دانلود و خرید کتاب سایه سنگین عشق امیر کرامت‌نیا
تصویر جلد کتاب سایه سنگین عشق

کتاب سایه سنگین عشق

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سایه سنگین عشق

کتاب سایه سنگین عشق نوشته امیر کرامت‌نیا است و در انتشارات اهورا قلم منتشر شده است. 

درباره کتاب سایه سنگین عشق

حمید پسرجوانی است که در دانشگاه درس می‌خواند. او اصالتا اهل دزفول است و قرار است برای فرجه‌ها به شهرش برگردد، دقیقا روزی که می‌خواهد به دزفول برود دختری را در اتوبوس می‌بیند و می‌فهمد او همان‌کسی است که آرزو دارد کنارش زندگی کند.

حمید عاشق دختر می‌شود و با او سوار تاکسی می‌شود و وقتی پیاده می‌شوند به او می‌گوید می‌خواهد به خواستگاری‌اش برود و از او می‌خواهد با خانواده‌اش صحبت کند و اجازه این اتفاق را از آن‌ها بگیرد. این اتفاق شروع ماجراهایی می‌شود که زندگی هردو آن‌ها را تغییر می‌دهد. 

خواندن کتاب سایه سنگین عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سایه سنگین عشق

چیزهایی را که لازم بود برداشت. دوباره نگاهی به آینه کرد و از اتاق بیرون زد. کلاس‌های دانشگاه تعطیل شده بود و می‌خواست از فرجهٔ امتحانات استفاده کرده و این چند روز را در منزل و پیش خانواده باشد. از اینکه امروز مجبور نبود غذای دانشگاه را بخورد خوشحال بود و می‌خواست کارهایش را طوری انجام دهد که بتواند خودش را به نهار و دست‌پخت مادر در دزفول برساند. از تصور اینکه امروز دور سفره همراه خانواده غذا خواهد خورد لبخندی بر لبش نشست. اتاق‌های خوابگاه خلوت شده بود و از سروصدای همیشگی بچه‌ها خبری نبود. بیشتر بچه‌ها می‌خواستند با استفاده از این فرجه چند روزی از هوای آلودهٔ اهواز فرار کنند. از خوابگاه بیرون زد. امروز یکی از معدود روزهایی بود که هوا صاف و بدون گرد و غبار بود و آفتاب دلچسب زمستانی پوست را نوازش می‌داد. دوست داشت مسیر خوابگاه تا گاراژ اتوبوس‌ها را پیاده برود اما از فکر اینکه سر وقت به اتوبوس نرسد پشیمان شد. با تاکسی خودش را به گاراژ رساند. بلیط گرفت. هنوز مسافران اتوبوس کامل نشده بودند. کیفش را در دستش جابه‌جا کرد و برای سوار شدن به‌طرف اتوبوس رفت. هنوز به اتوبوس نرسیده بود که دو دختر جوان برای سوار شدن به اتوبوس از جلوش رد شدند. از کیف و کتاب‌هایی که در دست داشتند، معلوم بود که دانشجو هستند. در یک لحظه نگاه حمید به چهرهٔ یکی از دخترها افتاد. لرزشی تمام وجودش را فراگرفت. احساس عجیبی به او دست داد. انگار سال‌هاست این دختر را می‌شناسد. مثل این بود که یک دوست قدیمی یا همبازی دوران کودکی را بعد از سال‌ها دوری دیده باشد.

چهرهٔ زیبای دختر جوان به نظرش آشنا و صمیمی آمد مثل کسی که خاطرات خوب و مشترکی با هم داشته باشند. متانت و وقار خاصی در حرکاتش بود و نجابت از نگاهش می‌بارید. نیرویی مانند آهنربا حمید را به‌طرف او می‌کشاند. حمید همان‌طور که مسحور دختر جوان شده بود، دنبال آنها سوار اتوبوس شد. روی نزدیک‌ترین صندلی به آنها نشست. حمید احساس می‌کرد گمشدهٔ خود را پیدا کرده است. روی صندلیش جابه‌جا شد و کیفش را روی زانوها گذاشت. تمام حواسش پیش دختر بود که با دوست همراهش آرام دربارهٔ امتحانات آخر ترم صحبت می‌کرد. حمید مشتاق بود تا جلو رفته و به بهانه‌ای سر صحبت با او را باز کند. از جایش بلند شد. دستی به موهایش کشید دوباره نشست. از خودش خجالت کشید. این حرکات و این اشتیاق را از خود بعید می‌دانست. وقتی آتش شوق دیدن کسی در جانت شعله می‌کشد، پرهیز از نگاه و جنگ با این اشتیاق آدم را کلافه می‌کند. در این چهار سالی که در دانشگاه درس می‌خواند هیچ دختری توجهش را جلب نکرده بود. بارها در گوشه و کنار دانشگاه شاهد دختران و پسرانی بود که در گوشه‌ای دزدانه با هم پچ‌پچ می‌کردند. کسانی که با رفتارهای جلف و سبک‌سرانه می‌خواستند باب دوستی‌های آن‌چنانی را باز کنند. اما حمید در خانواده‌ای سنتی، مقید و مذهبی بزرگ شده بود.  

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۵۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان