کتاب سایهی شوم
معرفی کتاب سایهی شوم
کتاب سایهی شوم نوشته مهناز رئوفی است. این کتاب خاطرات یک زن بهائی بازگشته به اسلام است. نویسنده در این کتاب علت مسلمان شدن خود را به وضوح شرح میدهد و با تلقی روان و مؤثر از ماجراهای هم زیستی با بهائیان می گوید.رفتار و مناسک آنها را نقد میکند.
درباره کتاب سایهی شوم
نویسنده در این کتاب به زبان داستان، از کار گسترده، هدفمند و تخریبی بهائیان روی ذهن و ضمیر پاک کودکان پرده سخن میگوید و خواننده را به اردوهای مختلط بهائیان به منظور هنجار شکنی در جامعه مسلمانان توجه میدهد.همچنین به شکلی دقیق و مؤثر درباره ی تساوی زن و مرد از دیدگاه فرقه ی بهائیت روایت میکند و اینکه هر دوی آن ها چگونه اسیر برنامه های تشکیلاتی بهائیت هستند.
کتاب حاضر راوی خاطرات زنی است که شجاعانه از دروغ و سیاهی رو بر میگرداند تا در آینه به حقیقت آفتاب سلام بگوید. او را مطرود میخوانند و حتی از دیدار اعضای خانواده و مادرش محروم می شود. اما از آن جا که نور حقیقت در قلبش روشن شده هرگز به تاریکی برنمیگردد.
خواندن کتاب سایهی شوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگینامه پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سایهی شوم
من که طبق برنامهٔ تشکیلات یاد گرفته بودم چطور تبلیغ کنم، کلمهبهکلمهٔ حرفهایی را که از ششسالگی تا آن روز یاد گرفته بودم بیان کردم و بهاییت را یک دین الهی معرفی کردم. یاد جملهٔ پدرم افتادم: تفتیش عقاید ممنوع! البته هر جا که به ضررمان بود تفتیش عقاید ممنوع میشد و این دقیقاً سیاست تشکیلات بود.
نشمین آهی کشید و گفت: شما هم مثل ما اسیر یک عده سیاستمدار قدرتطلب شدهاید. کدام دین؟ مگر در قرآن نیامده که پیامبر اسلام آخرین پیامبر خداست؟
چند دقیقه بعد نریمان و پدرش که بالاتر کار میکردند به ما پیوستند. به آنها سلام کردم. پدر بچهها خیلی خوشبرخورد و مهربان بود. مرد چهلوپنج سالهای که همیشه متبسم بود. با لبخند همیشگیاش با من احوالپرسی کرد و گفت: تو باز با دوچرخه آمدی؟
گفتم: پس اینهمه راه را پیاده میآمدم؟
گفت: پس ما آدم نیستیم اینهمه را پیاده میآییم و پیاده برمیگردیم؟
گفتم: اگر دوچرخه داشتید که پیاده نمیآمدید.
همه خندیدند. چند سال پیش نریمان همکلاس من بود. در مدرسهٔ ما دختر و پسر باهم بودند. نریمان درسش از من ضعیفتر بود، اما من و پرویز شاگرد اول کلاسمان بودیم و او با پرویز رقابت میکرد. من و پرویز همهٔ نمراتمان مثل هم بود و جوایزی که میگرفتیم مثل هم بود. نریمان پرسید پرویز را ندیدی؟
گفتم: نه، امروز خبری از او نبود.
پدر بچهها گفت: بابا دختر، تو دیگر بزرگ شدی، گذشت آن وقتها که همکلاس بودید، پرویز دیگر برای چه به خانهٔ شما میآید؟
گفتم: میآید با پویا و بهمن پینگپنگ بازی میکند.
نریمان گفت: پرویز که خودش نمیرود، خودشان میروند دنبالش.
حجم
۲۲۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۲۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب عالی ای بود. خیلی از مطالب رو در مورد بهاییت در این کتاب متوجه میشید. جاهایی وضعیت بحرانی رو نویسنده شرح داده و اینکه انتخاب های اشتباهی که رها مرتکب شده خواننده برای درک بیشتر باید خودشو جای رها
کتاب خوبی بود. با خوندن این رمان اطلاعات خیلی خوبی از بهاییت به دست آوردم و به نظرم خیلی کار جذابیه که برای دادن اطلاعات به نسل جوان،به جای نوشتن کتابهای پژوهشی و علمی،رمان نوشته بشه.البته اون کتابها هم درجایگاه خودشون
ولی بنظرم کتاب روح آدمی رو زنده میکنه:) یه هفته ای میشه دارم کتاب رو میخونم و هرروز و روزی صد بار با خودم میگم خدایا شکر که مسلمونم و واقعاااااا برخلاف تصورات همه هیچ دینی آزاد تر از اسلام نیست🤍✨
حقیقتا خیلی غافلگیر کننده بود توقع یه کتاب با حجم اطاعتی بیشتر وداشتم ولی درکل اگه نویسنده روی روند موضوع کار می کرد ویکم مهیج ترو با بار اطلاعاتی بیشتری می نوشت شاید بهتر میشد واینکه توقع می رفت شخصیت اول
کتاب خیلی خوبی بود واقعا اسم کتاب برازنده تشکیلات مخوف بهاییت هست
خیلی کتاب قشنگیه من نسخه چاپیشو خریدم و خوندم از یه غرفه کتابفروشی. به فرقه بهائیت میپردازه و اینکه چطور دختر قصه ما مسلمون شده من که خوشم اومد ازش امیدوارم شماهم بخونین و لذت ببرین:)❤️
کتاب خیلی خوبیه مخصوصا برای شناخت و درک چگونگیه نفوذ فرقه ی بهائیت در جامعه
کتاب بسیار عالی بود خداوند پشت و پناه نویسنده باشد
پیشنهاد میکنم وقت بذارید و مطالعه کنید🤌🏼
حتما بخونین زیبا و گیرا. اینک فرقهی تهی و پوچ بهائیت