دانلود و خرید کتاب مرلین مونرو غمگین نیست محمدامین چیت‌گران
تصویر جلد کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

انتشارات:نشر اسم
امتیاز:
۳.۶از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

کتاب مرلین مونرو غمگین نیست نوشته محمدامین چیت‌گران در نشر اسم چاپ شده است. کتاب مرلین مونرو غمگین نیست، داستان بلندی‌ است که نام تمام شخصیت‌های آن واقعی است و سعی کرده به تاریخ وفادار باشد.

درباره کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

داستانی که می‌خوانیم شاید بیش از هر چیزی سعی کرده است راوی مرگ انسان هایی باشد که بعد از تلاطم جنگ هیچ کسی از آن‌ها یادی نمی‌کند. انسان‌هایی که معمولی هستند، اشتباه می‌کنند، عاشق می‌شوند، مبارزه می‌کنند و می‌میرند. بستر زمانی جنگ، راوی چند داستان موازی‌ست. داستان‌هایی که به بهترین شکل، خشونت جنگ و لطافت عشق را در یک جا باهم جمع کرده‌اند.

کتاب مرلین مونرو غمگین نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی با مضمون جنگ تحمیلی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

۲۶ شهریورماه ۱۳۵۹، ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۰، درست هجده ساعت بعد از شام دونفره‌شان، صدام در یک نطق زندهٔ تلویزیونی قرارداد فی‌مابین ایران و عراق معروف به الجزایر را پاره و ایرانی‌ها را نجس و برای امنیت ارضی عراق خطرناک خطاب کرد. ساجده هنگام سخنرانی صدام در اتاقشان روی تخت نشسته بود. چتری موهایش تا نزدیکی چشمانش آمده، پاهایش را جمع کرده، با دست راستش ملافه‌های سفید تخت را لمس می‌کند و با دست چپش سیگاری می‌گیراند. هنگام پاره کردن قرارداد لبخندی بر روی لب‌هایش می‌افتد، لبخندی که تا به امروز نتوانسته‌ام آن را درک کنم. آن شب زیباترین لباسش را پوشید و سعی کرد خودش را قدردان اجابت شدن خواسته‌اش نشان دهد. اما آن شب صدام به کاخ نیامد. وقتی از کارکنان جویای نیامدنش شد، فقط یک پاسخ شنید: «آقا مشغول مشورت گرفتن برای تصمیمی بزرگ هستند.» این مشغول بودن به تصمیم‌گیری تا پنج روز و چهار شب به طول انجامید و او به کاخ و میعادگاهش با ساجده نیامد. اما صدام کجا بود؟ محدودهٔ غربی بغداد در وزارت دفاع و امنیت عراق در اتاقی انتهای راهرویی طولانی، صدام پشت میزی نشسته بود و سیگار می‌کشید. پشت‌به‌پشت پاکت‌های مچاله‌شدهٔ سیگار مارلبرو روی میزش نظم همه‌چیز را به هم ریخته بود. گهگاهی لیوان نیمه‌پر ویسکی‌اش را برمی‌داشت، روبه‌روی سمیرا می‌گرفت و می‌گفت: «به سلامتی چشم‌هایت!» و بعد جرعه‌ای می‌نوشید و از سیگار کامی عمیق می‌گرفت، سمیرا شه‌بندر، دختر ایرانی‌تباری که شش سال بعد، در سال ۱۹۸۶ دومین همسر قانونی صدام حسین می‌شود. اما در این مدت معشوقه‌ای بوده است آرام که مانند سواره‌نظامی که هیچ انگیزه‌ای برای تصرف هیچ قلمرویی ندارد، در سکوت و آرامش و پله‌پله همهٔ مختصات یک نفر را فتح می‌کند. صدام به سمیرا نگاه می‌کند. در او به دنبال سیمای زنی دیگر است: ساجده. با خود فکر می‌کند که یکی از قدرتمندترین آدم‌های روی این کره، باید چه معجزه‌ای داشته باشد که بتواند شبی دو زن را، با تمام خواسته‌ها و آرزوهایشان، با تمام پستی‌ها و بلندی‌هایشان، با تمام سیاست‌های زنانه‌شان، به چنگ بکشد و خود را صاحب بلامنازع آن دو بداند. به این فکر می‌کرد زمانی که شبی را در تهران با ساجده سر می‌کند، سمیرا کجای این جهان ایستاده است و چه می‌کند. واقعیت تلخی است: شاید روح و قلب را بتوانی در یک زمان به چند جا منتقل کنی، اما جسم آدمی فقط و فقط به یک جا متعلق است و جسم صدام...

کاربر ۵۴۹۱۴۹۴
۱۴۰۱/۱۰/۱۲

کتابی را نیمه رها نمی کنم اما این کتاب را رها کردم . نه حرفی برای گفتن دارد و نه درسی برای یادگیری و نه هنری برای لذت بردن انگار فقط این کتاب آمده در دنیای کتاب ها که نشان دهد

- بیشتر
نازیلا
۱۴۰۱/۰۹/۰۲

بعد از این که این کتاب رو‌خوندم و گوش دادم خیلی خوشم اومد تا با نویسنده آشنا شدم تو فضااینستاگرام متوجه شدم این آقا یک وطن فروش به تمام معناست اصلا تعجب نمیکنم این کتاب رو از اینور اونور کپی

- بیشتر
عرفانه
۱۴۰۱/۰۷/۲۷

ازون کتاب‌ها است که آدم نمیتونه کنار بذاره ولی یه سری بخش‌ها انقدر جنون آمیزه یا قلب آدم فشرده میشه که مجبوره ثانیه ای صبر کنه نفس عمیق بکشه و دوباره شروع کنه به خوندن

N.M
۱۴۰۳/۰۴/۱۳

وقتی نظرات دوستان رو درباره این کتاب میخونم و میشنوم، خیلی برام جالبه که تقریبا نظر حد واسط نداریم، یا یه سریا عاااااشق این کتابیم، گروه دیگه هم کلاااا دوستش ندارن و بعضا نیمه کاره رهاش کردن من جزو دسته عاشق

- بیشتر
رفتم و نشستم کنج باغچه منتظر بهار که دوباره سبز بشوم. خاک خریدم و محکم بغلت کردم که بمانی کنارم، که عادتت بدهم به ریشه داشتن، که عادتت بدهم یک گوشه بند شوی، به مبتلا شدن علاقه‌مند شوی
سایه
قسمت ترسناک زندگی این است که هیچ‌وقت نمی‌دانی این روزهایی که دارد می‌گذرد، روزهای خوب یا بد توست
سایه
آن روز هیچ‌کس در آلمان خوشحال نبود. حتی آدولف هیتلر هم از مرگ اگزوپری متأثر شد
سایه
چرا پس یادم نمی‌رود؟ چرا یادم نمی‌رود برای روزی جنگیده بودیم که خوب می‌دانم امروز نیست. نه. واقعا امروز نیست. پس کِی می‌رسد امروز لعنتی؟ کی؟ مگر اینکه خوابم ببرد.
Zeynab
که خیلی بد است، خیلی بد است، خیلی بد است که کسی بمیرد و برای حال بدحال این دنیا کاری نکرده باشد.
دردونه
ساجده تکه‌ای گوشت بر دهان نگذاشته به صدام نگاه می‌کند و با لوندترین لحنی که یک زن باید داشته باشد، از صدام می‌پرسد که چه می‌شود فردا شب شام را در دورترین جا از این کاخ کنار هم باشند. صدام به او نگاه می‌کند و با نگاهش به او می‌فهماند که «مثلا کجا». ساجده تکه‌ای از استیک را می‌گذارد گوشهٔ دهانش و گیلاسش را برمی‌دارد و به علامت سلامتی می‌گیرد روبه‌روی صورت صدام و می‌گوید: «تهران!»
فاطمه
اگر نویسنده‌ها نبودند، دیگر کسی نبود که نوازش‌های شبانه را لالایی کند به گوش‌های ما. اگر آن‌ها نبودند چه‌کسی یادمان می‌داد که معشوقه‌مان را دلدار صدا کنیم یا او را عزیز کوچولوی من بنویسیم؟
سایه
این نتیجهٔ جنگ است؛ غیر از اینکه منجر به فتح جایی می‌شود، بزرگ‌ترین ظلمش این است که آدم‌ها را از هم می‌گیرد
سایه
آدم‌های منتظر همیشه دچار بلاتکلیفی هستند. نمی‌دانند و مستمر به این فکر می‌کنند که در مواجهه با آنچه انتظارش را می‌کشند باید چه کنند. برای همین درون خود عذابی ممتد پرورش می‌دهند.
سایه
چقدر لحظهٔ رقت‌انگیزی است که تو شبیه ساحری باشی و آینده را بدانی یا معجزه‌ای کنی و به گذشته سفر کنی و از آینده خبر داشته باشی و در دو حالت هیچ کاری از دستت برنیاید.
سایه
واقعیت آن است که اگر یک برف سنگین بر دامنهٔ کوه جمع نشده باشد، صدایی اندک نمی‌تواند باعث بهمن شود.
سایه

حجم

۳۰۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۵ صفحه

حجم

۳۰۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۵ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان