کتاب پدر، عشق و پسر
معرفی کتاب پدر، عشق و پسر
کتاب پدر، عشق و پسر داستانی زیبا و لطیف از سید مهدی شجاعی است که در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این اثر که از زبان اسب حضرت علی اکبر (ع) روایت میشود، فرازهایی را از زندگی آن حضرت به تصویر کشیده است.
درباره کتاب پدر، عشق و پسر
سید مهدی شجاعی در کتاب پدر، عشق و پسر به زندگی حضرت علی اکبر (ع) پرداخته است و در قالب داستانی زیبا و لطیف، در ده مجلس، صحنههایی از زندگی آن حضرت را به تصویر میکشد.
راوی داستان، عقاب، اسب حضرت علی اکبر (ع) است و مخاطب راوی، مادر گرامی حضرت، لیلی، بنت ابی مره است. در ده مجلس داستان، همراه با آن حضرت به زندگی امام قدم میگذاریم و در مجالس پایانی به داستان شهادت حضرت میرسیم. اما هر کدام از برشهای کتاب نیز به نوعی به واقعه کربلا مربوط میشوند و از این رو، تک تک خطوط کتاب، رنگ و بوی عاشورایی خود را حفظ کرده است.
حضرت علی اکبر (ع) نقش بسیار مهمی را در واقعه کربلا ایفا کردند اما در میان منابع اندکی میتوان درباره آنان چیزی یافت و جستجو کرد. از همین رو، کتاب پدر، عشق و پسر یک کتاب خوب برای معرفی و شناخت حضرت علی اکبر (ع) است.
کتاب پدر، عشق و پسر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
پدر، عشق و پسر، کتابی خوب برای تمام عاشقان واقعه عاشورا و تمام دوستداران کتابهای مذهبی است.
درباره سید مهدی شجاعی
سید مهدی شجاعی نویسنده نام آشنا و معاصر کشورمان که در سال ۱۳۳۹ متولد شد. او در رشتههای ادبیات نمایشی و رشته حقوق تحصیل کرد اما به دلیل مهارت و علاقهای که به نوشتن داشت، تحصیلات دانشگاهی را رها کرد و به نوشتن در روزنامهها و مطبوعات مشغول شد. سید مهدی شجاعی علاوه بر فعالیت در صفحههای هنری و فرهنگی روزنامهی جمهوری اسلامی، سردبیر ماهنامه صحیفه، مجله رشد جوان و مدیر انتشارات برگ نیز بود. وی در ادامه مجله نیستان را تاسیس کرد اما این مجله تعطیل شد و شجاعی «انتشارات نیستان» را تاسیس کرد.
از میان آثار منتشر شده از سید مهدی شجاعی میتوان به کتابهای کشتی پهلو گرفته، پدر عشق و پسر، کمی دیرتر...، دموکراسی یا دموقراضه؟ و.... اشاره کرد.
بخشی از کتاب پدر، عشق و پسر
سابقه یک چیز را تو خوب میدانی، چرا که از سویی برمیگردد به جد پدریات ـ عروة بن مسعود ثقفی ـ که شبیهترین مردم به عیسیبنمریم بود و از سادات اربعه صدر اسلام. و از سوی دیگر به مادرت ـ میمونه ـ دختر ابیسفیان و مادر بزرگت ـ دختر ابیالعاص بن امیه ـ و آن اینکه دشمن به علیاکبرت، به پاره جگرت، طمع بسیار داشت.
یک سوی ماجرا، خودِ علیاکبر بود که فی نفسه طمعبرانگیز بود. جلال و جبروتش، جمال و وِجاهتش، استواری و صلابتش، خلق و خوی محمدیاش و همه صفات بینظیرش. و سوی دیگر ماجرا که راه را برای این طمع باز میکرد و جرئت و بهانة بیان این طمع میشد، همین نسبت مادری بود؛ اتصال خونی تو به بنیامیه و قبیلة ثقیف.
پیشینه این قصه را تو میدانی، آنچه نمیدانی روایت کربلای این قصه است. معاویه را یادت هست به هنگام خلافت و آن پرسوجویش از اطرافیان که شایستهترین فرد برای خلافت کیست؟
اطرافیان همه گفتند: «تو ای معاویه!» اما کلام معاویه را به یاد داری که همان زمان میان افواه افتاد؟
گفته بود: «سزاوارتر برای خلافت، علیاکبر حسین است که جدش رسول خداست، شجاعت از بنیهاشم دارد و سخاوت از بنیامیه و جمال و فخر و فخامت از ثقیف.»
