کتاب راز آینه ها
معرفی کتاب راز آینه ها
کتاب راز آینه ها نوشته آگاتا کریستی جنایی نویس مشهور است. کتاب راز آینه ها با ترجمه روان بهرام افراسیابی منتشر شده است. این کتاب سومین رمان آگاتا کریستی است که در آن درگیر شکل دادن به شخصیت هیستینگز است.
این رمان از ماجرایی بسیار پیچیده برخوردار است ولی نویسنده تا حد زیادی از عهده خلق آن بر میآید و یک اثر جذاب و روان را به خواننده عرضه مینماید. از نکات مورد توجه داستان میتوان به آشنایی هیستینگز و سیندرلا اشاره کرد. شخصیت هیستینگز بر خلاف پوارو که مردی متین، کم سر و صدا و فکور است مردی احساسی، عجول و اهل عمل را به تصویر میکشد. هیستینگز در این رمان شخصیت بسیار جا افتادهتری را نسبت به ماجرای اسرارآمیز در استایلز دارد و این مطلب نمایانگر تصمیم نهایی نویسنده برای خلق شخصیت هیستینگز با این روحیات است.
درباره کتاب راز آینه ها
هیستینگز در ابتدای رمان از فرانسه به مقصد لندن برای دیدار دوست عزیزش پوارو در حرکت است که در قطار با دختری پرشرو شور و امروزی برخورد میکند و دلباخته او میگردد امّا دیدار پوارو واجبتر است و او را از این دختر که سیندرلا نام دارد جدا میکند.
زمانی هیستینگز به نزد پوارو میرسد که میبیند او میخواهد به کاله در فرانسه برود زیرا مردی ثروتمند به نام پل رنو از او طلب کمک کرده است. با هم پوارو به فرانسه و محل مورد نظر رفتند و خبردار شدند چند ساعت قبل رنو کشته شده است به وسیله خنجری که درقلبش فرو کردهاند. پوارو ناراحت بود و از همان ساعات، بازجوییها را آغاز کرد.
خانم رنو گفت که در اتاق شوهرش بوده که مردانی نقابدار وارد شدند و پس از طناب پیچ کردن او به صندلی، شوهرش را از آنجا بردند. خدمتکاران نیز گفتند که شب قبل زنی غریبه به دیدار پل آمده بود ولی خانم رنو خبر نداشت.
حدسها بر این بود که زن غریبه، خانم دوبریل است که در همان نزدیکی زندگی میکرد و شایعهها حکایت از رابطه آن دو داشت. ضمناً جک پسر پل نیز عاشق مارتا دختر دوبریل بود و پل با ازدواج آنها مخالفت میکرد. مسایل جالبی که توجه پوارو را جلب کرده بود یکی واریز شدن پول از سوی رنو به حساب خانم دوبریل بود. دیگر، نامه تهدیدآمیزی بود که از سوی بلا نامزد جک رسیده و تهدید کرده بود که جک را میکشد. به هر صورت یک روز سیندرلا به خانه رنو آمد و با فریب هیستینگز، آلت قتل را برداشت و با خود برد. این اتفاق، سرزنش شدید پوارو را خطاب به دوست عزیزش در برداشت. پوارو میگفت که احتمالاً قاتل همان شب وقوع قتل از کاله گریخته و در ایستگاه راه آهن به دنبال مشخصات ظاهری او میگشت.
کارآگاه بلژیکی همچنین با دیدن چهره خانم دوبریل به یاد اتفاقی در بیست سال قبل افتاد بود و به دنبال مدرکی میگشت تا بفهمد قضیه از چه قرار است. در این زمان جسد مردی بیگانه در منزل رنو پیدا شد ولی هویتش معلوم نیست.
خواندن کتاب راز آینه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره آگاتا کریستی
آگاتا کریستی جنایی نویس نامدار انگلیس در ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در تورکی در ایالت دیوونشایر در جنوب انگلستان متولد شد. خانهای که در آن به دنیـا آمد اشفیلد نام داشـت و کریستی تا آخر عمر خاطرات شیرین خود را از این خانه به یادداشت. پدرش فردریک آلوامیلر و مادرش کلاریسا نام داشتند. فرزندان اول و دوم خانواده، پسر و دختری به نامهای مارجری و مونتی بودند و آگاتا سومین فرزند خانواده به حساب میآمد که با نام کامل آگاتا مری کلاریسامیلر غسل تعمید یافت. مری و کلاریسا از نامهای خانوادگی آنها بود و آگاتا، نامی بود که یکی از دوستان فردریک پیشنهاد نمود.او در شب کریسمس ۱۹۱۴ با کاپیتان آرچیبالد کریستی از یگان هوایی ارتش امپراطوری- ازدواج کرد و از آن پس به آگاتاکریستی تغییر نام یافت. در آن زمان انگلستان آماده جنگ با متحدّین میشد و به همین سبب آرچی دو روز پس از ازدواج به ارتش بازگشت و آگاتا نیز در بیمارستانی در تورکی مشغول به کار گشت. طی این مدت آگاتا و خواهرش به بحث دربارۀ نوشتن داستان جنایی میپرداختند. نخستین مسئله برای آگاتا انتخاب یک سبک نگارش مستقل در داستانهای کارآگاهی بود و او تا مدتی به این موضوع میاندیشید. سرانجام هم تصمیم گرفت به سبک داستانهای شرلوک هولمز نوشتۀ آرتور کانن دویل بنویسد ولی میخواست کارآگاهی مستقل از هولمز داشته باشد. او نمیدانست چه شخصیتی را به عنوان کارآگاه داستانهایش انتخاب کند تا اینکه متوجه پناهندگان بلژیکی- که در تورکی میزیستند شد. از خود پرسید: آیا ممکن است یکی از پناهندهها، بازنشستۀ پلیس بلژیک باشد؟... و چنین شد که هرکول پواروی بلژیکی خلق گردید. آگاتا در ۱۹۲۸ به طور رسمی از سرهنگ کریستی جدا شد و تا مدتی به دخترش روزالیند سرگرم بود تا اینکه با باستانشناسی شریف و نیک سیرت به نام مکس مالووان آشنا گردید. مکس دستیار پرفسور لئونارد وولی باستانشناس بزرگ انگلیسی بود و در ۱۹۳۰ با این نویسندۀ معروف پیمان زناشویی بست. او پس از سالها فعالیت ادبی شهرت در ۱۸ ژوئن ۱۹۷۶ درگذشت.
بخشی از کتاب راز آینه ها
هم کوپهای
به عقیده من داستان زمانی حقیقت خود را پیدا میکند که نویسندهاش آن را با جملاتی گیرا و جذاب شروع کند تا بیاعتناترین خوانندگان نیز بدان جلب شوند. مثلاً داستان را با این جمله آغاز نماید.
- دوشس گفت:
- یا مثلاً جهنمی!
داستان من هم همین شکل شروع میشود منتهی با این تفاوت که آن خانم درواقع اصلاً دوشس نبود.
در آغاز ماه ژوئن، پس از انجام ماموریتم در پاریس به وسیله قطار صبح عازم لندن شدم. من در لندن با دوست قدیمیام سربازرس هرکول پوآرو هم خانه بودم.
قطار سریع السیر کاله خلوت بود و کوپه من فقط یک سرنشین داشت. از آنجا که با عجله هتل را ترک کرده بودم در راه به خود اطمینان میدادم که تمام وسایلم را جمع کردهام. تا آن لحظه کوچکترین توجهی به همسفرم نداشتم. اما ناگهان متوجه حضورش شدم. از جایش پرید، پنجره کوپه را باز کرد و سرش را لحظهای از پنجره بیرون برد. وقتی سرش را از پنجره به داخل آورد غرولندکنان گفت:
- لعنتی!
من آدم متجدد و تازه به دوران رسیدهای. نیستم اما به نظر من رفتار یک زن باید زنانه باشد. تحمل این دخترهای تازه به دوران رسیده و تروشرو برایم مشکل است. ازصبح تا شب این طرف و آن طرف پرسه میزنند، آنقدر سیگار میکشند که با دیدن آنها آدم یاد ماهی دودی میافتد و طوری حرف میزنند که حتی زنهای ماهی فروش بلینگزگیت هم از شنیدن حرفهایشان سرخ میشوند!
با چهرهای درهم کشیده، به صورت زیبا و جدی او که پشت کلاه قرمز رنگش پنهان بود خیره شدم. انبوه موهای فرفری و مشکیاش گوشهایش را پوشانده بود. ظاهراً هفده ساله یا کمی بزرگتر بود، اما آرایش غلیظی داشت.
بدون ذرهای خجالت نگاه معناداری به من کرد و گفت:
- خدای من! این آقای مهربان از رفتارمان جاخورده. میدانم این حرکات در شأن یک زن باشخصیت نیست ولی دلیل قانع کنندهای دارم. آخر میدانید تنها خواهرم را از دست دادهام.
مودبانه گفتم:
- واقعا! خیلی بد شد.
- مرده! من و خواهرم را اصلا قبول ندارد. میگوید خواهرم بیانصاف است. میدانی چرا؟ برای اینکه او را ندیده!
حجم
۶٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۴۲ صفحه
حجم
۶٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۴۲ صفحه
نظرات کاربران
کاش ترجمه بهتری انجام شده بود،وگرنه در خوب بودن داستانهای اگاتاکریستی که شکی نیست!
🚩🚩🚩دوستان توجه کنید ، امیدوارم دست اندرکاران طاقچه هم بررسی کنند ، نام داستان [ قتل در زمین گلف ] یا[ چمن خونین ] هست و نام [ راز آینه ها ] یا [ چشم بندی ] یا [ قتل
داستان کتاب جالب و جذاب است. ولی خیلی بد ترجمه شده و پر از غلط های املایی و نگارشی است.
این داستان هم اسم کتاب و هم وقایع تغییر داده شده.در ضمن آقای افراسیابی کجا و ترجمه روان کجا!!