کتاب باورم کن
معرفی کتاب باورم کن
کتاب باورم کن نوشته مریم اسدی علیایی است که انتشارات ندای الهی منتشر کرده است. این کتاب داستانی براساس واقعیت است.
درباره کتاب باورم کن
این کتاب داستان زندگی دختر جوانی به نام دلارام است که سال پیش از کنکورش را میگذراند. دلارام و برادرش آرمان و خواهرش آرزو با پدر و مادرشان زندگی میکنند و دلارام دختر محبوب خانواده است چون مادر و پدرش مدتی بچهدار نمیشدند و بعد از مدتی او به دنیا آمده است. پدر و مادر دلارام آنقدر او را نعمت خواندهاند و همواره خواستند که او دختر سربهراه و آرامی باشد که او مانند دختران دیگر از زندگی لذت نمیبرد. صمیمیترین دوست دلارام فرشته است. آنها با هم صمیم هستند و هردو برای کنکور درس میخوانند اما دلارام درگیر سرنوشتی میشود که هرگز فکرش را نمیکرده است.
خواندن کتاب باورم کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب باورم کن
- فرشته! پدر من در مورد زندگی و انتخابم خیلی حساسه ترجیح میدم هر کس رو که ایشون صلاح دید و هر زمانی که ایشون خواستن در موردش جدی فکر کنم
فرشته پقی زد زیر خنده و گفت:
دلارام جدی جدی فکر کردم پای برنامه مذهبی توی تلویزیون نشستم.. اصلا ببینم تو خواستگارم داری
ایندفعه من بودم که یاد حرفای آرمان افتادم و زیر خنده و بریده بریده گفتم:
الا بختکی سالی یکبار شاید بیاد شایدم نیاد
فرشته که نمیدونست من از چی حرف میزنم لبخند نیم بندی زد و گفت
پس نشون کرده کسی نیستی
اخم ساختگی کردم و از جام بلند شدم و گفتم:
معلومه که نیستم اصلا من رو چه به این حرفا بیا به درسمون برسیم
فرشته نفسش رو داد بیرون و گفت باشه
***
چند وقت گذشت، رفت و آمد فرشته کمتر شده بود و هر کدوم جدا گونه درس میخوندیم تا اینکه یک روز وقتی از مدرسه برگشتم مادرم اخمش رو حسابی توی هم کرده بود و مدام دنبال بهونه میگشت و با من و آرزو دعوا میکرد.
چرا لامپ سرویس بهداشتی رو روشن گذاشتین، چرا صدای تلویزیون انقدر بالاست چرا و چرا....
از اخمای غلیظش به خودم فهمیدم دنبال موقعیت مناسب میگرده که گیرم بندازه و حسابی گوشمالیم بده، دلیلش رو نمیدونستم هیچ کار بدی هم نکرده بودم اما نوع نگاه مادرم رو میشناختم و میفهمیدم یه اتفاقی افتاده
تازه آمادهٔ خواب شده بودم که مادرم آروم وارد اتاقم شد.
هینی کشیدم...مادرم سریع دست گذاشت رو بینیش و پچ پچ وار ولی با اخم گفت
هیس چه خبره... از ظهر تا حالا منتظرم خونه خلوت بشه بتونم باهات صحبت کنم
منتظر گوشمالی بودم و بدم نمیاومد دلیلش رو بدونم اما نفسم هنوز از این ورود ناگهانی مادرم جا نیومده بود مادرم اخماش رو کشید توی هم و گفت
از فردا بشنوم با فرشته صحبت کردی به بابات میگم که پروندهت رو از این مدرسه بگیره و ببره یه جای دیگه
چشمام از فرط تعجب تا آخرین حد ممکن باز شد گفتم:
فرشته؟
مادرم گفت
حالا به اسم درس برای من میشینید به شوهر پیدا کردن آره؟
دستام میلرزید.. لب گزیدم و گفتم: نه بخدا ...
مادرم با حرص ادامه داد
امروز مادرش زنگ زد خونه
ایندفعه دهنمم از تعجب باز شد گفتم: کی؟ مادر فرشته؟
مادرم مثل کارآگاهها ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
یعنی باور کنم که تو خبر نداری
از شدت استرس به زحمت آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
مامان بخدا هر چی درس خونده بودم پرید ...خب بگین چی شده.
مادرم که انگار خیالش از بابت من راحت شده بود، پوزخندی زد و گفت:
اجازه میخواست که بیان خواستگاری
حجم
۵۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۳۲ صفحه
حجم
۵۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۳۲ صفحه
نظرات کاربران
بد نبود اون قدری کشش داشت که تا اخر بخونم ولی پایان جالبی نداشت و در کل کتاب اعصاب خوردکنی بود