بریده‌هایی از کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟

آنچه انسان از آن می‌ترسد هرگز به آن بدی نیست که به آن فکر می‌کند. ترسی که انسان در سر دارد بسیار ترسناک‌تر از چیزی است که ممکن است در واقعیت اتفاق بیفتد.

ما همان کارهای همیشگی را مدام انجام می‌دهیم و انتظار داریم وضعیت بهتر شود

اگر تغییر نکنی، از بین خواهی رفت.

توجه به تغییرات کوچک به تو کمک می‌کند که خود را برای تغییرات بزرگ‌تر، که درراه است آماده کنی.

فهمید که باید اوضاع را ساده‌تر بررسی کند، انعطاف‌پذیر باشد و فوراً حرکت کند و لازم نیست مسائل را بیش‌ازحد پیچیده کند و خود را با افکار وحشتناک گیج کند. او پذیرفت که بزرگ‌ترین دلیل بازدارندهٔ تغییر، در باطن خود او قرار دارد و تا انسان تغییر نکند، هیچ‌چیزی بهتر نخواهد شد.

اگر نمی‌ترسیدی چه می‌کردی؟

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

اگر تغییر نکنی، از بین خواهی رفت.

اگر انتظار تغییر را نداشته باشید، تغییر می‌تواند شما را غافلگیر کند.

فرانک گفت: ولی بعضی چیزها نباید تغییر کند، مثل ارزش‌های اصلی.

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

حرکت در راهی جدید به تو کمک خواهد کرد تا پنیر جدیدی بیابی.

ترسی که انسان در سر دارد بسیار ترسناک‌تر از چیزی است که ممکن است در واقعیت اتفاق بیفتد.

امنیت، آگاهی داشتن نسبت به محیط اطراف است، نه زندانی کردن خود در شرایط راحت و آسوده.

زندگی با آن چیزی که ما در مدرسه فکر می کردیم تفاوت داشت.

او پرسید: تا به حال توجه کرده اید که ما نمی خواهیم با تغییر اوضاع، خودمان نیز تغییر کنیم. کارلوس گفت: من فکر می کنم ما به دلیل اینکه از تغییر می ترسیم، در مقابل آن مقاومت می کنیم.

«ها» گفت: می‌دانم که ما باهوش‌تریم ولی وضعیت اطرافمان در حال تغییر است شاید لازم است که ما هم تغییر، و به گونهٔ متفاوت عمل کنیم. «هم» گفت: ما نباید تغییر کنیم. ما آدم کوچولوهای خاصی هستیم. ما این مشکل را ایجاد نکردیم، شخص دیگری این کار را کرده و ما باید حق خود را بگیریم.

گفت: «هم»، گاهی اوقات اوضاع تغییر می‌کند و مثل اول نمی‌ماند، به نظر می‌رسد این‌یکی از آن مواقع است. زندگی همین است. زندگی حرکت می‌کند و ما هم باید حرکت کنیم.

اگر تغییر نکنی، از بین خواهی رفت.

تصمیم گرفته بود نگذارد هیچ تغییر غیرمنتظره‌ای او را غافلگیر کند.

من در شغل پزشکی خود اشخاصی مانند «هم» را زیاد می‌بینم. آن‌ها پنیر را حق خود می‌دانند، وقتی از آن‌ها گرفته شود خود را قربانی تصور می‌کنند و دیگران را مقصر می‌دانند

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

توجه به تغییرات کوچک به تو کمک می‌کند که خود را برای تغییرات بزرگ‌تر، که درراه است آماده کنی.

امنیت، آگاهی داشتن نسبت به محیط اطراف است، نه زندانی کردن خود در شرایط راحت و آسوده.

هرچه سریع‌تر پنیر کهنه را رها کنی، زودتر پنیر تازه پیدا خواهی کرد.

لبخند زد و گفت: جستجو در هزارتو بهتر از ماندن در وضعیت بی پنیری است. آنچه انسان از آن می‌ترسد هرگز به آن بدی نیست که به آن فکر می‌کند. ترسی که انسان در سر دارد بسیار ترسناک‌تر از چیزی است که ممکن است در واقعیت اتفاق بیفتد. ترس از پیدا نکردن پنیر جدید آن‌قدر او را ترسانده بود، که حتی نمی‌خواست جستجویش را آغاز کند.

سفر را شروع کرد آن‌قدر در راهروها پنیر وجود داشت که ادامه مسیر برای او ممکن شد. فکرهای قدیمی اش مملو از ترس و وحشت بود. او معمولاً عادت داشت بیشتر به نکات منفی فکر کند، تا نکات مثبت. اما از زمانی که ایستگاه پنیر قبلی را رها کرده بود فکرش تغییر کرده بود. قبلاً معتقد بود که پنیر هرگز نباید جابه‌جا شود و تغییر درست نیست، اما حالا متوجه شده بود که تغییرات به‌طور طبیعی رخ می‌دهد، خواه انتظار آن را داشته باشید یا نداشته باشید. اگر انتظار تغییر را نداشته باشید، تغییر می‌تواند شما را غافلگیر کند. وقتی متوجه شد عقایدش تغییر کرده صبر کرد تا روی دیوار بنویسد: افکار قدیمی، تو را به سمت پنیر جدید هدایت نمی‌کند.

هرچه سریع‌تر پنیر کهنه را رها کنی، زودتر پنیر تازه پیدا خواهی کرد.