دانلود و خرید کتاب این روزها معصومه بهارلویی
تصویر جلد کتاب این روزها

کتاب این روزها

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۴۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب این روزها

کتاب این روزها نوشته معصومه بهارلویی است. کتاب این روزها داستان خانواده‌ای گرم با مشکلاتی شبیه به خیلی از خانواده‌ها است که درگیر اتفاقات متفاوتی می‌شوند. 

درباره کتاب این روزها

داستان درباره یک خانواده است. الهه و الهام و امید با پدر و مادرشان زندگی می‌کنند. الهام دانشگاه آزاد می‌رود و روان‌شناسی می‌خواند، امید برادر دوقلویش یک سال پشت کنکور مانده و با هزینه زیاد پدر دانشگاه سراسری تبریز قبول شده است و الهه چون می‌داند پدرش از پس هزینه‌ها برنمی‌آیند تصمیم گرفته است بعد از دبیرستان ادامه تحصیل ندهد. می‌خواهد کلاس کامپیوتر برود و کار کند.

در خانه همیشه بین امید و دخترها درگیری وجود دارد چون برادر به شدت مردسالار و کنترلگر است. اما پدر دخترها را دوست دارد و حمایت‌شان می‌کند. در همین زمان در مسیر خانه به سر کار الهام دچار یک مزاحت می‌شود. پدر از پسر یکی از دوستانش می‌خواهد الهام را سرکار برساند و الهه هم در این مسیر همراهشان می‌شود و همین موضوع آغاز ماجرایی جذاب است. 

خواندن کتاب این روزها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب این روزها

به همراه ترانه و الهام به مهمانی که به مناسبت بردن جهاز در خانه زهره برپا بود رفتیم؛ باور نمی‌کردم که بالاخره ترانه را در گوشه‌ای تنها گیر بیاورم و دل توی دلم بند نبود. بالاخره دستش را گرفته و به گوشهٔ خلوتی کشاندم و گفتم:

ــ خب چه کار کردی؟

خندید و گفت: کلی سرکارش گذاشتم.

با خنده گفتم: دیشب که زنگ زدی تلفن رو برداشت و رفت پایین، حالا چی بهش گفتی؟

ــ گفتم که یکی از هم‌دانشگاهی‌هاش هستم اسمم شیرینه، کلی درددل کردم، داشت باورش می‌شد که خدا یکی اون هم یکی.

بی‌تاب گفتم: خب بعدش.

ادامه داد: الان حتمآ سر فلکه منتظر شیرین خانمه که بره سر قرار.

خندیدم و گفتم: خدا منو بیامرزه، اگه بفهمه همه‌اش نقشه من بوده زنده نمی‌مونم، دیدم چه‌طور داشت شیک و پیک می‌کرد.

ــ همین که رسیدم خونه باز براش زنگ می‌زنم و معذرت خواهی می‌کنم که نتونستم سر قرار برم و یه وقت دیگه تعیین می‌کنم.

ــ یه وقت خر نشی بری سر قرار، امید ما به این راحتی دل به دختری نمی‌بنده زبون‌بازه و حرفه‌ای.

ــ حرف‌ها می‌زنی‌ها، مگه مغز خر خوردم با تعریف‌هایی که از داداشت می‌کنی من جرأت نگاه کردن هم بهش ندارم چه برسه به اینکه...

زهره مثل همیشه نخود هر آش شد و سر رسید و گفت:

ــ باز شما دوتا خلوت کردید؟

گفتم: اگه اون‌قدر که بپای مایی عباس رو می‌پاییدی خوب می‌شد، خودم دیروز با یه دختره دیدمش.

خندید می‌دانست چرند می‌گویم. گفت: خودم بهش رخصت داده بودم.

ساعت شش بود که با اشاره الهام آهنگ رفتن کردیم. ترانه باز هم مثل کنه به ما چسبیده بود. در میان راه الهام یادش آمد قرار بود برای مادر خرید کند پرسید همراهش می‌رویم یا نه که با جواب منفی ما روبه‌رو شد و خود به تنهایی رفت.

با رفتن الهام رو به ترانه کرده و پرسیدم: راستی جواب امتحانات رو کی می‌دن؟

گفت: می‌خوام هیچ وقت ندن، من که قبول‌بشو نیستم.

ــ عقلت پاره‌سنگ بر می‌داره، فقط به خاطر این‌که بابات بهت گفت اگه امسال هم قبول بشی پول نداره برات تا سال بعد ماشین بگیره امتحان رو جدی نگرفتی.

ــ آره می‌بینی چه پدر و مادرهای بی‌ملاحظه‌ای پیدا می‌شن، درست دو هفته قبل از امتحان انگیزهٔ درس خوندن رو از فرزندشون می‌گیرن.


نوریه
۱۴۰۱/۰۳/۰۸

واقعا متوجه نمیشم چرا نویسنده انقدر اصرار دارن طولانی بنویسن؟ این همه کاغذ به خدا حیفه برای همچین رمانی هدر بره! میتونست یه رمان قشنگ ۵۰۰ صفحه‌ای بشه نهایتا ۶۰۰ صفحه! البته با احتساب صفحه طاقچه الکی کش میدن ماجراها رو جذابیت و داستان‌پردازی هم

- بیشتر
arvin pirayesh
۱۴۰۰/۰۹/۱۳

خیلی خسته کننده بود به زور تونستم تمام کنم

کاربر ۱۱۸۵۲۴۹
۱۴۰۲/۰۴/۰۶

عالی خیلی لذت بردم مخصوصا از طنز گویی دو شخصیت داستان

NilGooN
۱۴۰۲/۱۰/۳۰

خیلی اطناب داشت.توقع بیشتری داشتم

کاربر ۴۵۶۸۴۴۲
۱۴۰۱/۰۴/۰۲

قشنگ بوووود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۰۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

حجم

۶۰۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۲۰%
تومان