دانلود و خرید کتاب کرگدن آهنی مصطفی علیزاده
تصویر جلد کتاب کرگدن آهنی

کتاب کرگدن آهنی

امتیاز:
۴.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کرگدن آهنی

کتاب کرگدن آهنی نوشته مصطفی علیزاده است. این کتاب 11 داستان کوتاه دارد که چیدمان این داستان‌ها مانند دومینو به هم ارتباط دارند و شخصیت‌ها همدیگر را می‌شناسند.

درباره کتاب کرگدن آهنی

قصه‌گویی دغدغه اصلی آقای مصطفی علیزاده است و برای طرح داستان اهمیت ویژه‌ای قائل است. نوشتن بعضی از داستان‌های این کتاب چندین سال طول کشیده‌اند و تا حدودی با زمان حال فاصله دارد. نویسنده به‌خوبی توانسته چهارچوب و فرم یک داستان کوتاه را در این کتاب رعایت کند یعنی از زیاده‌گویی پرهیز کرده است و به‌خوبی می‌داند که نقطه اوج داستان کجاست و در کجا داستان را به پایان ببرد.

داستان‌های این مجموعه از کلیشه فاصله گرفته‌اند و موضوعاتی غیرمعمول را به تصویر می‌کشند و به‌خوبی و به‌نوعی می‌توانند هم باشد. مهم‌ترین چیزی که در نوشتن داستان در حوزه ادبیات مدرن باید رعایت شود جنبه‌های درونی کاراکترهای داستان و کشمکش‌های درونی آن‌هاست.

داستان‌های کتاب کرگدن آهنی علی‌رغم تنوع در فرم و قصه‌ها، غالباً آدم‌هایی تنها و تک افتاده را روایت می‌کنند. برخی داستان‌ها پیش‌ازاین در مطبوعات منتشر شده و موردتوجه قرار گرفته.

خواندن کتاب کرگدن آهنی را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

کتاب کرگدن آهنی به‌خوبی می‌تواند الهام‌بخش نویسندگان تازه‌کار در زمینه ادبیات مدرن باشد.

درباره مصطفی علیزاده

مصطفی علیزاده متولد سال ۱۳۵۹، منتقد و نویسنده ی معاصر ایرانی می باشد.

بخش‌هایی از کتاب کرگدن آهنی

تکرار تماس‌ها به‌خاطر کنجکاوی‌ام بود و الّا همان شب اول دست‌به‌سرش می‌کردم. شب اول که زنگ زد، خودش را ماده پشه معرفی کرد و گفت «من مثل ماده پشه‌ای هستم که شب‌ها که می‌خواهید بخوابید، می‌آیم سر وقتتان. کنار گوشتان که وزوز می‌کنم، کلافه می‌شوید و بعد که وزوزم قطع می‌شود و فکر می‌کنید که دیگر رفته‌ام، نیش می‌زنم. تازه آن‌وقت است که خارش پوستتان شروع می‌شود. از محکم خاراندن و خراشیدن آن لذت می‌برید. یک‌جور کیف و لذت خاص بهتان دست می‌دهد. لابد از این‌که خودتان را زخمی می‌کنید!» و بعد خندید. آرام و کوتاه.

گفتم: چه معرفی روشنفکرانه‌ای! و چه فروتن!

گفت: من هم آن موقع همین فکر را می‌کردم. اما بعداً فهمیدم که اصلاً تواضعی در کار نبوده. واقعیت او همین بوده است.

رفتم آشپزخانه تا چای بریزم. استکان‌ها را آب زدم. چای ریختم. گوشه آشپزخانه، کنار یخچال، کلی پوستِ پیاز روی زمین ریخته بود. روی گنجه‌ها، ظرف‌های مانده از قبل روی‌هم چیده شده بود. بوی زباله‌های سرریز شده از سطل زیر ظرف‌شویی، درآمده بود. از به‌هم‌ریختگی آشپزخانه تعجب کردم. آشپزخانه رضا همیشه مرتب بود. مثل جاهای دیگر خانه‌اش.

با سینی چای برگشتم. پرسیدم: یعنی واقعاً توی این دو سه هفته، هر شب زنگ می‌زد؟

گفت: از هفده شب پیش، هر شب ساعت یازده. عجیب نیست؟

گفتم: چرا، هست و این‌که اسمش را هم نمی‌دانی، عجیب است.

