جملات زیبای کتاب مرلین مونرو غمگین نیست | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

بریده‌هایی از کتاب مرلین مونرو غمگین نیست

انتشارات:نشر اسم
امتیاز
۳.۴از ۱۹ رأی
۳٫۴
(۱۹)
رفتم و نشستم کنج باغچه منتظر بهار که دوباره سبز بشوم. خاک خریدم و محکم بغلت کردم که بمانی کنارم، که عادتت بدهم به ریشه داشتن، که عادتت بدهم یک گوشه بند شوی، به مبتلا شدن علاقه‌مند شوی
سایه
قسمت ترسناک زندگی این است که هیچ‌وقت نمی‌دانی این روزهایی که دارد می‌گذرد، روزهای خوب یا بد توست
سایه
چرا پس یادم نمی‌رود؟ چرا یادم نمی‌رود برای روزی جنگیده بودیم که خوب می‌دانم امروز نیست. نه. واقعا امروز نیست. پس کِی می‌رسد امروز لعنتی؟ کی؟ مگر اینکه خوابم ببرد.
Zeynab
آن روز هیچ‌کس در آلمان خوشحال نبود. حتی آدولف هیتلر هم از مرگ اگزوپری متأثر شد
سایه
ساجده تکه‌ای گوشت بر دهان نگذاشته به صدام نگاه می‌کند و با لوندترین لحنی که یک زن باید داشته باشد، از صدام می‌پرسد که چه می‌شود فردا شب شام را در دورترین جا از این کاخ کنار هم باشند. صدام به او نگاه می‌کند و با نگاهش به او می‌فهماند که «مثلا کجا». ساجده تکه‌ای از استیک را می‌گذارد گوشهٔ دهانش و گیلاسش را برمی‌دارد و به علامت سلامتی می‌گیرد روبه‌روی صورت صدام و می‌گوید: «تهران!»
فاطمه
واقعیت آن است که اگر یک برف سنگین بر دامنهٔ کوه جمع نشده باشد، صدایی اندک نمی‌تواند باعث بهمن شود.
سایه
چقدر لحظهٔ رقت‌انگیزی است که تو شبیه ساحری باشی و آینده را بدانی یا معجزه‌ای کنی و به گذشته سفر کنی و از آینده خبر داشته باشی و در دو حالت هیچ کاری از دستت برنیاید.
سایه
آدم‌های منتظر همیشه دچار بلاتکلیفی هستند. نمی‌دانند و مستمر به این فکر می‌کنند که در مواجهه با آنچه انتظارش را می‌کشند باید چه کنند. برای همین درون خود عذابی ممتد پرورش می‌دهند.
سایه
اگر نویسنده‌ها نبودند، دیگر کسی نبود که نوازش‌های شبانه را لالایی کند به گوش‌های ما. اگر آن‌ها نبودند چه‌کسی یادمان می‌داد که معشوقه‌مان را دلدار صدا کنیم یا او را عزیز کوچولوی من بنویسیم؟
سایه
رفتن یعنی خودت را برداری، در را باز کنی، کلیدهایت را جا بگذاری و در را پشت سرت ببندی. اگر خیابان است، اگر جاده است، اگر باند فرودگاه است، اگر اقیانوس است، نباید برگردی و چشم بیندازی به راهی که آمده‌ای. نباید چمدان‌های بیست‌وسه‌کیلویی را دنبال خودت ببری و فکر کنی به درک، اضافه بار می‌دهم، اما این یک خاطره را هم جا می‌دهم کنار تمام لحظه‌هایی که عکس کردم، دست‌نوشته کردم، مجسمه، کتاب، پیراهن، صفحهٔ گرامافون و... رفتن یعنی حتی خاک روی کفش‌هایت را هم بگیری، مبادا که یادت بیاید کدام خیابان را دست‌دردست هم وسط سرمای نیمه‌شب بهمن گز کردید و سیگار کشیدید و گریه کردی.
Hani

حجم

۳۰۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۵ صفحه

حجم

۳۰۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۵ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان