دانلود و خرید کتاب صوتی جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
معرفی کتاب صوتی جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
رمان جنایی و رازآلود جایی که خرچنگ ها آواز میخوانند اثر دیلیا اوئینز را با ترجمه آرتمیس مسعودی و صدای گرم مریم پاکذات از آوانامه بشنوید.
این رمان سرگذشت دختری به اسم کیا کلارک معروف به دختر مرداب را روایت میکند که مردم او را به چشم یک قاتل مینگرند.
رمان جایی که خرچنگ ها آواز میخوانند پس از انتشارش در سال ۲۰۱۸ با استقبال بینظیری روبهرو و به چندین زبان ترجمه شد. درسال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ پرفروش نیویورکتایمز بود و ۵۴ هفته در صدر لیست پرفروشترینها قرار داشت.
درباره کتاب صوتی جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
کیا کلارک دختری توانا و باهوش است که با پدر بداخلاقش در حاشه مردابی، در طبیعت کارولینا زندگی میکند. زندگی کیا روی روال است. او ارتباطات خاص خود را دارد و همه او را به اسم دختر مرداب میشناسند؛ چون با طبیعت از گیاه گرفته تا حیوانات، رابطه خیلی خوبی دارد.
روزی دو مرد از مردان شهری عاشق زیبایی و اصالت کیا میشوند و او نیز این دلباختگی را در خود احساس میکند. در حالی که کیا دارد خودش را برای یک زندگی تازه آماده میکند اتفاقاتی میافتند که زندگی او را از مسیری که در ذهنش برای آن ترسیم کرده، خارج میکنند. جسد مرد جوانی به اسم چیس اندروز در حاشیه مرداب پیدا میشود و ظن و گمانها همه به سمت کیا، دختر مرداب میرود.
کتاب در دو بخش مرداب و باتلاق نوشته شده و ترجمه آرتمیس مسعودی از این کتاب بسیار شیوا و روان است.
دیلیا اوئینز در این کتاب از رنج تنهایی و تلاش برای زندگی دوباره میگوید و شما را با حوادث هیجانانگیز کتابش همراه میکند.
شنیدن کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهای هیجانانگیز و جنایی مخاطبان این کتاباند.
درباره دیلیا اوئینز
دیلیا اوئینز نویسنده و متخصص جانورشناسی است. او در دانشگاه جورجیا آمریکا تا مقطع دکتری درس خواند و در سال ۱۹۷۴ به آفریقا مهاجرت کرد. آنجا در پارک ملی لوانگوا مشغول کار شد. او چندین سال درباره حیات وحش کار کرده و مقالات قابل توجهی در این زمینه منتشر کرده است.
کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند، این نویسنده را به شهرت رساند. دیلیا درباره کتابش گفته است: «این رمان در قلب من جای ویژهای دارد. کیا میتواند هر دختر کوچولویی باشد، اما او استثنا است. کیا همه ما هستیم. او همان کسی است که همه ما میتوانیم باشیم. من با همه وجودم به او ایمان دارم. کیا به ما میآموزد که بیش از آنچه فکرش را میکنیم، قدرتمندیم؛ که ممکن است در حسرت تعلق داشتن به یک جامعه باشیم اما وقتی تنها هستیم، میتوانیم برای بقا و حتی پیشرفتمان، قدرتی فوقالعاده پیدا کنیم. وقتی نهایت تلاشمان را میکنیم، احتمال تعلق پیدا کردن به یک گروه بیشتر میشود.»
درباره آرتمیس مسعودی
آرتمیس مسعودی متولد ۱۳۵۳ است. او زبان انگلیسی و زبانشناسی همگانی خوانده است. پشت سرت را نگاه کن! اثر سیبل هاگ، الینور آلیفنت کاملا خوب است اثر گیل هانیمن و اولین تماس تلفنی از بهشت اثر میچ آلبوم از دیگر ترجمههای آرتمیس مسعودی است.
بخشی از کتاب صوتی جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
کیای نوزده ساله، با پاهایی بلندتر، چشمهایی درشتتر و به نظر مشکیتر در پوینتبیچ نشسته بود و خرچنگها را نگاه میکرد که عقبعقب میرفتند و خودشان را به جریان آب میسپردند. ناگهان از سمت جنوب صداهایی شنید. به سرعت بلند شد ایستاد. گروهی از بچهها بودند که حالا در ابتدای سن نوجوانی بودند. در طول این سالها بارها سلانهسلانه از راه رسیده بودند، به یکدیگر توپ پرتاب کرده بودند، دویده بودند و به موجها لگد زده بودند. کیا از ترس اینکه مبادا او را ببینند، با گامهای بلند، در حالی که ماسه از روی پاشنههایش میریخت، به طرف جنگل رفت و پشت تنهٔ بزرگ یک درخت بلوط پنهان شد. میدانست این کارش چقدر عجیب است.
با خودش فکر کرد چیز زیادی تغییر نکرده، آنها میخندند و من مثل خرچنگ ماسهای سوراخ درست میکنم. موجودی دور از تمدن بود که از رفتار عجیب و غریب خود احساس شرمندگی میکرد.
قدبلندِ لاغرِ بور، دماسبی صورتککمکی، همیشهمرواریدبهگردن و لپگردتپلی در ساحل شیطنت میکردند و درگیر خندیدن و در آغوش گرفتن یکدیگر بودند. کیا در مواقع نادری که به دهکده رفته بود، جسته و گریخته حرفهایشان را شنیده بود. «آره، دختر مرداب لباساشو از سیاها میگیره. باید صدف بفروشه، بلغور بخره.»
آنها پس از این همه سال، هنوز گروهی از دوستان بودند. این چیز مهمی بود. بله، از بیرون رفتارشان احمقانه به نظر میرسید اما همانطور که میبل چندین بار گفته بود، یک گروه متحد بودند. «تو بائاس دوستای دختر داشته باشی عزیز، چونکه اونا واس همیشه میمونن، بدون اینکه قولی داده باشن. یه جمع زنونه، لطیفترین و محکمترین جای رو زمینه.»
کیا متوجه شد همینطور که آنها آب شور را به سمت یکدیگر میپاشند، دارد همراهشان آرام میخندد. بعد در حالی که جیغ میکشیدند، به سمت عمیقتر آب رفتند. وقتی یکدیگر را از آب بیرون کشیدند و به همان روش قدیمی در آغوش گرفتند، لبخند از روی لبهای کیا محو شد. جیغهای آنها موجب میشد صدای سکوت کیا بلندتر به نظر برسد. با هم بودن آنها، تنهایی کیا را پررنگتر میکرد اما او میدانست برچسب آشغال مرداب که به او زده شده، او را پشت درخت بلوط نگه داشته است.
چشمهای کیا روی قدبلندترین پسر چرخید. او شلوارک کتان پوشیده بود و پیراهن به تن نداشت. وقتی توپ فوتبال را پرتاب میکرد، کیا متوجه ماهیچههایی شد که روی پشتش نمایان بود. شانههایش برنزه بود. کیا میدانست او چیس اندروز است و در تمام این سالها، از زمانی که چیزی نمانده بود با دوچرخه کیا را زیر بگیرد، او را با همین دوستانش در ساحل، در حال رفتن به کافه برای نوشیدن میلکشیک یا در فروشگاه جامپین در حال خرید بنزین دیده بود.
حالا در حالی که گروه نزدیکتر میشد، کیا فقط او را نگاه میکرد. وقتی یکی از آنها توپ را پرتاب کرد، او دوید که توپ را بگیرد و به درختی که کیا پشتش بود، نزدیک شد. پاهای برهنهاش در ماسهٔ داغ فرو میرفت. وقتی دستش را بلند کرد که توپ را پرتاب کند، به طور اتفاقی پشت سرش را نگاه کرد و چشمش به کیا افتاد. پس از آنکه توپ را پرتاب کرد، بدون آنکه بقیه متوجه شوند، برگشت و به کیا چشم دوخت. موهایش مانند کیا مشکی بود اما چشمهایش آبی روشن و چهرهاش محکم و حیرتانگیز. روی لبهایش لبخند محوی نقش بسته بود. سپس، با شانههای رها و با اطمینان به طرف بقیه برگشت.
زمان
۱۵ ساعت و ۲۸ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۲۷٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۵ ساعت و ۲۸ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۲۷٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
یککتاب بینظیر که اصلا از گوش دادنش خسته نشدم ، اینکتاب زیبا با صدای خانم پاکذات صد برابر جذابتر شده بود ،
بسیار تاثیر گذار، در تمام مدت با کیا زندگی کردم ، با رنج ها، دردها و رشد فوق العاده ش، و بسیار لذت بردم. بخصوص با موزیک های بسیار زیبایی که در طول کتاب پخش شد و ای کاش اسم
رمان جذابی بود و پایان فوق العاده زیبا و شوکه کننده ای داشت. اگر به خوندن رمان علاقه دارید، از خوندن این کتاب هم لذت خواهید برد. در ضمن یه فیلم سینمایی با همین نام ساخته شده که دقیقا به کتاب
قلبهایمان را پس می زنیم و عشق را کنار میگذاریم دیگر نیازی به آن نداریم تا ابدیت...
روایت جذابی از تنهایی و طبیعت
دلم میخواد میشد به این کتاب به جای ۵ ستاره ۱۰۰ ستاره داد
کیا دختر مرداب.یک دختر خود ساخته بسیار بسیار عالی بود به معنای واقعی یه رمان عالی بود.متنی روان گویندگی عالی و داستانی بینهایت جذاب که ناخودآگاه آدمو با خودش میبره و نمیتونی ازش دست برداری از هر فرصتی برای گوش
کتاب اگرچه داستان غم انگیزی داره اما در عین حال جذابه و البته پایان غافلگیر کننده البته صدای زیبای خانم پاکزاد هم در جذابیت کتاب بی تاثیر نیست
بهترین کتابی بود که تا الان خوندم
سلام به دوستان عزیز این کتاب واقعا لذت بخشه یکی از داستان های جنایی فوق العاده و البته یکی از شاهکار های گوینده مریم پاکزاد