دانلود و خرید کتاب صوتی بریت ماری اینجا بود
معرفی کتاب صوتی بریت ماری اینجا بود
کتاب صوتی بریت ماری اینجا بود نوشته فردریک بکمن است. فردریک بکمن در ایران با رمان مردی به نام اوه شناخته میشود، این کتاب که هشتمین رمان او است ما را به شناخت زنی میانسال به نام بریت ماری میبرد.
درباره کتاب بریت ماری اینجا بود
بریت ماری زنی منظم است. یک به همریختگی ساده در روی میز میتواند بدترین چیزی باشد که بریت ماری را رنجیده خاطر میکند. بریت ماری زنی ۶۰ ساله و مهربان است که دچار وسواس نظافت است، او همیشه از ترس مرگ ناگهانی را بر قلبش احساس میکند. او هرگز عادت به قضاوت کسی ندارد، اما گاهی برخی افراد پیشنهادهای او را انتقاد برداشت میکنند و عصبانی میشوند، او اما هرگز چنین قصدی ندارد. در درون این زن عجیب و مشغول، انسانی هست با آرزوها، رویاها و تصورات بسیار فراتر از آنچه دیگران از ظاهر او برداشت میکنند. او بعد از مدتها تصمیم میگیرد کار کند. داستان از جایی شروع میشود که بریت ماری تصمیم میگیرد از ملال و روزمرگیاش فاصله بگیرد و دوباره کار کند. او شغل سرپرستی باشگاه جوانان را فقط برای مدت سه هفته در یک بافت شهری یا یک روستای متروک به نام بورگ پیدا میکند. این کتاب داستانی جذاب درباره زنی است که ابتدا به نظرمان کمی آزاردهنده است اما کمکم به زنی محبوب تبدیل میشود، زنی که با خیانت همسرش زندگیاش تغییر میکند.
شنیدن کتاب بریت ماری اینجا بود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره فردریک بکمن
فردریک بکمن، نویسنده سوئدی متولد ۱۹۸۱ است او که در ابتدا وبلاگ نویس بود با کتاب مردی به نام اوه در ایران شناخته شد. او با روزنامههای مختلف همکاری میکند و کتابهایش بسیار پرفروش محبوب است. مردی به نام اوه بیش از ۶۰۰ هزار نسخه فروخته و جزو کتابهای پرفروش نیویورک تایمز بوده است.
کتابهای فردریک بکمن
- مردی به نام اوه
- تمام آنچه پسرکوچولویم باید درباره دنیا بداند
- بریت ماری اینجا بود
- شهر خرس
- و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود
- ما در برابر شما
- و من دوستت دارم
بخشی از کتاب بریت ماری اینجا بود
خانم جوان، آهکشان و با چشمان بسته، در را میبندد، درست شبیه وقتی که آدم شمعهای روی کیک تولدش را فوت و همزمان آرزو میکند. وقتی بریت – ماری در راهرو تنها میماند، متوجه میشود که به زیرِ دستگیرهی درِ دفتر کار خانم جوان، در ارتفاعی که میتواند کار کودکان بوده باشد، دو برچسب چسبانده شده؛ روی برچسبها تصویر توپ فوتبال نقش بسته است. این موضوع او را به یاد کِنت میاندازد، چون کِنت عاشق فوتبال است. بیش از هر چیز دیگر در زندگیاش. عشق کِنت به فوتبال حتی بیشتر از اعلام قیمت وسایلی که برای خودش خریده، به مردم است. و فقط خدا میداند که کِنت از اعلام قیمت وسایلش به دیگران چه لذتی میبرد.
وقتی مسابقات قهرمانی فوتبال شروع میشود، روزنامهای که کِنت و بریت – ماری آن را آبونه کردهاند، به جای جدول، برنامهی مسابقات را چاپ میکند. و بعد از دهان کِنت هیچ کلمهی عاقلانهای بیرون نمیآید. مثلاً وقتی بریت – ماری از او میپرسد که برای ناهار چه غذایی میل دارد، کِنت، بدون اینکه نگاهش را از روی توپ بردارد، میگوید: «برام فرقی نمیکنه.»
بریت – ماری این خبط فوتبال را هیچوقت نبخشیده است؛ هم به این خاطر که کِنت را از او میدزدد، هم به این دلیل که جایگزین جدول میشود.
لکهی سفید روی انگشت سبابهاش را میمالد. به یاد آخرینبار میافتد که در روزنامهی صبح، به جای جدول، برنامهی مسابقات جامجهانی چاپ شده بود. چهاربار روزنامه را از سر تا ته خواند، به این امید که جدول در جایی پنهان شده باشد. جدول را پیدا نکرد، ولی در عوض خبری را دربارهی مرگ یک زن همسنوسال خودش خواند. گزارشی که نمیتوانست آن را فراموش کند؛ در خبر آمده بود که جنازهی زن هفتهها در آپارتمانش باقی مانده بود، تا اینکه همسایهها از بوی گندی که از آپارتمان بیرون میزد، شکایت کردند. این خبر از ذهن بریت – ماری پاک نمیشود، چون مجبور است مرتب به این نکته فکر کند که اگر همسایههای خودش زمانی از بوی بد آپارتمان او شکایت کنند، چقدر بد و موجب عصبانیت خواهد شد. در خبر آمده بود که زن بر اثر مرگ طبیعی از دنیا رفته بود. یکی از همسایهها گزارش داده بود که وقتی صاحبخانه درِ آپارتمان را باز کرد، شام زن هنوز روی میز قرار داشت. بریت – ماری از کِنت پرسید، حدس میزند زن برای شام چه خورده است. تصور اینکه آدم وسط شام خوردن از دنیا برود، برایش وحشتناک بود، چون ممکن بود اینطور برداشت شود که مرگ به شام مربوط میشده است. کِنت غرغرکنان گفت، این موضوع هیچ نقشی بازی نمیکند و صدای تلویزیون را که در حال پخش مسابقهی فوتبال بود، بلندتر کرد. بریت – ماری در درون فریاد کشید.
البته که نقش بازی میکند. بالاخره شام هم باید مفهوم داشته باشد.
بعد از نیم ساعت درِ دفتر کارِ خانم جوان باز میشود. تعدادی بیرون میآیند. خانم جوان با شور و شوق فراوان با آنها خداحافظی میکند و لبخند میزند. میایستد، چشمش به بریت – ماری میافتد و از شدت شور و شوقش اندکی کاسته میشود.
«آخ، شما هنوز اینجایید؟ میدونید خانم ویسلاندر، واقعاً متأسفم، ولی من واقعاً وقت ندارم که...»
بریت – ماری از جا بلند میشود و چند پرز نامرئی را از روی دامنش میتکاند.
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتابی با نکته های ظریف زندگی یهنی چیزی که تو همه کتابای بکمن دیده میشه 👍🏻👌🏻
از خوانش خانوم محبوب بسیار لذت بردم
فوق العاده بود. حال خوب کن، عمیق، دقیق. مواجهه با ترس ها، محدودیت ها و گذشتن از موانع. خیلی دوست داشتم کتاب رو. اگه می خواهید بهتره اول مادربزرگ سلام رساند رو هم گوش بدین. ولی کتاب یک اثر مستقله چقدر بریت ماری دور و
اول این که بدانید و آگاه باشید که این یک جورهایی انگار ادامه کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» می باشد، ولی اگر آن را نخوانده اید مشکلی به وجود نمیآورد. کتاب تا حدی عجیب و البته به
من خیلییییی زیاد عاشق کتابهای فردریک بکمن هستم و این کتاب یکی از بهترین آثارشه. داستان لذت بخشی داره توصیه میکنم.
بسیار عالی بود
مثل یه سفر خفن، میتونین با این کتاب خیلی تجربه و ارزش به خودتون هدیه بدین!
یک شاهکار دیگه از آقای بکمن البته قسمت های آخر داستان خیلی سریع پیش میره، ولی باعث نمیشه از دلنشین بودنش کم بشه
حوصله ام سر رفته نصف کمترشو گوش دادم راجع به یه خانم محترم و مودب و بشدت وسواسی هست گویندگی بسیار عالی ممنون
باقی آثار این نویسنده بهتر بودن جذاب نبود