من که این قصه یادم بود، وقتی دشمن در کربلا برای علیاکبر امان آورد، زیاد تعجب نکردم. دشمن گمان میبرد که دو نفر را اگر از سپاه امام جدا کند، کمر امام میشکند؛ یکی عباسبنعلی و دیگر علیبنالحسین.
سپاه امام، همه گوهر بودند، همه عزیز بودند، همه نور چشم خداوند بودند، اما گمان دشمن این بود که امام با این دو بال است که پرواز میکند و جولان میدهد. و به این هر دو بال، پیشنهاد اماننامه کرد. خواست این دو بال را پیش از وقوع جنگ از امام جدا کند و امام را بیبال در زمین کربلا...
و چه گمان باطلی! عباس یک عمر زیسته بود تا در رکاب حسین بمیرد. یک عمر جانش را سر دست گرفته بود تا به کربلای حسین بیاورد. حالا دشمن، نسب «امّالبنین» را بهانه کرده بود تا از مسیر قبیله بنیکلاب، خودش را به ماه بنیهاشم برساند. پیشنهاد امان به علیاکبرت نیز، اگر نه بیشتر، به همین اندازه ابلهانه بود.
کور خوانده بود دشمن و در جهل مرکب دست و پا میزد.
قلب را از سینه جدا ساختن، چشم و بینایی را دوتا دیدن، و نور را از خورشید، مجزّا تلقی کردن چقدر احمقانه است!
علیِ تو همان دمِ اول، شمشیر یأس را بر سینهشان فرو نشاند و فریاد زد: «من نسب به پیامبر میبرم. آنچه افتخار من است، قرابت رسولالله است. باقی همه هیچ.»
شب عاشورا هم که امام، اصحاب را رخصت رفتن فرمود و بیعتش را برداشت، اول کسان که بر ماندن خویش پای فشردند و بیعت خویش را تجدید و تشدید کردند، همین دو بزرگوار بودند.
حجم
۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب، کتاب عشق است.. با ادبیات بسیار لطیف و پر از ظرافتی عجیب و توصیفات بدیع.. زبان حال حضرت سیدالشهداء در هنگام عزیمت آقا علی اکبر علیه السلام به میدان.. سالها پیش که نسخه کاغذی را شروع به خواندن کردم، نتونستم این
این کتاب خودش روضه ست...
گاهی فکر میکنم اشیا اگر جان داشتند، حرف های ناب زیادی برای گفتن داشتند که تا به حال به گوشمان هم نخورده ... گاهی خیال میکنم و خود را جای اشیا می گذارم، گاهی فکر می کنم حیوانات اگر زبان
این کتاب رو چند سال پیش خوندم و اون موقع واقعا بنظرم متفاوت اومد نحوه توصیف وقایع کربلا کاملا جدید بود برای من و اینکه تا جایی که یادم هست اغراق بیش از حد نداشت و بیشتر احساسی بود تا
انگار که با خوندن داستان، روضه مصور رو میبینینی....با خوندنش اشک میریزی و غرق در عشق و غم میشی...خیلی زیبا بیان کرده از زبان یه حیوان معصوم که اسب وفادار این خاندان بوده ، داستان عشق بین حضرت علی اکبر
تا جوانان بنی هاشم علی را می بَرند الذین یحملون العرش نازل میشود....
هرچقدر که از زییایی و شکوه این کتاب بگم کم گفتم. احساسی ترین کتابی بود که به عمرم خوندم. حتی اگه یه نفر که هیچ اشنایی با امام حسین و اهل بیتش نداشته باشه، این کتاب رو بخونه، تحت تاثیر
سالها پیش این کتاب را خوانده بودم ولی مدتها بود دلتنگی برای این کتاب را درونم حس میکردم. امروز بعد از سالها در این عاشورای کرونایی و غریب فرصتی برای مطالعه مجدد کتاب پیش آمد. آه که چه زیباست… چه قلم قدرتمندی چه لطیف
فوق العاده است،همین!
این کتاب رو بارها خوندم و ازینکه در طاقچه گذاشتید ممنون ..توصیه می کنم این کتاب رو مطالعه کنید