هدیهٔ دریا
۱۴۰۱/۰۵/۲۸

کتاب ساده و روان بیان شده و شامل یازده داستان هست اغلب داستان ها ابتدا به صورت معماگونه آغاز می‌شوند معما حل میشود و داستان با پایان باز رها میشود... داستان ها از زبان خود شخصیت داستانی بیان میشود در برخی از

- بیشتر
zmoghani
۱۴۰۰/۱۲/۰۷

داستان های کوتاه و عااالی،واقعا شمارو جذب میکنه و قلم خیلی زیبایی داره،ممنونم از جناب نویسنده

علی اصغر نظام دوست
۱۴۰۰/۱۰/۰۶

عالی

m_rh
۱۴۰۱/۰۳/۱۲

سلام من کتاب رو خریدم ولی برام اضافه نشده و نمیتونم بخونم میشه پیگیری کنید(شماره پیگیری٣٧٦٧٩٥)

ـ سیستم قطع شده. باید صبر کنید. گفت «باید صبر کنید» و نگفت «لطفاً صبر کنید». این حرف برای من سنگین بود. اصلاً من به این‌جور حرف‌زدن در این‌گونه مواقع حساسم. این هم لابد از اخلاق گند من است و اعتراف می‌کنم که گاهی حساسیت‌های بیش از حدی دارم.
هدیهٔ دریا
رسیدم به کلاس، استاد تازه درس را شروع کرده بود. بی‌توجه به ساعت، پشت‌سرهم حرف می‌زد. انگار موتورش تازه روشن شده باشد. با خودکارم روی دستهٔ صندلی ضرب گرفته بودم. دوست داشتم وقتی رویش را به تخته می‌کند تا بنویسد، چیزی پرت کنم به سرش تا بیهوش شود و این‌قدر حرف نزند. چیزهایی روی تخته می‌نوشت و بعد برمی‌گشت رو به ما با لبخند توضیحاتی می‌داد. هیچ‌وقت این‌قدر از لبخندش متنفر نبودم.
هدیهٔ دریا
قبول ندارم که آدم بی‌ادبی هستم؛ حتی اعتراف می‌کنم که گاهی بدجور افسوس می‌خورم که فحش‌های خیلی تسکین‌دهنده و آرامش‌بخشی بلد نیستم. یعنی بلدم، اما در شرایط بحرانی یادم نمی‌آید.
هدیهٔ دریا
پشت فرمان هم عکسی از آنجلینا جولی زده‌اند که زیر عکس، کاغذی چسبانده شده که رویش نوشته شده: «تو که بی‌وفا نبودی پدرسگ».
هدیهٔ دریا
هیچ‌وقت این زن‌ها را نمی‌شود فهمید؛ یعنی من نمی‌فهمم. حالت عادی‌شان را نمی‌فهمم، چه برسد به عادات و میل‌های دورهٔ بارداری و ویارهای‌شان را.
هدیهٔ دریا
من اگر ناهار نخورم، روزم گند و گُهی است. اعتراف می‌کنم که در این مورد آدم بی‌جنبه و حتی مزخرفی هستم.
هدیهٔ دریا
دیروز که سر کلاس خوابم گرفته بود، از زیر پلک‌های سنگین و خسته‌ام، تنها چیزی که می‌دیدم، انگشت شست استاد بود. دو ساعت از شروع کلاس گذشته بود و او بی‌وقفه حرف زده بود. هنوز دو ساعت دیگر هم باقی مانده بود. معمولاً همین‌وقت‌ها، یکی دوتا از بچه‌ها، آهسته، جوری که استاد بشنود اما نفهمد چه کسی گفته، «خسته نباشید» می‌گفتند و استاد هم با اکراه، می‌گفت: «خب بقیه‌اش باشه برای ساعت بعد». آن‌وقت ما می‌توانستیم نفسی بکشیم. بلند می‌شدیم و بدن‌های خشک‌شده‌مان را کش می‌دادیم و خستگی درمی‌کردیم. من همیشه یک‌راست می‌رفتم بوفه.
هدیهٔ دریا
امید، بعضی‌وقت‌ها بیش از حد تزیینی و بی‌خاصیت است.
هدیهٔ دریا
بعضی‌وقت‌ها آدم حسی پیدا می‌کند که نه می‌داند چه اسمی باید رویش بگذارد و نه اصلاً می‌فهمد که دقیقاً چیست. نه حس خوبی‌ست و نه بد. گنگ است. آدم را بهت‌زده رها می‌کند. امشب چنین حسی دارم. انگار خالی از توانِ تحلیل و حتی فکرکردن شده‌ام. حسی شبیه به ذوق‌زدگی دارم با رگه‌ای از تأسف و شرم. بله، واقعاً شرم! امروز کمی تردید پیدا کردم. چه رسالت دشواری برای خودم نوشته‌ام! آخر من را چه به این کارها!؟
هدیهٔ دریا
آن شب اصلاً هیچ سؤالی نپرسید. برایم شعر خواند؛ از فروغ: ... سهم من، آسمانی‌ست که آویختن پرده‌ای، آن را، از من می‌گیرد سهم من، پایین رفتن از یک پلهٔ متروکه‌ست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من، گردش حزن‌آلودی در باغ خاطره‌هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می‌گوید: «دست‌هایت را دوست می‌دارم»
هدیهٔ دریا

حجم

۷۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان