ذهنی در وضعیت پایداری قرار بگیریم. همهٔ ما می‌دانیم که انسان‌ها به قانون علت‌ومعلول گرایش دارند. ما نیازمند توضیحی برای علل وقایع هستیم، به این ترتیب ذهنمان درگیر می‌ماند. هرچقدر یک حادثه با طرح‌وارهٔ ما متناسب‌تر باشد، ذهن بهتر می‌تواند آن را بپذیرد و به آن بپردازد. یک واقعهٔ تصادفی و متحول‌کننده ازلحاظ ذهنی و حسی ویران‌کننده است، چون طرح‌واره را در هم می‌کوبد و مانع ذهن برای درک و تفسیر دنیا می‌شود
Hopefull_librarian
در حین مصاحبه، استوارت دایور اعلام کرد که علاوه‌بر شخصیت او عامل دیگری هم در درک روند سازگاری‌اش مؤثر بوده است. او گفت با کمک درمانگر توانسته است به سیزده یا شانزده باور عمده درخصوص چگونگی کارکرد دنیا دست پیدا کند. همهٔ ما، آگاهانه یا ناخودآگاه، چنین باورهایی داریم که به آن طرح‌واره گفته می‌شود. این طرح‌واره‌ها در هرکدام از ما متفاوت است و در دوران کودکی ازطریق تجربهٔ شخصی و آنچه بزرگ‌ترها به ما می‌آموزند شکل می‌گیرد. یک واقعهٔ وحشتناک طرح‌واره شخص را در هم می‌پاشد و باعث یک تصادف ذهنی می‌شود. گاهی طرح‌واره‌ها مجدداً به حالت اولیهٔ خود برمی‌گردند و گاهی از بین می‌روند و با طرح‌وارهٔ دیگری جایگزین می‌شوند. یک شخص می‌تواند طرح‌واره‌های مختلفی داشته باشد که عقاید مربوط به قضاوت، کنترل، پیش‌بینی‌پذیری، روحیهٔ معنوی و عزت‌نفس او را پوشش می‌دهد.
Hopefull_librarian
خوش‌بینی، برون‌گرایی، سرسختی و نفس سالم ازجمله ویژگی‌های شخصیتی مؤثر در بهبودی هستند. مثلاً خوش‌بینی باعث می‌شود فرد با تمرکز بر ابعاد مثبت و برآیندهای خوب یک واقعهٔ وحشتناک به آن معنا ببخشد، درست مثل بنیاد الانا و مادلین که والتر میکاک راه انداخت. در بسیاری از پژوهش‌های انجام‌شده درخصوص ابتلا به بیماری‌هایی مثل سرطان، بیماری قلبی، اختلالات روماتیسمی و ایدز، خوش‌بین بودن رابطهٔ معنی‌داری با برآیندهای مثبت [درمان بیماری] داشته است. این تحقیق آن‌قدر تأثیرگذار است که احتمالاً توضیح می‌دهد چرا ما تحت استبداد خسته‌کنندهٔ «مثبت‌اندیشی» زندگی می‌کنیم، گویی خوش‌بینی به‌خودیِ‌خود معجزه‌ای درمانی و نه یک ابزار برای کنار آمدن است. اینکه مردم را بدون اینکه خودشان بخواهند مجبور به مثبت‌اندیشی کنیم زیان‌آور است، چرا که باعث سرکوب یا احساس شکست می‌شود.
Hopefull_librarian
علاوه‌بر خود واقعه، بیولوژی و ویژگی‌های شخصیتی موروثی ما چهل تا پنجاه درصد تعیین‌کنندهٔ میزان سازگاری یا عدم‌سازگاری‌مان با شرایط مختلف است.
Hopefull_librarian
عوامل مؤثر بر انطباق با تغییرات به سه گروه تقسیم می‌شوند: ماهیت خود واقعه، ژنتیک ما و باورهای درونی‌مان دربارهٔ کارکرد جهان که اساساً ازطریق پیشینهٔ فردی شکل می‌گیرد.
Hopefull_librarian
اگه درد کشیده باشی، یه چیزی توی زندگی‌ت داری. یه درکی به دست آورده‌ای، اینجاست که همدردی وجود داره. اینه که تو رو انسان عمیق‌تر و غنی‌تری می‌کنه.»
Hopefull_librarian
می‌پرسم: «فکر نمی‌کنی این حادثه میراث روانی پایداری برات گذاشته؟» جیمز می‌گوید: «ایمانم به مسیحیت میراث پایدار این ماجراست. به نظرم ماهیت ایمان داشتن اینه که یه عالم شک داشته باشی، خصوصاً اگه کار علمی بکنی، اما وقتی که به عقب برمی‌گردم و فکر می‌کنم، مطمئن می‌شم که ایمان داشتن چیز خارق‌العاده‌ایه. این تنها توضیحیه که دارم.» جیمز هم، درست مثل لوئیزا، ایمان دارد، اما هیچ توهمی ندارد که خدا او را انتخاب کرده است. وقتی از او می‌پرسم که فکر نمی‌کند که خدا برای هدفی والا او را نجات داده است، می‌خندد. می‌گوید: «نه.»
Hopefull_librarian
زمانی که جیمز در کوهستان دوام آورد قطعاً مثل معجزه بود، البته که برخی از جوانبش قابل‌شرح است. مطالعات پزشکی‌اش دانش ضروری برای بقا را در اختیارش گذاشته بود ـ مثلاً بدون ذوب کردن، برف را نمی‌خورْد و به‌قدری آهسته آن را می‌بلعید تا دمای داخلی بدنش کاهش پیدا نکند. می‌دانست که بیشترین دمای بدنش را ازطریق سرش از دست می‌دهد، بنابراین با حوله و لباس سرش را پوشاند. نه‌تنها ویژگی‌های جسمی‌اش، به‌خصوص تناسب اندام، بلکه مقاومت ذهنی‌اش هم کمکش کرد. امید به زنده ماندن را در دلش روشن کرد و روشن نگه داشت. جیمز رابطهٔ خوبی با خانواده، دوستان و نامزدش داشت، بنابراین تا جایی که جوهر قلم یاری می‌کرد از عشقی که به آن‌ها داشت برایشان نوشت. تا جایی که می‌توانست لحظات خوش زندگی را با تمام جزئیاتشان در ذهن مرور کرد. وقتی ناامیدی سراغش می‌آمد، چوب عطر اولد اسپایس را مقابل بینی‌اش می‌گرفت، چون خانه را به یادش می‌آورد. به‌عنوان یک مسیحی، ساعت‌ها دعا می‌کرد.
Hopefull_librarian
زمانی که جیمز در کوهستان دوام آورد قطعاً مثل معجزه بود، البته که برخی از جوانبش قابل‌شرح است. مطالعات پزشکی‌اش دانش ضروری برای بقا را در اختیارش گذاشته بود ـ مثلاً بدون ذوب کردن، برف را نمی‌خورْد و به‌قدری آهسته آن را می‌بلعید تا دمای داخلی بدنش کاهش پیدا نکند. می‌دانست که بیشترین دمای بدنش را ازطریق سرش از دست می‌دهد، بنابراین با حوله و لباس سرش را پوشاند. نه‌تنها ویژگی‌های جسمی‌اش، به‌خصوص تناسب اندام، بلکه مقاومت ذهنی‌اش هم کمکش کرد. امید به زنده ماندن را در دلش روشن کرد و روشن نگه داشت. جیمز رابطهٔ خوبی با خانواده، دوستان و نامزدش داشت، بنابراین تا جایی که جوهر قلم یاری می‌کرد از عشقی که به آن‌ها داشت برایشان نوشت. تا جایی که می‌توانست لحظات خوش زندگی را با تمام جزئیاتشان در ذهن مرور کرد. وقتی ناامیدی سراغش می‌آمد، چوب عطر اولد اسپایس را مقابل بینی‌اش می‌گرفت، چون خانه را به یادش می‌آورد. به‌عنوان یک مسیحی، ساعت‌ها دعا می‌کرد.
Hopefull_librarian
خبر خوب این است که معمولاً جوامع بسیار تاب‌آورند. تعداد افرادی که دچار استرس شدید می‌شوند پایین و روند بهبودی بسیار سریع است. اکثر ما قابلیت سازگاری و انطباق داریم و پس از یک دورهٔ کوتاه پریشانی به حالت اولیهٔ خود برمی‌گردیم. عوامل مشخصی وجود دارد که می‌تواند به ما کمک کند تا این بازگشت را مؤثرتر انجام بدهیم. ما به حمایت یک مقام مسئول احتیاج داریم که بتواند شرایط را کنترل کند. باید در این میان شخصی فضای هم‌بستگی برایمان ایجاد کند و ما را به‌سمت جنبه‌های مثبت هدایت کند. باید کسی از احساس و احوالاتمان بگوید و به ما اطمینان دهد که همه‌چیز سر جایش برخواهد گشت. به‌عبارت‌دیگر، به رهبرانی قدرتمند نیاز داریم.
Hopefull_librarian
محققان ثابت کرده‌اند که هرقدر تماس و برخورد مردم با تصاویر مربوط به فاجعه بیشتر باشد، به همان نسبت بیشتر دچار پریشانی روانی و اختلال در سلامتی می‌شوند. جالب است افرادی که تماس مستقیمی با فاجعه نداشتند نیز همین نشانه‌ها را داشته‌اند. هم تماس مستقیم و زنده با واقعه و هم ارتباط ویدئویی ارتباط معنی‌داری با علائم سندروم اضطراب پس از فاجعه دارد، مثل یادآوری واقعه (تکرار شدن غیرقابل‌کنترل آنچه رخ داده در ذهن افراد) و ترس شرطی‌شده (یک ترس آموخته از فعالیت‌هایی که با تروما رابطه دارد، مثلاً حضور در جاهای شلوغ).
Hopefull_librarian

حجم

۲۵۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۲۵۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان