کتاب جان بها
معرفی کتاب جان بها
کتاب جان بها نوشته سید مصطفی موسوی است. کتاب جان بها را انتشارات کتابستان معرفت منتشر کرده است. این کتاب روایتی از غیرت و دفاع از مرز است.
درباره کتاب جان بها
این کتاب روایتی امنیتی و درباره اتفاقات آبان سال ۸۸ است. آنچه در «جان بها» روایت میشود، ماجرایی پرهیجان و عجیب است. این کتاب داستان مأموران امنیت این کشور برای نگهبانی از مرز باورهایشان است از اتفاقاتی که برایشان پیش میآید؛ سربازان گمنامی که با زدن به دل خطر، پیچیدهترین چالشها را روبهروی خود دارند و به مبارزه با مکارترین و بیرحمترین دشمنان میروند.
این کتاب بخشی از آن مستندات شفاهی از نیروهای امنیتی است و بخشی جزء خاطرات نانوشته مردان همین شهر و کشور.
خواندن کتاب جان بها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای پرهیجان و واقعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جان بها
دست میکنم تا خاک و سنگریزههای موهایم را بتکانم. چشمهایم را میبندم تا صورتم را هم با چفیه پاک کنم. حسین از جایش بلند میشود. لباس و شلوارش را میتکاند، دستی به موهای بههمریختهاش میکشد و آرام بهسمت در میرود. صدای پوتینهای حسین، صدای چرخیدن درِ چوبی، در لولای زنگزده و بعد صدای شلیک ممتد اسلحه در گوشم میپیچد! گلولهها دیوانهوار بهسرعت تمام دیوار روبهرو را پر میکند. ناخودآگاه دستم را روی گوشهایم میگذارم و بدنم را جمع میکنم تا حجم کمتری را اشغال کنم و سیبل کوچکتری باشم برای تیرهایی که بیرحمانه بهسمتم میآید.
حسین زخمی روی زمین افتاده و از درد به خود میپیچد. خون از شانهاش شره میکند روی زمین سیمانی کف اتاق. دست میاندازم و از همان شانهٔ زخمی شده میکشمش سمت خودم. آهش بلند میشود! سینهخیز بهسمت بشکهٔ آهنی نزدیکمان میرویم. حسین سرفه میکند، فریاد میزند و لختههای خون از دهانش بیرون میپاشد. ناگهان متوقف میشویم، زمین با صدای مهیبی میلرزد. صدای هواپیما به گوش میرسد و بعد صدای خردشدن شیشهها. گوشهایم دیگر چیزی نمیشنود و پلکهایم میپرد. هوا از گردوخاک پر شده و گلویم را به سرفه میاندازد. برای لحظهای همهجا را سکوت میگیرد. صدای تیراندازی دیگر از بیرون اتاق نمیآید. حسین خودش را میکشد بهسمت دیوار و به آن تکیه میدهد. با پشت دست، خون دهانش را پاک میکند و نفسنفسزنان زل میزند به چشمهای نگرانم.
نگاهم را از چشمهای بیرمقش میگیرم و دنبال اسلحهام میگردم. کمی آنطرفتر زیر حجمی از آوار پیدایش میکنم. اسلحه را به هر زحمتی شده برمیدارم و با احتیاط از اتاق خارج میشوم. بیرون از اتاق همهچیز با خاک یکسان شده! جایی در انتهای سوله که احتمالاً انبار بوده، آتش گرفته و دودش کمکم میرود تا تمام فضا را اشغال کند. آرام از کنار جنازههایی که معلوم است چند روزی از مرگشان میگذرد، رد میشوم. بوی جسدشان بینیام را آزار میدهد. بوی خون و گوشت پخته و دود از همه طرف میآید. هنوز چند قدمی برنداشتهام که ناگهان صدای دختربچهای در گوشم میپیچد. بیتاب سر میچرخانم تا پیدایش کنم. ضربان قلبم بالا رفته و چشمهایم تار میبیند. نفسهایم بهسختی راه خودش را از سینه پیدا میکند و قدمهایم سنگین میشود. چقدر این صدا آشناست! یک آن میبینمش که از پشت دیواری بیرون میآید! قلبم تندتر از قبل میزند و عرق سرد روی پیشانیام مینشیند. چندبار چشمهایم را باز و بسته میکنم تا با دیدن صحنهٔ پیش رو مطمئن شوم که بیدارم. صدای آشنا برای زینب است؛ دخترم!
بلندبلند گریه میکند و میدود. به دنبالش قدمهای سنگین و آرام فاطمه در فضای خالی سوله میپیچد، دخترم عروسکش را محکم در بغل گرفته و در خرابه میدود و صدایم میزند: «بابا! بابایی کجایی؟!»
حجم
۱۰۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۰۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
وای خیلی زیبا بود، یک روایت بسیار قوی از جانبازی سربازان گمنام امام زمان ارواحنا فداه. خیلی فضاسازی و داستانپردازی و تعلیق خوبی داشت طوری که موقع خوندنش نفستون توی سینه حبس میشه و آخر داستان واقعا شوکه میشید در
نه انقدر عالیه که بگم با خوندنش غرق لذت و هیجان میشید و نه اونقدر بده که بگم ارزش خوندن نداره یه کتاب متوسطِ نه چندان خوب که خلأهای داستانی زیادی داره شخصیت پردازی سطحیه و تغییرات شخصیتها به خوبی توضیح داده
کتاب ۴۷۵ از کتابخانه همگانی ، داستان از زبان یک مامور وزارت اطلاعات روایت میشود در چهار فصل، فصل اول در سوریه و فصل های بعد در تهران و ناآرامی های دی ۹۶ ( که در قسمت توضیحات اپلیکیشن به اشتباه
کتاب قشنگیه. ٤ فصل داره، فصل اول در سوریه میگذره، بقیه در ایران، شرح حال ماموران اطلاعات هست و اخر کتاب واقعا تراژیک هست. ناراحت کننده ترین چیز از نظر من این بود که شهدای مظلوم اطلاعاتی با عنوان شهدای
رمان فوقالعاده زیباییه در جذابیتش همینقدر بگم که یکی از سحرهای ماه رمضان امسال نشستم و تمومش کردم. رمانی که از سوریه و مدافعان حرم آغاز میشه و بعد سر از اعتشاشات تهران درمیاره و... خوبیش اینه که به گفتهٔ نویسنده کلیات داستان،
سلام این کتاب ارزش خوندن رو داره ولی کاش که دروغ باشه
خییییییلی کتاب قشنگی بود❤️👌🏻👌🏻👌🏻 کتاب چهار فصل داره یک فصل در سوریه و سه فصل در ایران،صفحه آخرش خییییلی زیبا و تعجب آور بود در عین حال شیرین!!❤️❤️
و ما ادراک از پایان کتاب 🙃🍃👌🏻 یک سری از کتاب ها هستند که در روند سیر کتاب شما رو درگیر میکنند ولی این اثــــر بــــعد از اتمام و بستن کتاب شما رو تا هفته ها درگیر خودش میکنه 💫🌿
خوندنش حدود سه ساعت طول کشید و انقدری برام جذاب بود که طی یه روز خوندمش. یکسری ضعفهایی داشت که با توجه به این که اولین کار نویسنده هست میتونیم چشمپوشی کنیم. مثلا تکرار بعضی کلمهها توو دو سه تا جملهی پشت
واقعا نمی دونم چه بگویم ، الان در ساعت22:17شب این کتاب رو تمام کردم، فقط شرمنده شهدا گمنامی مثل آقا محمد هستیم که در اغتشاشات 98 .. و سوال های درباره ... در ذهنم بود که چرا کسی که مدافع حرم