کتاب باید به هم گوش بدهیم
معرفی کتاب باید به هم گوش بدهیم
باید به هم گوش بدهیم نوشته کیت مورفی کتابی در اهمیت شنیدن و شنیده شدن از مجموعه کتابهای خودیاری نشر مون است.
درباره کتاب باید به هم گوش بدهیم
آخرین باری که به حرفهای کسی گوش دادید چهزمانی بوده؟ گوش دادن واقعی، بدون اینکه فکر کنید بعدش چه میخواهید بگویید، به تلفن همراهتان نگاهی بیندازید یا وسط حرف طرف مقابل بپرید و نظر بدهید.
آخرین باری که کسی واقعاً به حرف شما گوش داده چهزمانی بوده؟ زمانی که مخاطبتان آنقدر حواسش به حرفهای شما بوده و آنقدر واکنش دقیقی داشته که احساس کردهاید واقعاً درکتان میکند.
در زندگی مدرن، تشویقمان میکنند که به قلبمان، به ندای درونمان و به حسمان گوش دهیم، اما بهندرت برای گوش دادن دقیق و هدفمند به دیگران ترغیب میشویم. درعوض، در مهمانیها و جلسههای کاری و حتی هنگام صرف شام با اعضای خانواده، همزمان باهم حرف میزنیم، انگار که گفتوگویی در جمع ناشنوایان در جریان است؛ طوری تربیت شدهایم که فکر میکنیم باید رهبر گفتوگو باشیم، نه دنبالکنندهٔ آن. چه در فضای مجازی و چه در حضور دیگران، مهم این است که تفکرات خودتان را مطرح کنید، روایت را شکل دهید و موضوع مدنظرتان را دنبال کنید. ارزش در چیزی است که ارائه میدهید، نه در آنچه دریافت میکنید.
بااینهمه، میشود استدلال کرد که گوش دادن از حرف زدن ارزشمندتر است. دراثر گوش ندادن، چه جنگها که در نگرفته، چه ثروتها که بر باد نرفته و چه دوستیها که از بین نرفته است.
جالب است بدانید اغلب در دبیرستانها و دانشکدهها گروههای مناظره وجود دارد و درسهایی در حوزهٔ بلاغت و فن بیان ارائه میدهند، اما بهندرت کلاسها و فعالیتهایی برای تدریس گوش دادنِ دقیق برگزار میکنند. شما میتوانید در رشتهٔ ارتباط کلامی درجهٔ دکتری دریافت کنید و به عضویت باشگاههایی مانند توستمَستِرز۱ درآیید تا تواناییتان را، برای سخنرانی در جمع، به درجهٔ عالی ارتقا دهید اما هیچ مدرک تحصیلی یا دورهٔ آموزشی مشابهی وجود ندارد که بر عمل گوش دادن تأکید و آن را تقویت کند. تصویری که امروزه از موفقیت و قدرت ارائه میشود تصویر فردی مجهز به میکروفون است که روی صحنه اینطرف و آنطرف میرود یا از پشت میزِ خطابه، نطق غرّایی سر میدهد. سخنرانی در یکی از همایشهای تِد یا یک مراسم فارغالتحصیلی که نورِعلینور است.
شبکههای اجتماعی بلندگویی مجازی در اختیار همگان قرار دادهاند تا هرچه در فکرشان میگذرد جار بزنند. در کنار آن، ابزارهایی هم دارند که میتوانند هر دیدگاه مخالفی را مسدود کنند. افراد تماسهای تلفنی را مزاحم میدانند، پیغامهای صوتی را نادیده میگیرند و پیامهای متنی و شکلکهای بیکلام را ترجیح میدهند. اگر هم به چیزی گوش بدهند، احتمالاً این کار را از طریق هدفونهای روگوشی یا توگوشی انجام میدهند و در همان حبابهای صوتی که برای خودشان مهیا کردهاند، احساس امنیت میکنند؛ و همان میشود موسیقی متن فیلم زندگیِ در انزوای آنها.
نتیجهٔ همهٔ اینها حس انزوا و پوچیِ ترسناکی است که به کلیکهای بیشتر و لمس بیشتر (صفحهنمایشِ تلفن همراه یا تبلت) منجر میشود. سرگرمیهای دیجیتال ذهن ما را اشغال میکنند، اما تأثیر چندانی در پرورش آن ندارند و در پروراندن عمق احساس ما هم که نقش بسیار کمتری ایفا میکنند؛ برای پرورش عمق احساس باید صدای شخصی دیگر در اعماق وجود و روان ما طنینانداز شود. گوش دادن واقعی یعنی اینکه روایت شخصی دیگر شما را ازلحاظ فیزیکی، شیمیایی، عاطفی و عقلی تحتتأثیر قرار دهد.
این کتاب در ستایشِ گوش دادن نوشته شده و نیز مرثیهای است برای این حقیقت که به نظر میرسد در فرهنگ ما، جادویِ گوش دادن روبهافول است. مورفی، که شغلش خبرنگاری است، مصاحبههای بیشماری با افراد مختلف داشته، از برندگان جایزهٔ نوبل گرفته تا کودکان بیخانمان. او از دیدِ خودش شنوندهای حرفهای است و بااینهمه، عقیده دارد حتی خودش هم ممکن است انتظارات را برآورده نکند. او برای نوشتن این کتاب، حدود دو سال را به کاویدن پژوهشهای دانشگاهیِ مرتبط با شنیدن گذرانده است، پژوهشهایی که فرایندهای بیومکانیکی و عصب ــ زیستشناختی و نیز اثرات روانشناختی و عاطفی گوش دادن را در بر میگرفت. او صدها ساعت با افراد مختلف مصاحبه کرده است؛ افرادی از اهالی بویزی مرکز ایالت آیداهو تا پکن که یا جنبههایی از گوش دادن را مطالعه میکنند یا مانند او ، بهواسطهٔ شغلشان مدام با مهارت گوش دادن سروکار دارند؛ ازجمله جاسوسان، کشیشها، رواندرمانگرها، متصدیان بار، مذاکرهکنندگان با گروگانگیران، آرایشگرها، کنترلکنندگان عبورومرور هوایی، تهیهکنندگان رادیو و برگزارکنندگان جلسههای بحث و بررسی گروهی.
بارها سراغ بعضی از فاضلترین و زیرکترین افرادی رفته که طی سالهای گذشته شرححال مختصری دربارهشان نوشته یا با آنها مصاحبه کرده بوده؛ مانند فعالان حوزهٔ سرگرمی، مدیران عامل، سیاستمداران، دانشمندان، اقتصاددانان، طراحان مُد، ورزشکاران حرفهای، کارآفرینان، سرآشپزها، هنرمندان، نویسندگان و رهبران مذهبی و از آنها پرسیده است گوش دادن برای آنها چه معنایی دارد، چهزمانی بیشترین تمایل را به گوش دادن دارند، وقتی کسی به آنها گوش میدهد، چه حسی دارند و وقتی کسی به آنها گوش نمیدهد، احساسشان چگونه است. علاوه بر اینها، آدمهای مختلف دیگری هم بودند: کسانی که اتفاقی در هواپیما، اتوبوس یا قطار کنارش نشستند یا آنهایی که در رستوران، مهمانی شام، مسابقهٔ بیسبال، مغازهٔ خواربارفروشی یا هنگام بردن سگم به پیادهروی، به او برخورد کردند.
با خواندن این کتاب، شما نیز مانند مورفی متوجه خواهید شد که گوش دادن فراتر از این است که حرفهای دیگران را فقط بشنوید. گوش دادن مستلزم توجه کردن به این نکات نیز هست که طرف مقابل چگونه حرفش را میزند، در حین حرف زدن چهکاری انجام میدهد، در چه بافتی حرف میزند و آنچه میگوید چگونه درون شما طنینانداز میشود.
گوش دادن این نیست که صرفاً سکوت کنید تا طرف مقابل حرفش را بزند؛ کاملاً برعکس است؛ بخش زیادی از گوش دادن به چگونگیِ واکنش شما ارتباط پیدا میکند؛ اینکه تا چه اندازه میتوانید چکیدهای شفاف از تفکرات طرف مقابل بیرون بکشید و طی این فرایند، تفکرات خودتان را شکل دهید. اگر گوش دادن بهخوبی و با آگاهی انجام شود، میتواند درک شما را از افراد و جهان اطرافتان چنان متحول کند که بهطور اجتنابناپذیری، موجب غنی شدن و تعالی تجربهها و وجودتان میشود. با این روش میتوانید داناییتان را افزایش دهید و روابطی مفید برقرار کنید.
خواندن کتاب باید به هم گوش بدهیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتاب های رشد فردی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب باید به هم گوش بدهیم
کف کمددیواری اتاقخوابم نشسته بودم و با اُلیور ساکس مصاحبه میکردم. عملیات ساختوساز، در آنسوی خیابان، کمددیواری را به ساکتترین نقطهٔ موجود تبدیل کرده بود. پس درحالیکه چهارزانو در تاریکی نشسته بودم و لباسها و پاچههای آویزان شلوارها را از میکروفون هدفونم دور میکردم، با عصبشناس و نویسندهای برجسته صحبت میکردم که بیشترین شهرتش را مدیون کتاب خاطراتش است: بیداریها. بر اساس این کتاب، فیلمی هم با بازی رابین ویلیامز و رابرت دِنیرو ساخته شده است.
هدفم از آن مصاحبه این بود که با او دربارهٔ کتابها و فیلمهای محبوبش حرف بزنم تا در ستون کوتاهی از بخش مرور یکشنبه در نیویورکتایمز منتشر شود؛ اما بودلر را پشتسر گذاشته بودیم و غرقِ بحث دربارهٔ توهم، رؤیا در بیداری و دیگر پدیدههای مؤثر بر آنچه ساکس شاعرانه «اقلیم ذهن» مینامید، شده بودیم. سگم روی درِ کمددیواری پنجه میکشید و ساکس اقلیم ذهن خودش را وصف میکرد که گاهی، با ناتوانی در تشخیص چهرهها و حتی تشخیص انعکاس خودش، ابری میشود. او همچنین از فقدان حس جهتیابی رنج میبُرد، بهطوریکه حتی پس از یک پیادهروی کوتاه، یافتن مسیر خانه برایش دشوار میشد.
هر دوی ما آن روز در مضیقهٔ زمانی بودیم. علاوه بر آن ستون، باید گزارش دیگری را به روزنامهٔ تایمز تحویل میدادم و ساکس هم بهزحمت، بین ویزیت بیمارانش، تدریس و برنامهٔ سخنرانیهایش، زمانی را به من اختصاص داده بود؛ اما ما چنان در گفتوگویمان غرق شده بودیم که برای توصیف وضعیتهای ذهنی (مختلف)، استعارات آبوهوایی ردوبدل میکردیم: نگرشِ آفتابی، درکِ غبارآلود، صاعقهای از الهامبخشی، خشکسالیِ خلاقیت، سیلابِ آرزومندی. با آنکه در کمددیواری تاریکی نشسته بودم اما با گوش دادن به او پرتوهای روشنی از بینش، تشخیص، خلاقیت، طنز و همدلی را تجربه کردم. ساکس در سال ۲۰۱۵، یعنی چند سال بعد از مصاحبتمان، از دنیا رفت اما گفتوگویمان در حافظهام زنده مانده است.
با توجه به اینکه با تایمز همکاری مستمری دارم و گاهی هم برای دیگر بنگاههای خبری گزارش تهیه میکنم، این شانس را داشتهام که شنوندهٔ متفکران برجستهای مانند اُلیور ساکس و نیز صاحبان اندیشهای باشم که شهرت کمتری دارند اما به همان اندازه خردمندند؛ از طراحان لباس بانوان گرفته تا کارگران ساختمانی. بدون استثنا، همهٔ آنها جهانبینی من را گسترش داده و درکم را بالا بردهاند. بسیاری از آنها من را عمیقاً تحتتأثیر قرار دادهاند. دیگران من را شخصیتی میدانند که میتواند با هرکسی حرف بزند، اما درواقع من میتوانم به هرکسی گوش دهم. این توانایی، در کار خبرنگاری به من کمک کرده است. بهترین ایدههای من، برای تهیهٔ گزارش، اغلب از گفتوگوهای تصادفی نشئت میگیرند، شاید گفتوگویی با کارگری که مشغول نصب کابل فیبر نوری در زیر خیابان بود، یا گفتوگو با دستیار یک دندانپزشک یا یک کارشناس امور مالی که گلهدار شده بود و من او را در یک رستوران سوشی ملاقات کرده بودم.
بسیاری از گزارشهایی که برای تایمز نوشتهام در فهرست بیشترین ایمیلشدهها و پُرخوانندهترینها قرار گرفتهاند و دلیلش هم به زیر کشیدن فردی قدرتمند یا افشای یک رسوایی نیست. دلیل این اقبال، گوش دادن به مردم است. آنها از عوامل ایجاد شادی، غم، کنجکاوی، رنجش، نگرانی یا سردرگمی در خود سخن میگفتند و من نهایت تلاشم را میکردم تا دربارهٔ آنچه گفتهاند صحبت کنم و آن مسائل را بسط دهم. این کار، درحقیقت، مانند همان کارهایی است که باید قبل از طراحی یک محصول موفق، ارائهٔ خدمات درجهیک به مشتریان، استخدام و حفظ بهترین کارمندان یا فروختن چیزی، انجام شوند. این همان چیزی است که برای تبدیل شدن به دوستی خوب، همسری بااحساس، پدر یا مادر شدن ضرورت دارد. همهٔ اینها در گوش دادن نهفتهاند.
برای هریک از آن صدها گزارشی که نوشتهام و شاید در آنها چهار یا پنج نقلقول دیده باشید، احتمالاً با هدف تأیید، (دریافت) اطلاعات پیشزمینهای یا بررسی حقایق، با ده یا بیست نفر حرف زدهام؛ اما همانطور که گفتوگوی درون کمددیواری با اُلیور ساکس نشان میدهد، بهیادماندنیترین و بامعناترین مصاحبهها برای من آنهایی نبودند که اوج میگرفتند و اصل داستان را هدف قرار میدادند، آنهایی بودند که از موضوع منحرف میشدند و به مسائل شخصی میرسیدند، شاید مسائلی مانند یک رابطه، اعتقادی قلبی، ترسی بیمارگونه یا رویدادی سرنوشتساز، زمانهایی که یک فرد میگوید: «تا حالا این را به کسی نگفتهام.» یا «قبل از به زبان آوردن آن حرف، خودم هم نمیدانستم آن حس را دارم.»
گاهی افشاگریها آنقدر شخصی بودند که فقط من از آنها آگاه بودم و شاید هنوز هم باشم. به نظر میرسید که آن شخص، بهاندازهٔ من، از آنچه بین ما مطرح میشد، شگفتزده بود. هیچیک نمیدانستیم چگونه به آن لحظه رسیده بودیم اما برای ما لحظهای مهم و محترم و مقدس بود. آن لحظه یک ادراک ناگهانی مشترک در لفافهٔ یک رازداریِ مشترک بود که بر هر دوی ما اثر گذاشت و تغییرمان داد. گوش دادن آن فرصت را خلق و نقش میانجی را ایفا کرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
نظرات کاربران
کیت مورفی روزنامهنگاری است که در مجلهها مختلفی مثل نیویورک تایمز، اکونومیست و… کار کرده. مصاحبهها و گفتوگوهای زیادی با آدمهای معروف و غیرمعروف داشته. کیت یک شنوندهٔ حرفهای است و اهمیتِ شنیدن را میداند. برای نوشتن این کتاب حدود
عالیه 👌 و به نوعی مکمل کتاب باید با هم حرف بزنیم هست .این کتاب رو واقعا همه افراد یک جامعه باید با دقت بخونن. بهترین هدیه ای که میتونید به عزیزانتون بدید آگاهی هستش.این کتابها واقعا مهارت شنیدن و مهارت
واقعا نیازمونه توی این دوران پراضطراب
خیلی ممنون که این کتاب رو جزو طاقچه بی نهایت قرار دادید😍
من به این کتاب نمره کامل را نمی دهم چرا که هرچند در جا هایی خوب بود اما کمی حوصله را سر می برد. من کتاب باید با هم حرف بزنیم از سلست هدلی را سر تر می دانم.
حدود هفتاد صفحه ازین کتابو خوندم ولی هنوز جذبم نکرده. اما زوده برا قضاوت😊
نظرات نویسنده در مورد غیبت با فرهنگ و آداب مذهبی ما سازگاری ندارد.گاهی خلط بین غیبت و مشورت و تحلیل شده است
یه جاهایی خسته کننده میشه و تکراری ولی ارزش خوندن داره اولش ادم رو جدب نمیکنه و ممکنه کتاب رو کنار بزاریم ولی به مرور جمله ها و نکات خیلی خوبی رو ارائه میده
کتابی که همه به خواندنش نیاز دارند مادران وپدران،معلمان،دوستان،دشمنان و... ترجمه خوب و روانی دارد. کتابی که یک بار باید بخوانی و هایلایتش کنی و شاید بارها هایلایت تان را باید بخوانید برای آن که شنونده خوبی شویم .
به نظرم هیچ معرفی و توصیه ای برای اینکه این کتاب رو بخونید حق مطلب رو ادا نمیکنه باید بخونید تا متوجه بشید گوش دادن چه اهمیت ویژه ای در زندگی داره کتاب هم بسیار خواندنی و زیبا و پر از