کتاب فرار به موزه نیویورک
معرفی کتاب فرار به موزه نیویورک
کتاب فرار به موزه نیویورک نوشته ای ال کنیگزبرگ است که با ترجمه شهره نورصالحی منتشر شده است. کتاب فرار به موزه نیویورک داستان یک دختر ماجراجو به اسم کلودیا است که از خانه فرار میکند. این کتاب برنده مدال باینری شده است.
درباره کتاب فرار به موزه نیویورک
کلودیا دختر ۱۲ ساله است، او تصمیم میگیرد از خانهشان فرارکند و برادرش را هم با خود همراه کند. او فکر همه چیز را کرده است از روشی که باید فرار کنند و هزینه رفت و آمد، خوراکی و جایی برای شب ماندن. هدف آنها سفر به موزه نیویورک است. آنها تصمیم میگیرند روز چهارشنبه که در مدرسه کلاس موسیقی دارند کیف سازهایشان را خالی میکنند و آن را پر از لباس میکنند. او میخواهد با جیمی برادر وسطیاش فرار کند. جیمی برادر پولدار کلودیا است چون او بلد است پولهایش را جمع کند و همیشه این کار را میکند. همه چیز آماده فرار است. کلودیا و جیمی حدود یک هفته در موزه میمانند روزها میان جمعیت به عنوان گردشگر موزه بخشهای مختلف آن را میبینند و شبها با پنهان شدن در گوشهای تا صبح میخوابند.
یک روز در موزه مجسمهای عجیب میبینند که سازنده آن مشخص نیست. کلودیا نمیخواهد وقتی به خانه برگشت زندگی مثل قبل باشد، پس تصمیم میگیرد سازنده مجسمه را پیدا کند.
خواندن کتاب فرار به موزه نیویورک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب فرار به موزه نیویورک
یک ایستگاه قبل از خانهی بروس، از بازی دست میکشیدند و هرکدام، یک کش لاستیکی دور دستهی کارتی که برده بود، میبست. بعد دستههای کارت را زیر چانهی همدیگر میگرفتند، روی کارتهای هم آب دهان میانداختند و میگفتند: «نباید بُر بزنی!» آنوقت هرکس ضربهای روی دستهی کارت خودش میزد و آن را در جیبش میگذاشت.
کلودیا که از تمام این مراسم حالش به هم میخورد، از اینکه جیمی را از بازی عزیزش محروم کند، احساس گناه نمیکرد. اما جیمی که خیلی عصبانی بود و اصلاً حال و حوصلهی گوش دادن به حرفهای کلودیا را نداشت، با لبهای آویزان و ابروهایی که تا روی چشمهایش پایین آمده بود، در صندلیاش فرو رفت. در آن حالت، قیافهاش شبیه مینیاتور انسان نئاندرتالی شده بود که ریشش را از ته زده باشد. کلودیا حرفی نزد و صبر کرد عصبانیت جیم فروکش کند. بالاخره خود جیمی سر حرف را باز کرد: «اَه! واقعاً که! کلود، چرا به استیو بند نمیکنی؟»
«فکر میکردم خودت میفهمی که استیو را نمیخواهم.»
جیمی با التماس گفت: «استیو را بخواه! تو را به خدا استیو را بخواه!»
کلودیا که خودش را برای سخنرانی آماده کرده بود، گفت: «جیمی، من تو را برای مهمترین حادثهی زندگیمان لازم دارم!»
جیمی غرغرکنان گفت: «من اصلاً ناراحت نمیشوم که تو یکی دیگر را انتخاب کنی!»
کلودیا از شیشه به بیرون نگاه کرد و جواب نداد. جیمی گفت: «حالا که مرا کشاندی اینجا، حرفت را بزن.»
کلودیا باز هم چیزی نگفت و همچنان به بیرون زل زد. صبر جیمی تمام شد و گفت: «گفتم حالا که اینجا هستم، بهتر است حرفت را بزنی.»
کلودیا باز هم سکوت کرد. جیمی از کوره در رفت و گفت: «کلود، تو چت شده؟ اولش بازیم را با هم میزنی، بعد هم موضوع را بهم نمیگویی. این رفتارت نپسند است.»
کلودیا اشتباهات او را اصلاح کرد: «با هم میزنی نه؛ بگو به هم میزنی. نپسند هم نه؛ درستش ناپسند است.»
«بولونی۱۸! خودت منظورم را میفهمی. حالا بگو ببینم.»
کلودیا تکرار کرد: «من تو را انتخاب کردم که در بزرگترین ماجرای زندگی مشترکمان با من همراه بشوی.»
جیمی دندانهایش را روی هم فشار داد و گفت: «این را گفته بودی. حالا بقیهاش را بگو.»
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
نظرات کاربران
جالب بود فکر کنم شش ماه میشه که چندین بار توی بخش پیشنهاد کتاب درخواست این کتاب رو دادم. امیدوارم انتشارات پیدایش تصمیم بگیرن یه سری بخش های منحصر به فردشون مثل رمان های راحت خوان رو هم موجود کنن چون
کتاب «فرار به موزه نیویورک» رمانی نوشته «ای. ال. کونینزبرگ» است که اولین بار در سال 1967 به انتشار رسید. به مدت بیش از پنجاه سال، حتی مخاطبینی که هیچ وقت به شهر نیویورک قدم نگذاشته اند، توانسته اند به
خیلی قشنگه. داستان درمورد کلودیا و جیمز کین کید هست. این دوبچه از خونه خودشون فرار میکنن و داستان درقالب نامه به یکی نوشته شده.
محشره:)))) نمیدونم چرا اینقدر عجیب به دلم نشست.
انقدر داستان خاصی نداشت نویسنده می توانست با 170 یا 180 صفحه کتاب رو تمام کند زیاد هم احساس ماجراجویی من رو قلقلک نداد ولی کتاب بدی نبود
باحال بود:)
کتاب فوق العاده ای است پر از حس خوب ماجراجویی اگر این کتاب را دوست داشتید حتما این کتاب را ممنوع کنید هم بخوانید چون قطعا روتون بیشتر تاثیر می گذارد.
بهتون توصیه میکنم این کتاب زیبا رو بخونید
واقعا ای.ال کینگزبرگ شاهکار کاشته! ، وقتی ۹ سالم بود این کتابو دیدم و خوندمش ولی درکی ازش نداشتم و الان دوباره خاطراتم زنده شد😢🦋.
سلام کتاب جذاب و جالبی بود. در مورد دختری که تصمیم می گیره از خونه فرار کنه و تو این راه یکی از برادرانش رو همراه میکنه. جایی که فرار میکنن جای متداولی برای فرار نیست ولی جالبه. وقتی یک هفته از