دانلود و خرید کتاب صوتی ژان کریستف جلد چهارم
معرفی کتاب صوتی ژان کریستف جلد چهارم
کتاب صوتی «ژان کریستف جلد چهارم» نوشتهٔ رومن رولان با ترجمهٔ علیاصغر خبرهزاده و گویندگی علی عمرانی در انتشارات ماه آوا منتشر شده است. شهرت این رمان از مرزهای فرانسه گذشته و به همهٔ زبانهای زندهٔ دنیا ترجمه شده است. در مقدمهٔ کتاب آمده است که رومن رولان در سال ۱۹۱۶ جایزه نوبل گرفته است اما بر اساس سایت رسمی نوبل او در ۱۹۱۵ جایزه را دریافت کرده است.
ژان کریستف رمانی موزیکال است که گامها و اصوات موسیقی را لابهلای سطورش پنهان کرده است. او یک نابغهٔ موسیقی و یک قهرمان واقعی است. رولان در این کتاب با زبان موسیقی سخن میگوید و گاه که کلامش از سخن گفتن باز میایستد تنها مینوازد و نتها و اصوات موسیقی را در قالب واژگان درمیآورد. موسیقیای که گاه آدمی را به شور و هیجان وامیدارد و گاه متأثر میسازد. ژان بیشتر به خالق خود (رومن رولان) مانند است تا به فردی دیگر. ژان کریستف یک رمان زندگینامهای روانشناسانه است.
درباره کتاب صوتی ژان کریستف جلد چهارم
در بخش چهارم ژان کریستف پیر شده است و شهرت او در سراسر دنیا به عنوان نابغهٔ موسیقی پیچیده است اما خود او هنوز به دنبال پیشرفت است و در این حین مجبور به مهاجرت شده است. این بار هم برخلاف میل خود مجبور میشود که به کشور دیگری برود و این سفر برای او بسیار گران تمام میشود. مشکلات همچنان گریبانگیر کریستف هستند و او همچنان در حال مبارزه است. نقطهٔ اوج داستان که ژان کریستف را از نابغهای محبوب به شخصیتی بسیار منفور تبدیل میکند در این جلد منتظر شماست.
کتاب صوتی ژان کریستف جلد چهارم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی به علاقهمندان به موسیقی و رمانهای فاخر پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صوتی ژان کریستف جلد چهارم
روزی، به هنگام بیرون آمدن، برابر در خانه، به گرد زن سرایدار که داد سخن میداد، گروهی را دید. آنچنان بیاعتنا بود که بیخبر گرفتن، راه خویش پیش گرفت؛ امّا زن سرایدار خواهان به چنگ آوردن شنوندهای دیگر، راه بر او بست، و پرسید که او میداند که چه بر سر این روسلهای بیچاره آمده بود. اولیویه، حتّی نمیدانست که این «روسلهای بیچاره» چه کسان میبودند؛ و با یک خونسردی ادبآمیز، گوش فراداد. آنگاه که دریافت که یک خانواده کارگر، پدر، مادر، و پنج فرزند، از درماندگی، در این خانه، خودکشی کرده بودند، همچنان که به راوی که از سر گرفتن داستان خسته نمیشد، گوش فرا میداد، همچون دیگران، بر جای ماند و دیده به دیوارها دوخت همچنان که زن سرایدار سخن میگفت، یادها سر برمیآوردند، و درمییافت که این آدمها را دیده بود؛ چند پرسش کرد... آری، او آنان را بازمیشناخت: مرد ــ (خرخر دم زدن او را در پلگان میشنید) ــ یک کارگر نانوایی، پریدهرنگ، گرمای تنور، خونش را مکیده، گونهها فرورفته، با ریش نتراشیده؛ آغاز زمستان، به چنگ ذاتالرّیه گرفتار آمده بود، و چنانکه باید درمان نشده، از نو به کار پرداخته بود؛ بیماری بازگشته بود؛ پس از سه هفته، او بیکار بود و بیتوان. زن، پیوسته باردار، از درد مفصل زمینگیر و در چند خانه کار میکرد و خود را میفرسود، و روزها به تلاش دست آوردن کمکی ناچیز از همیاری همگانی که هرگز به فرارسیدن شتابی نداشت، به هر سو میدوید. در این چشم براهی، فرزندان سر میرسیدند، و هرگز امان نمیدادند: یازده ساله، هفت ساله، سه ساله، ــ بیآن دو که در راه نابود شده بودند؛ ــ و برای حُسن پایان، یک دوقلو که برای پدیدار شدن خویش، این دم شایسته رابرگزیده بودند: ماه گذشته، بهدنیا آمده بودند!
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد