کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
معرفی کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ نوشته اسپنسر جانسون، یکی از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز است که با ترجمه زهرا ناظری میخوانید. این کتاب با روشی جدید به ما میآموزد چگونه در برابر تغییرات انعطاف پذیر و مقاوم باشیم و راه رسیدن به زندگی موفق را به ما نشان میدهد.
درباره کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
در ابتدای کتاب تعدادی از همکلاسیهای قدیمی را میبینیم که دور هم جمع شدهاند و دربارهی زندگی و کارشان صحبت میکنند، یکی از بچهها داستانی را برای دیگران تعریف میکند که معتقد است زندگیاش را تغییر داده، این داستان درباره دو موش و دو انسان است که در یک هزارتو قرار گرفتهاند و به دنبال پنیر میگردند. پنیر استعاره از آن چیزی است که شما میخواهید در زندگی داشته باشید مانند شغل خوب، ثروت، رابطه عاشقانه، سلامتی و آرامش ذهنی. در این داستان شخصیتها با تغییر غیر منتظرهای روبه رو میشوند و یکی از آنها سرانجام موفق میشود از پس تغییر برآید و همهی تجربیاتش را روی دیوارهای هزارتو مینویسد.
کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ کتابی است برای تمام افرادی که در تلاشند تا تغییر کنند و سیر پیشرفتشان در مسیر زندگی برایشان اهمیت دارد.
درباره اسپنسر جانسون
اسپنسر جانسون در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد. او فیزیکدان و نویسنده آمریکایی است که شهرتش را مدیون نوشتن کتابهایی در زمینهی خودیاری و موفقیت مانند چه کسی پنیر مرا برداشت؟ (چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟) و مدیر یک دقیقهای است. کتابهای او به چندین زبان در دنیا ترجمه شده است. به اسپنسر جانسون لقب پادشاه تمثیل را دادهاند، چرا که او دریافت مسائل دشوار و پیچیده و ارائه و بیان راهکارهای ساده و آسان مهارت دارد.
او در سال ۲۰۱۷ در سن ۷۸ سالگی و بعد از یک مبارزه طولانی با سرطان لوزالمعده از دنیا رفت.
بخشی از کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
وقتی میبینی میتوانی پنیر جدیدی را پیدا کنی و از آن لذت ببری، مسیر خود را تغییر بده.
«ها» به اینکه جهتش را درست انتخاب کرده بود، امیدوار بود. او به اینکه احتمال دارد «هم» دست خط او را روی دیوار بخواند و راهش را پیدا کند فکر میکرد. روی دیوار آنچه را که فکر کرده بود نوشت:
توجه به تغییرات کوچک به تو کمک میکند که خود را برای تغییرات بزرگتر، که درراه است آماده کنی.
«ها» دیگر گذشته را رها کرده بود و با سرعت بیشتری در هزارتو میدوید. پس از مدتی گوشهای را دور زد و پنیر جدیدی را یافت. وقتی وارد شد از آنچه دید ماتش برد. آنجا بزرگترین ذخیره پنیری بود که تا آن زمان دیده بود و بسیاری از پنیرها برایش جدید بود دوستان قدیمیش اسنیف و اسکری را نیز در آنجا دید. اسنیف با تکان دادن سر به او خوشآمد گفت و اسکری پنجهاش را تکان داد. از شکمهای کوچک چاق آنها معلوم بود که از مدتی پیش در آنجا بودند. باعجله سلام کرد و شروع کرد به خوردن پنیر، کفشهایش را از پا درآورد، بندهایش را به هم گره زد و دور گردنش انداخت تا اگر دوباره به آن احتیاج داشت در دسترس باشد. وقتیکه به میزان دلخواه از پنیر خورد، تکهای پنیر تازه برداشت و به افتخارش گفت: زندهباد تغییر. و همانطور که پنیر جدید را با لذت میخورد به آنچه یاد گرفته بود در این دوران فکر میکرد. «ها» لبخند زد و فهمید که تغییر از زمانی شروعشده که یاد گرفته بود به اشتباهاتش بخندد. فهمید سریعترین راه برای تغییر آن است که انسان بتواند به افکار احمقانه خود بخندد و بعد آزادانه و بهسرعت جلو برود. همینطور فهمید که دوستانش اسنیف و اسکری زندگی را ساده میگرفتند و اوضاع و احوال را بیش از حد پیچیده نمیکردند و هرزمان که موقعیت تغییر کرد و پنیر آن ها جا به جا شده بود، آنها همتغییر کرده و حرکت کرده بودند. او فهمید که باید اوضاع را سادهتر بررسی کند، انعطافپذیر باشد و فوراً حرکت کند و لازم نیست مسائل را بیشازحد پیچیده کند و خود را با افکار وحشتناک گیج کند. او پذیرفت که بزرگترین دلیل بازدارندهٔ تغییر، در باطن خود او قرار دارد و تا انسان تغییر نکند، هیچچیزی بهتر نخواهد شد. شاید اصلیترین چیزی که او فهمید این بود که همیشه پنیر جدیدی در جای دیگری وجود دارد. چه شما به موقع آن را تشخیص بدهید چه ندهید. حالا او ویژگی بهتری از وجودش را پیداکرده بود. او کنجکاو بود بداند آیا «هم» هیچکدام از شعارهای روی دیوار را خوانده بود و نتوانسته بود تغییر کند یا خیر؟ حال میخواست مجدد برای پیدا کردن دوستش به مرکز پنیر قبلی برود ولی یادش آمد که قبلاً سعی کرده بود دوستش را وادار به تغییر کند، ولی نتوانسته بود. «هم» باید راهش را با غلبه بر ترسهایش و گذشت از آسایش فعلی خود، پیدا کند. هیچکس دیگری نمیتوانست این کار را برای او انجام دهد و او را راضی کند. «ها» میدانست برای «هم» ردی گذاشته بود که با خواندن آنها میتوانست راهش را پیدا کند. خلاصه ای ازآنچه یاد گرفته بود روی بزرگترین ایستگاه پنیر نوشت:
تغییر اتفاق میافتد.
حجم
۱۸٫۲ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۹ صفحه
حجم
۱۸٫۲ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۹ صفحه
نظرات کاربران
کتابهای اسپنسر جانسون حرف نداره.
کتاب جالبی بود.کسایی که نیاز به انگیزش دارن بخونن
سلام . این کتاب ، داستانی کوتاه اما تاثیر گذار است. که در همه زمینه ها به ما کمک میکند ،تا در کارهایمان تعلل نکنیم . پیشنهاد میکنم مطالعه فرمایید....تشکر
بسیار ارزشمند❤
کتاب جالبی بود
خوب بید
کتابی مختصر و بسیار مفید که با طرح داستانی بودنش خیلی راحت و مدت طولانی تری در ذهن باقی میمونه واقعا با خوندنش حس خیلی خوبی گرفتم و از اشتباهاتم درس گرفتم امیدوارم که همه ی ما براحتی بتونیم تغییر کنیم.
شاید خیلی وقت شمارو نگیره این کتاب! ولی خیلی خوب بود! متن کوتاه و پرمفهومی بود! حتما بهتون توصیه میکنم ک از این کتاب به هیچ وج نگذرید(:
داستانی کوتاه، با مفهومی زیبا.
کتاب خیلی خوبیه البته اگر اجرایی کنیم کل کتاب در مورد تغییر کردن