دانلود و خرید کتاب صوتی یک زندگی
معرفی کتاب صوتی یک زندگی
کتاب صوتی یک زندگی نوشتهٔ گی دو موپاسان و ترجمهٔ محمدرضا پارسایار است. گویندگی این کتاب صوتی را ندا پوریان انجام داده و نوین کتاب گویا آن را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان فرانسوی عاشقانه.
درباره کتاب صوتی یک زندگی
کتاب صوتی یک زندگی حاوی یک رمان معاصر، فرانسوی و داستان زندگی یک زن از نوجوانی تا سالخوردگی او است. گی دو موپاسان در کتاب صوتی «یک زندگی»، از زندگی این زن به نام «ژانت»گفته است. ژانتِ موبور و جوان با چشمان آبیاش عاشق طبیعت است. او شور زندگی را در دلش دارد و حتی زندگی در صومعه هم نتوانسته آن را از او بگیرد. ژانت از واقعیتهای زندگی بیخبر است و انتظار مردی دلخواه را میکشد که او را خوشبخت کند. ژانت، این دختر جوان که هیچ از دنیا نمیداند، درگیر عشقی شده که میرود تا سرنوشتش را تغییر دهد. محبوبیت «ژولیان» در چشم پدر و مادر ژانت، عاقبت کار خودش را میکند و یک روز بیآنکه دخترک از اتفاقی که در جریان است مطلع باشد، او را به نامزدی ژولیان درمیآورند. گرچه این وصال سهل و بیدردسر ژانت را مست عشق کرده، وصلت با مردی که پیش از نامزدی حتی نام کوچکش را نمیدانست، میتواند برایش عاقبتی پیشبینینشده داشته باشد. این رمان، تمام ویژگیهای داستاننویسی این نویسندهٔ مشهور را در سبک نگارش دارا است.
شنیدن کتاب صوتی یک زندگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره گی دو موپاسان
آنری رنه آلبر گی دو موپاسان در ۵ آگوست ۱۸۵۰ در نورماندی به دنیا آمد. او را در کنار استاندال، انوره دو بالزاک، گوستاو فلوبر و امیل زولا از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه میدانند. گی دو موپاسان عمر کوتاهی داشت، اما آثار بسیاری خلق کرد؛ از جمله داستان کوتاه «تپلی» که از شاهکارهای دنیای داستان کوتاه به حساب میآید. او ۶ رمان، ۳ سفرنامه و ۳۰۰ داستان کوتاه از خود به جا گذاشت؛ داستانهایی آنچنان جذاب که سامرست موآم را واداشت تا دربارهاش اینطور بگوید که میتوانید این داستانها را پشت میز شام یا در اتاق استراحت کشتی نقل و توجه شنوندگان خود را جلب کنید. او در ۶ ژوئیه ۱۸۹۳ در پاریس چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب صوتی یک زندگی
«صدای برخورد رگبار با شیشه پنجره و بام تمام شب به گوش میرسید. گویی آسمان ابری و پربار هزارپاره شده بود و بر زمین فرومیریخت، زمین را میخیساند و چون قند آبش میکرد. هوا شرجی بود و تندباد گرمی میوزید. صدای طغیان جویبارها در کوچههای خالی میپیچید. خانهها چون اسفنج رطوبت را به خود میکشیدند؛ رطوبت به درونشان نفوذ میکرد و عرق بر سرتاپای دیوارها مینشاند.
ژان، که شب پیش صومعه را ترک کرده و سرانجام برای همیشه آزاد شده بود، آماده بود تا طعم خوشیهایی را بچشد که دیری آرزویشان را داشت. اکنون هراسش از آن بود که هوا باز نشود و پدرش در رفتن تردید کند. از صبح صدبار به افق چشم دوخته بود.
بعد متوجه شد فراموش کرده تقویمش را در کیف سفرش بگذارد. آنگاه صفحه مقوایی کوچکی را که به دوازده ماه تقسیم شده بود و وسطش تاریخ سال جاری، سال ۱۸۱۹، با ارقام طلایی نقش بسته بود، از روی دیوار برداشت، با مداد روی چهار ستون اول خط کشید و نام قدیسان را تا دوم ماه مه، روز خروجش از صومعه، قلم گرفت.
از پشت در، کسی صدایش زد:
ـ ژانت!
ژان پاسخ داد:
ـ بیا تو، بابا.
و پدرش وارد شد.
بارون سیمون ژاک لوپِرتویی دِوو نجیبزادهای بود از سده پیش، نیکسیرت و وسواسی. وی که هوادار سرسخت ژانژاک روسو بود، به طبیعت و کشتزارها و جانوران عشق میورزید.
این اشرافزاده اصیل ذاتاً از سال نودوسه بدش میآمد، اما از آنجا که فیلسوفمآب و آزادمنش بود، نفرتش از استبداد چندان جدی نبود و بیشتر ساختگی بهنظر میرسید.
قوت و ضعفش محبتش بود، آن هم چندان نبود که نازونوازش یا بذلوبخشش کند یا در آغوش بگیرد. محبتش خلاقانه بود، بیقاعده و بیچونوچرا، همچون عصبی که بیحس شده باشد، توانی نداشت و کمابیش نقص بهشمار میرفت.
چون نظریهپرداز بود، برای تربیت دخترش برنامه داشت. میخواست خوشبخت، خوب، درستکار و مهربان بار بیاید.
تا دوازدهسالگی، ژان در خانه بود. سپس، با وجود گریهوزاری مادر، به صومعه ساکرهکُر سپرده شد.
بارون با سختگیری تمام دخترش را در آنجا محبوس و منزوی کرده بود، بهطوری که نه کسی از او و نه او از کسی خبر داشت. میخواست دخترش را در هفدهسالگی پاکدامن تحویل بگیرد تا خودش او را با اشعار حکیمانه بپرورد. میخواست در کشتزارها و اراضی حاصلخیز، روحش را بارور کند و با مشاهده عشق پاک، عاطفه جانوران و راهوروش بیدغدغه زندگی، نادانی از وی بزداید.»
زمان
۹ ساعت و ۵۶ دقیقه
حجم
۵۴۶٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۵۶ دقیقه
حجم
۵۴۶٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد