کتاب خفته در خیال
معرفی کتاب خفته در خیال
کتاب خفته در خیال نوشتهٔ عظیمه عبادی در انتشارات اهورا قلم به چاپ رسیده است. کتاب حاضر، رمانی فارسی است که با زبانی ساده و روان و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. نویسنده با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها، خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه میسازد. در داستان میخوانیم: «این یادداشت را زمانی نوشتهام، که برخلاف میل باطنیام «دکتر سهرابی» را ترک کردم بیهیچ حرفی. آخرین روز دانشکده، زمانی که همهچیز درون روزهای خاکستری به هم پیوند خورده است. زمانی که احساس میکردم پیمان درست شبیه پدرم است و رهایش کردم و حال دوباره با او همکار شدهام. کتاب را میبندم و میگذارم روی صندلی جلویی و منتظر میشوم تا چراغ سبز شود».
درباره خفته در خیال
جملات آغازین این رمان پر احساس به این شکل است:
«یه نفر دیشب مرد که چشمهایش هنوز باز بود و هنوز دلش میتپید برای تو، اما من دفنش کردم. جایی که معلق بود بین عشق و عقل و حالا من رها شدهام مثل پر کاهی. شاید هم پوچ شدهام بی تو.»
این یادداشت را زمانی نوشتهام، که برخلاف میل باطنیام دکتر سهرابی را ترک کردم بی هیچ حرفی. آخرین روز دانشکده، زمانی که همه چیز درون روزهای خاکستری به هم پیوند خورده است. زمانی که احساس می کردم پیمان درست شبیه پدرم است و رهایش کردم و حال دوباره با او همکار شدهام. کتاب را میبندم و میگذارم روی صندلی جلویی و منتظر میشوم تا چراغ سبز شود. هنوز کلماتش را به یاد دارم. میدانست دروغ میگویم میگفت: عشق است و جوانی چنان که افتد و دانی.
یادآوری این حرفها لبخندی هر چند تلخ را روی لبهایم میکشانَد. کسی آن سوی شیشه به رویم لبخند میزند. پسر جوانی که موهایش را سیخ کرده است و توی ابروهایش خط انداخته است. رویم را برمیگردانم و ماشین را به حرکت درمیآورم. با اینکه تصویر مضحک لبخند جوجه تیغی تمام ذهنم را پر کرده است ولی باز هم واژههای عشق و عقل در ذهنم خودنمایی میکنند.
کتاب خفته در خیال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای لطیف با مضمون عشق و شکست در این وادی، این رمان را هم دوست خواهند داشت.
بخشی از کتاب خفته در خیال
قلب و مغز، این دو واژهٔ عجیب ذهنم را درگیر کردهاند. نمیدانم خودم کدام را ترجیح میدهم. دستم را روی قلبم میگذارم. صدای آرامش بخشی دارد. اما من آرام نیستم در ذهنم هزار علامت سوال بیجواب وجود دارد. با وجود نرگس و عشق ناتمامش و بوسههای گرم بر تن سرد و سفید دیوار. همان گونه که بین قلب و مغز گیر افتادهام بین لعیا و نرگس هم دست و پا میزنم و هر لحظه یکی از آنها ذهنم را به چالش میکشد. زندگی نرگس بیشباهت به زندگی مادرم نیست. او هم روزی سرشار از عشق بوده است. از یک عشق واقعی، نمیدانم شاید هم نه. شاید او هم همچون مادرم عشقی یکطرفه داشته. نه او از زمین تا آسمان با مادرم تفاوت دارد. تفاوتی در وصال. وقتی به نرگس فکر میکنم بیشتر درگیر خودم میشوم. درگیر خودی که بین پدر و مادرم پرسه می زند. از چه میگویم از پدری که فرسنگها از من دور است و اصلاً نمیدانم بعد از مرگ من و مادرم توانسته است با آرزوهایش یکی شود یا نه و مادری که نفسهایش هر روز در اتاقم پخش میشود. هر وقت برای بردن استکان چای به اتاقم میآید از او بیزار میشوم و وقتی در اتاق بغلیام است یا در آشپزخانه دلتنگش میشوم. نه من نمیتوانم به نرگس نزدیک شوم و نه میتوانم از او دل بکنم. شاید هم از دکتر سهرابی خواهش کنم تا مرا از جریان مداوای نرگس، بیخبر نگذارد. تا شاید بتوانم پاسخ کنجکاوی هایم را پیدا کنم و اما لعیا نمیدانم چرا نمیتوانم به درستی نام بیماریاش را تلفظ کنم ولی آن را خوب درک میکنم. آدمهایی که در زمانی از زندگیشان توقف می کنند. من هم گاهی دوست دارم در هشت سالگیام میماندم. زمانی که از مدرسه باز میگشتم و پدرم در آغوشم میگرفت و مادرم میخندید. خندههایی که بعد از هشت سالگی من هیچ گاه بر صورت مادرم ظاهر نشدند. کاش در هشت سالگی میماندم. شاید هم لعیا پشت کنکوری بودنش را به هر چیزی ترجیح میداده که به عقب برگشته و میخواسته کنکور بدهد.
حجم
۱۱۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۱ صفحه
حجم
۱۱۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۲۱ صفحه