دانلود و خرید کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان
معرفی کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان
کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان نوشتهٔ ژیلا بنی یعقوب است. معصومه عزیزمحمدی گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و آوانامه آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی، حاوی سفر به نیمروز، کابل، درهٔ پنجشیر و هرات است.
درباره کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان
طبیعتاً با آغاز جنگ در افغانستان، زندگی مردم از هم پاشید. مردان و زنان بسیاری مجبور شدند خانه و کاشانهٔ خود را رها کنند و از کشورشان بگریزند. برخی نیز ماندند و ویرانی و نابودی کشورشان را به چشم دیدند؛ مردم معمولی و مردم غیرمعمولی، از سیاستمداران گرفته تا فعالان اجتماعی همگی تغییرات بزرگی را از سر گذراندند. کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان، حاصل ۶ سفر کوتاه و بلند ژیلا بنی یعقوب به کشور افغانستان است. اولین سفر او در سال ۱۳۸۰ و همزمان با حملهٔ نیروهای ناتو به این کشور انجام شد و پس از آن، او هر سال به آنجا سفر کرد. در این کتاب صوتی، گزارشهایی را از زندگی مردم افغانستان، زندگی زنان و مردان و کودکانش میشنوید؛ گزارشهایی که از جبهه و جنگ نمیگویند؛ بلکه از زندگی مردم در جنگ و پس از جنگ میگویند. گفتههای این کتاب روایتگر زندگی مردم معمولی افغانستان است یا همانطور که خود نویسنده گفته است، این کتاب یک گزارش میدانی است؛ یعنی دیدهها و شنیدههایی از درون جامعهٔ افغانستان است؛ روایت روزها و ماههایی که این نویسنده و روزنامهنگارِ ایرانی با مردم این سرزمین زندگی کرده است.
شنیدن کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران مطالعه درمورد افغانستان پیشنهاد میکنیم.
درباره ژیلا بنی یعقوب
ژیلا بنی یعقوب روزنامهنگار، فعال حقوق بشر و فعال سیاسی ایرانی است که دبیر سرویس اجتماعی روزنامهٔ سرمایه و سردبیر وبگاه کانون زنان ایرانی بوده است. بنییعقوب در سال ۲۰۰۹ میلادی برندهٔ جایزهٔ شجاعت در روزنامهنگاری شد. او در خرداد ۱۳۸۸ دستگیر و در دادگاه به یک سال حبس و ۳۰ سال ممنوعیت از روزنامهنگاری محکوم شد. «افسوس برای نرگسهای افغانستان» یکی از آثار مکتوب اوست.
بخشی از کتاب صوتی افسوس برای نرگس های افغانستان
««جمعهخان» هشت سال بیشتر ندارد و فارسی را با لهجه غلیظ افغان حرف میزند؛ اما لهجه غلیظش باعث نمیشود حرفهایش را به طور کامل نفهمم. جمعهخان که یک خواهر و شش برادر دارد، با خانوادهاش در هرات زندگی میکرد که جنگ شروع شد. اولش قصد نداشتند خانه و زندگیشان را رها کنند، اما روزی که همه زندگیشان زیر آوار ماند، پدر دستشان را گرفت و گفت: «برویم!» پاهای جمعه خان ورم کرده است؛ چراکه آنها برای رسیدن به ماککی ده روز، پای پیاده، بیابانها، سنگلاخها و پستی و بلندیها را درنوردیدهاند، پنج روز هم سوار یک ماشین باری شدهاند.
ـ جمعهخان! زندگی در اردوگاه چطور است؟
ـ برای آنها که دارا هستند، خوب است؛ اما برای آنها که مثل ما هیچ چیز ندارند، بد است.
ـ آنها که وضعشان خوب است، چه چیزهایی دارند؟
ـ پتو دارند. چراغ دارند. اما ما هیچ چیز نداریم.
ـ شبها بدون پتو در این سرما چه میکنید؟
لحظهای سکوت میکند، بعد به بزرگترش نگاه میکند و بعد هم با لحن سادهای میگوید: «خیلی سردمان میشود. همه مریض شدهایم.»
«عبدالغنی» مرد چهلسالهای که در کنار جمعهخان ایستاده، میگوید: «ما هشت نفریم و هشت پتو به ما دادهاند، اما اگر این هشت پتو را من به تنهایی روی خودم بیندازم، باز هم گرم نمیشوم. بیایید داخل چادر، خودتان پتوها را ببینید.»
زن عبدالغنی یکی از پتوهای سرمهای رنگ را که روی هم چیده، از ته چادر بیرون میکشد و نشانم میدهد. حق با عبدالغنی است. پتوها نازک است؛ خیلی هم نازک. فقط نیمی از جمعیت ششهزار نفری این اردوگاه در چادرهای برزنتیای زندگی میکنند که جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران برایشان برپا کرده است. برای نیمی دیگر از این مردم هیچ چادری وجود ندارد. آسمان سقفشان است و زمینِ خاکی زیراندازشان. کسانی هم چهار پنج تا چوب بلند را در زمین فرو کرده، روی چوبها گونی و نایلون کشیدهاند تا به قول خودشان چیزی شبیه خیمه درست کنند؛ شاید که اندکی از تأثیر باد و سرمای هوا بکاهد.
«صفیهبیگم» که با هشت فرزندش حتی از همین سقف نایلونی هم بیبهره مانده است، میگوید: «بیوهزنی هستم با دو شهید. پسرم و شوهرم هر دو در جنگ کشته شدند. دوازده صغیر دارم. شش تا مال خودم است، شش تا مال پسرم... بیست روزی میشود اینجا هستیم. هنوز هیچ چیز به ما ندادهاند. نه پتو، نه خیمه (= چادر برزنتی است). نمیدانید شبها چه بادی میوزد... بادی که آدم را تکهتکه میکند... . گاهی نانِ خشکی میرسد، گاهی همان هم نمیرسد. خوار و غریب و بدبخت اینجا افتادهایم. دربهدر و خاک بر سر شدهایم و کسی به ما جواب نمیدهد. همه راهها برای ما بسته است. منتظر مهربانی از طرف خدا و بینالملل (منظورش سازمانهای جهانی است) هستیم... خانهمان در بمباران تکهتکه شد؛ هیچ نتوانستیم با خودمان بیاوریم. دو روز پای پیاده آمدیم تا رسیدیم به «قور قوری». از آنجا با دربهدری و التماس سوار این ماشین و آن ماشین بارکش شدیم تا رسیدیم اینجا... به روزگارمان این جور زندگی را ندیده بودیم...»
«عاجرا» زن ۴۵ ساله و صاحب هفت فرزند که به همراه شوهر ۶۰ سالهاش از «بادغیس» به ماککی آمده، میگوید: «دو دختر و یک پسرم یک ماه پیش در بمباران کشته شدند. این جنگ به خاطر «اسامه بن لادن» بود. او خارجی بود و از ما نبود. ملت به خاطر او دربهدر شد.»
ـ اگر جنگ تمام بشود به شهرتان باز میگردید؟
ـ اگر ملت برود ما هم میرویم.
ـ کدام ملت؟
ـ ملتی که در اردوگاه هستند. اگر آنها نروند ما هم نمیرویم.»
زمان
۱۲ ساعت و ۵۲ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۴۰٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۲ ساعت و ۵۲ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۴۰٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتاب خیلی خوبی بود.بعد از جانستان کابلستان دومین کتاب در مورد افغانستان بود که گوش دادم که هم حسابی لذت بردم و هم کلی چیزهای جدید یاد گرفتم، یک طوری که فکر کردم؛ کاش میشد همه رو مجبور کرد به
کتاب در خصوص شرایط اجتماعی افغانستان طی دوره اول حکومت طالبان و بعد از حضور گروه ائتلاف هست که از این منظر اطلاعات قابل توجهی به خواننده و علاقمند به فهم بستر درونی افغانستان میدهد.
اول کتاب چنان رنج های افغانستان بیان شده که باور کردنش سخته. کتاب مستند به حضور هر ساله نگارنده در افغانستان هست و این جذابیت و دقت و جزئیات کتاب را فوق العاده کرده. از شنیدن آن لذت بردم و
باسلام متاسفانه این کتاب قبل از به حکومت رسیدن مجدد طالبان نوشته شده است.وامروزه دوباره طالبان برافغانستان حکومت میکند وزنان بیش ازپیش دراسارت هستند.