دانلود و خرید کتاب همه دختران گمشده مگان میرندا ترجمه سارا پیرعلی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب همه دختران گمشده

کتاب همه دختران گمشده

معرفی کتاب همه دختران گمشده

کتاب همه دختران گمشده نوشته مگان میرندا و ترجمه سارا پیرعلی، یکی از آثار مجموعه کتاب های نارون نشر ستاک است. این داستان مهیج معمایی، که از راز گم شدن دختری پرده برمی‌دارد، یکی از کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز بوده است. 

درباره کتاب همه دختران گمشده

ده سال از گم شدن کورین، بهترین دوست نیکولت گذشته است. او که تلاش می‌کرد گذشته و ماجراهای آن را فراموش کند به شهر دیگری رفته است و زندگی جدیدی برای خودش آغاز کرده است. در یک نیمه شب، نیک با زنگ تلفن بیدار می‌شود. برادرش دنیل، به کمک او برای نگهداری از پدر پیرشان نیاز دارد. نیک باید به شهر پدرش برگردد تا از او مراقبت کند و در همین احوال است که به یاد نامه پدرش می‌افتد. نامه‌ای که چند وقت پیش برای او نوشته بود: «باید باهات حرف بزنم. من…من اون دختر رو دیدم. من اون دختر رو توی جنگل دیدم.»

همه دختران گمشده، داستان تلاش‌های نیک برای پی بردن به حقیقت است. ماجرایی که باعث می‌شود، دوباره گذشته با تمام خاطراتش، پیش چشمش زنده شود و حقیقت با تمام قدرت ویران کننده‌اش، پیش چشمان او رخ بگشاید. 

کتاب همه دختران گمشده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

همه دختران گمشده، کتابی جذاب برای تمام طرف‌داران داستان‌های مهیج، مرموز و جنایی است. اگر دوست دارید گره از راز این ماجرا بگشایید، این کتاب انتخاب خوبی برای شما است. 

درباره مگان میراندا

مگان میرندا نویسنده کتاب پرفروش «همه دختران گمشده» قبل از اینکه به نوشتن کتاب روی بیاورد، دانشمند و معلم بوده است. او در نیوجرسی بزرگ شده و در دانشگاه ام آی تی تحصیل کرد. مگان میرندا در حال حاضر همراه با همسر و دو فرزندش در کارولینای شمالی زندگی می‌کند. این کتاب، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز معرفی شده است و ویژگی شاخصش، نوشتن آن از انتها به ابتدای داستان است که طبق نظر خوانندگان، شبیه به سبک خاص فیلم «خاطره» است.

بخشی از کتاب همه دختران گمشده

همه چیز با یک تماس تلفنی شروع شد. آنقدر ساده و راحت بود که می‌شد آن را نادیده گرفت. صدای زنگ آن از روی میز کنار تخت‌خواب اِوِرِت به گوش رسید و نور صفحهٔ آن در اتاق پخش شد. او همیشه دوست داشت اتاق را خیلی تاریک کند. حصیرهای ضخیمی زیر پنجره کشیده بود و شیشه‌های آینه‌ای هم لایه‌ای دیگر در مقابل تشعشع آفتاب و نور شهر بود که به تاریکی آن اضافه می‌کرد. اسم را روی صفحه دیدم، صدای تلفن را قطع کردم، و تلفنم را برعکس و روی صفحه‌اش کنار ساعت گذاشتم.

و بعد بیدار دراز کشیدم، در تعجب بودم که چرا برادرم آن وقت صبح روز یکشنبه زنگ می‌زد. به سراغ احتمال‌هایی که در ذهنم بود رفتم: بابا، بچه، لارا.

در تاریکی مسیرم را پیدا کردم. دستم به لبه‌های تیز وسایل کشیده می‌شد تا اینکه به چراغ اتاق خواب رسیدم. گوشی به دست که روی دستشویی می‌نشستم، پاهای برهنه‌ام روی کاشی‌های سرد کف زمین می‌چسبید و مورمور می‌شد.

صدای پیغام صوتی دَنیل سکوت را شکست: «پول دیگر تقریباً تمام شده. مجبوریم خانه را بفروشیم. البته پدر کاغذها را امضا نمی‌کند. [مکثی به دنبال آن می‌آید] پدر در شرایط بدی است، نیک.»

مستقیم از من کمک نخواسته بود. ما معمولاً اینطور از هم چیزی درخواست نمی‌کردیم. پاکش کردم و قبل از اینکه اورت بیدار شود زیر ملحفه خزیدم. حضورش را در کنار خودم احساس کردم.

اما چند ساعت بعد که به خانه خودم رفتم، نامه‌های روز قبل را گشتم و آن نامه را پیدا کردم: «نیک فارل» با دست‌خطی آشنا و با جوهر آبی نوشته شده بود اما آدرس با خودکاری متفاوت و پررنگ‌تر و دست‌خط یک نفر دیگر بود. پدر دیگر تماس نگرفت. تلفن کردن او را پریشان می‌کرد. خیلی یادش نمی‌آمد می‌خواهد با چه کسی تماس بگیرد. حتی اگر هم یادش می‌آمد، به محض اینکه جواب تلفن را می‌دادیم از ذهنش بیرون می‌رفتیم. فقط صداهایی محض و خارج از جسم در آن سر کهکشان‌ها می‌شدیم.

نامه را باز کردم. یک صفحه از دفتر یادداشتی خط دار بود، با لبه‌های بریده‌بریده. نوشته‌هایش از خط بیرون زده و به سمت چپ کج شده بودند. انگار در نوشتن مسابقه گذاشته باشد که تا قبل از اینکه افکارش از دستش در بروند آن‌ها را روی کاغذ بیاورد. بدون حال و احوال کردن:

باید با تو حرف بزنم. آن دختر، آن دختر را دیدم.

بدون پایان.

به دنیل زنگ زدم. نامه هنوز در دستم می‌لرزید: «تازه پیغامت را گرفتم. دارم به خانه می‌آیم. برایم تعریف کن چه اتفاقی دارد می‌افتد.»

طوفان
۱۴۰۳/۰۹/۱۶

خیلی خوشم نیومد.

کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
۱۴۰۳/۰۳/۰۹

کتاب رو دوست داشتم وسط هلی کتاب خواستم رها کنم اما با ادامه ماجراها مشخص شد. جالب بود

کاربر ۳۵۱۵۹۸۰
۱۴۰۲/۰۵/۲۰

خیلی خسته کننده ودرهم وگیج کننده بود

همه آدم‌ها دو تا چهره دارند
n re
من بزرگ شدم و خانه کوچک‌تر شد.
n re
آدم‌ها مثل عروسک‌های تو در توی روسی می‌مانند. یک نسخه کوچک‌ترشان داخل خودشان است اما هنوز در آن داخل زنده‌اند و زندگی می‌کنند. بدون تغییر. فقط دیده نمی‌شوند.
n re
لحظه‌هایی مثل این لحظه وجود دارد که غم از هیچ زاییده می‌شود. دزدکی و حیله گرانه. و تا زمانی که کاملاً ظاهر نشده نمی‌توانید آمدنش را بفهمید. از کارهای ساده و روزانه شروع می‌شود.
n re
آدمیزاد... فراموش کردن را نمی‌آموزد، محکم به گذشته می‌چسبد. هر چقدر هم دورتر و تندتر بدود، غل و زنجیرها به دنبالش در حرکت‌اند. فردریک نیچه
n re
فاصله فقط با گذر سال‌ها بیشتر می‌شود.
n re
چقدر عمر ما می‌تواند کوتاه باشد و خودمان شکننده باشیم. در یک لحظه اینجاییم و در لحظه‌ای دیگر چیزی نیستیم جز یک عکس پشت شیشه مغازه‌ای.
n re
مردم کلی حرف در می‌آورند. - مردم همیشه حرف در می‌آورند.
n re
تو ذره‌ای ناچیز هستی. چقدر سریع از همه چیز به هیچ می‌رسی. چطور در یک زمان می‌توانی دختری خندان در میان گل‌های آفتاب گردان باشی و در یک لحظه بعد فقط صورتی طلسم شده روی پوسترهای پشت شیشه مغازه‌ها. چقدر ترسناک و خالی و پوچ و بعد چقدر آزاد و رها.
n re
زندگی من فقط بخشی از بازی او بود. تکه‌ای بود که تکانش می‌داد تا ببیند چقدر می‌توانم خم بشوم.
n re

حجم

۳۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

حجم

۳۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

قیمت:
۷۹,۵۰۰
تومان