بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جان بها | طاقچه
تصویر جلد کتاب جان بها

بریده‌هایی از کتاب جان بها

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۹۰ رأی
۴٫۲
(۲۹۰)
می‌گویند بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن است که به انسان نشان می‌دهند می‌توانسته در زندگی به کجا برسد و نرسیده! می‌توانسته چه انسانی بشود و خودش نخواسته و نشده!
میم مهاجر
ترجیح می‌دم یه درخت سرو باشم تو بیابونِ خودم تا یه گل خوشگل توی گلخونه بقیه! می‌گیری که چی می‌گم؟!
• Khavari •
رفقا به قرآن حیفه روی سنگ قبرمون، قبل از اسممون کلمهٔ شهید رو ننویسن!
Elaheh
من از پیشرفت بدم نمی‌آد! اما ترجیح می‌دم یه درخت سرو باشم تو بیابونِ خودم تا یه گل خوشگل توی گلخونه بقیه!
میم مهاجر
می‌گویند بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن است که به انسان نشان می‌دهند می‌توانسته در زندگی به کجا برسد و نرسیده! می‌توانسته چه انسانی بشود و خودش نخواسته و نشده!
محمدرضا میرباقری
خوبی‌ای اگر از من دیدین چشماتون قشنگ دیده، احیاناً بدی‌ای هم اگه داشتم حقتون بوده ولی حلال کنید!
هفتصد و چهل و نه
در آخر کتاب، حتماً از خودتان می‌پرسید این ماجرا واقعیت داشت؟ این را من هم از خودم پرسیدم و بعد جواب دادم که بخشی از آن «امیدوارم که واقعیت نداشته باشد».
هفتصد و چهل و نه
«وقتی نمی‌تونی کاری براش بکنی با دیدنش خودت رو عذاب نده.»
هفتصد و چهل و نه
خوبی‌ای اگر از من دیدین چشماتون قشنگ دیده، احیاناً بدی‌ای هم اگه داشتم حقتون بوده ولی حلال کنید!
ام‌البنین
آدم عاشق که باشد هیچ‌وقت به دوری عادت نمی‌کند.
کاربر ۳۰۶۷۳۴۹
همیشه چیزی در وجود من می‌گفته که در این انقلاب تو کارمند نیستی! این انقلاب کارمند نمی‌خواهد، نیروی ساعتی و اداری نمی‌خواهد!
میم مهاجر
پایان شب سیه سپید است، اصلاً کی دیدی همیشه شب بمونه؟! همیشه خورشید طلوع کرده، همیشه روز شده بابا! نگران چی هستید؟!»
آیه
می‌گویند بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن است که به انسان نشان می‌دهند می‌توانسته در زندگی به کجا برسد و نرسیده! می‌توانسته چه انسانی بشود و خودش نخواسته و نشده!
yasin.nm
هرچقدر هم چریک باشی و نترس، گاهی غیرارادی، اعضای بدنت از ذهنت دستور نمی‌گیرد و خودسر عمل می‌کند! تو انسان شجاعی هستی اما پاهایت می‌لرزد، تو از مرگ نمی‌ترسی اما وقتی به این فکر می‌کنی که با ملک‌الموت فاصلهٔ چندانی نداری ته دلت خالی می‌شود!
mahtzd
گاهی که زنگ می‌زدیم به خانواده‌ها و خبر اسارت پدر، پسر یا همسری را می‌دادیم، پابه‌پای آن‌ها پشت تلفن اشک می‌ریختیم و امید می‌دادیم به برگشتشان و برای بعضی‌ها قول می‌دادیم که برمی‌گردانیمشان! چقدر از رفیق‌هایمان پای همین قول‌ها جان دادند، بالاخره مرد سرش برود قولش نمی‌رود! بارها برای برگرداندن اسیری و حتی به‌عقب‌کشاندن جنازه‌ای از مهلکهٔ نفس‌گیر، مردانی را از دست داده‌ایم که از تیغ تیز دشمن نمی‌ترسیدند!
la Luna
می‌گویند بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن است که به انسان نشان می‌دهند می‌توانسته در زندگی به کجا برسد و نرسیده! می‌توانسته چه انسانی بشود و خودش نخواسته و نشده!
HaniMoh
به این فکر می‌کنم که «چرا از پشت تلفن نمی‌توانم در آغوش بگیرمش؟»
SeyeD
حسین ادامه حرفم را می‌گیرد و می‌گوید: «ولی حیفه به خدا! رو سنگ قبرمون قبل از اسممون کلمه شهید ننویسن!»
la Luna
آدم عاشق که باشد هیچ‌وقت به دوری عادت نمی‌کند.
آیه
تو حق اعتراض داری ولی حق اغتشاش نداری! چرا؟! چون وقتی اعتراض داری تو شاکی هستی ولی وقتی اغتشاش می‌کنی دیگه معترض نیستی، اون‌وقت می‌شی متهم. با متهم هم که می‌دونی چطور برخورد می‌کنن؟
آیه
مردم شهر اتوکشیده‌اند. برای بوی خوش عطر و ادکلن خرج می‌کنند. مزاج آدم‌های شهر بوی باروت را نمی‌فهمد. برای بینی‌هایشان شمیم خون و خاک غریبه است! اینجا زخم زینت مرد است. شیارهای تیر و ترکش روی سر و صورت رزمندگان کم از مدال‌های رنگیِ براق ژنرال‌های آن‌ور آبی ندارد! توی مترو چند ایستگاه نمی‌توانی بایستی، حوصله‌ات به ترافیک اتوبان‌ها قد نمی‌دهد! اما در میدان جهاد ساعت‌ها پشت تویوتا و زیر آفتاب از شهری به شهر دیگر می‌روی تا بجنگی! می‌دانی؟ عشق چشم و گوش آدم را کور می‌کند.
Samaneh J
صدای خواندن قرآن از عقب به گوش می‌رسد. حسین سرش را به شیشه تکیه داده و قرآن جیبی کوچکش را به چشمانش چسبانده تا بتواند زیر نور ماه کلمات را بخواند.
آیه
ما وطن داریم اما محدود به وطن نمی‌شیم
زینب کاوه
به آغاز و پایان آدم‌ها فکر می‌کنم. به آن‌ها که چه راحت از آنچه می‌توانستند باشند می‌گذرند! تمام خاطرات مشترکمان تلخ و شیرین، ناخواسته جلوی چشمانم رژه می‌روند. می‌گویند بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن است که به انسان نشان می‌دهند می‌توانسته در زندگی به کجا برسد و نرسیده! می‌توانسته چه انسانی بشود و خودش نخواسته و نشده!
آیه
خدا کند همیشه آبتان سرد باشد و نانتان گرم!»
zahra.n
«بگو چی باعث شد یکی از بهترین نیروهای ما جونش رو از دست بده؟!» انگشتانم را می‌گیرم و می‌شمارم: «برای پول؟ نه! برای مهاجرت؟! نه! برای چی؟!» با خودم حرف می‌زنم. از خودم اقرار می‌گیرم. بلند بلند می‌گویم: «حسینی که من می‌شناختم معرفت داشت! غیرت داشت!» پنجره‌ای باز نبود، اما هوای اتاق سرد شده بود. به سمیرا نگاه می‌کنم که نوک بینی‌اش سرخ شده و چشم‌هایش پر از اشک، خیره نگاهم می‌کند. دستانش را که مثل بید می‌لرزد به‌سمت قفسه سینه‌اش نشانه می‌رود و می‌گوید: «به خاطر اینکه روی خواهرش غیرت داشت!»
سیدسجّاد
«داعشیه رو یادته ابراهیم؟ اسیر که گرفته بودیمش توی جیبش قاشق پیدا کردیم؟ یادته چی گفتی؟» ریزریز می‌خندد و می‌گوید: «ازش پرسیدیم برای چی قاشق داری گفت می‌خوام شهید که شدم نهار رو با رسول‌الله بخورم!» سرم را از روی سلاح برمی‌دارم و به صندلی تکیه می‌دهم. پوزخند می‌زنم و می‌گویم: «ما هم گفتیم داستان چیه که حضرت نهار می‌ده اما قاشق نمی‌ده؟!»
'emma coper'
حسین که متوجه تقلاکردنم می‌شود، یک دستش را روی گردنم می‌گذارد و دست دیگرش را روی چشم‌هایم. آرام در گوشم با صدای لرزان می‌گوید: «نشد ابراهیم...»
هفتصد و چهل و نه
می‌گویند بزرگ‌ترین حسرت روز قیامت آن است که به انسان نشان می‌دهند می‌توانسته در زندگی به کجا برسد و نرسیده! می‌توانسته چه انسانی بشود و خودش نخواسته و نشده!
پوریا
همیشه اتفاق می‌افتد که کسی را برای آخرین بار می‌بینی، بی‌آنکه بدانی این آخرین نگاه است. حرف‌هایش را می‌شنوی و اصلاً به ذهنت خطور نمی‌کند که این آخرین حرف‌های بین شما دو نفر است. چقدر اینکه نمی‌دانم آخرین‌ها کی و کجا برایم رقم می‌خورد عذابم می‌دهد!
mahtzd

حجم

۱۰۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۰۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان