
کتاب ماه کرمو
معرفی کتاب ماه کرمو
کتاب ماه کرمو نوشتهٔ سالی گاردنر و ترجمهٔ نسترن ظهیری است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای نوجوانان نوشته شده است. این کتاب برندهٔ مدال «کارنگی» و برگزیدهٔ جایزهٔ «کاستا» شده است.
درباره کتاب ماه کرمو
کتاب ماه کرمو رمانی برای نوجوانان است. سالی گاردنر در این اثر داستان پسری به اسم «استندیش تریدوِل» را بیان کرده است. استندیش تریدوِل پسری غیرمعمولی است که در مدرسه هم دوست و رفیقی ندارد، اما با آمدن پسری به اسم «هکتور» که هم همسایهشان میشود و هم همکلاسیاش، دل و جرأتش بیشتر میشود. شجاعتی که هکتور به استندیش تریدول میدهد زندگیاش تغییر میکند تا جاییکه به فکر کارهای خیلی بزرگی میافتد. استندیش که تنها پسری خیالباف بود، به قهرمان داستان و کشورش تبدیل میشود. پیام این کتاب ایمان است. ایمان داشتن به توناییهای هر فرد با هر موقعیت اجتماعی و جسمی. با خواندن این داستان میفهمید که هر کسی میتواند هرکاری را انجام دهد، به شرط آنکه به خودش ایمان داشته باشد. این داستان همجنین یادآوری میکند که خیالبافی و تخیل یکی از لازمههای یک زندگی موفث است. گاهی باید شک کرد به تمام چیزهایی که دیگران سالها درست میپنداشتهاند و باید هنجارها را شکست و نترسید از چیزی که قرار است اتفاق بیفتد.
خواندن کتاب ماه کرمو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدار داستان پیشنهاد میکنیم.
درباره سالی گاردنر
سالی گاردنر نویسندهای اهل بریتانیاست که در حوزهٔ ادبیات کودک و نوجوان و تصویرسازی فعالیت دارد. او نخستین کتاب خود را در سال ١٩٩٣ با عنوان «درخت کوچک فندق» نوشت. برای نگارش کتاب «ماه کرمو» موفق به دریافت مدال کارنگی و جایزهٔ کاستا شد که هر دو از جوایز بسیار ارزشمند در حوزهٔ ادبیات کودک و نوجوان هستند. برخی از آثار دیگر او عبارتاند از «شاهزاده کوچک من»، «قویترین دختر دنیا»، «پسری که توانست پرواز کند»، «مامان امشب بیرون نرو».
بخشی از کتاب ماه کرمو
«سرانجام زمانش میرسد. مضطربتر از همیشه هستم. اگر خرابکاری کنم، همهچیز نیستونابود میشود. فضانورد با کمک بقیه دوباره سوار مهنورد میشود و همهچیز را هم به بالای سقف سیاه میبرند. به این فکر میکنم که بهتر شد که ماهِ واقعی این صحنهها را ندید وگرنه از فرط خنده از آسمان سقوط میکرد و میافتاد. البته همهچیز خندهدار نیست. هنوز هم نگران اینم که چطور میخواهم کمربندم را از زیر لباسهایم درآورم. هنوز فکرش را نکردهام که بعد از آنکه علامتم را نشان جهان دادم میخواهم چهکار کنم.
قلبم انگار از سوراخ توی کفشم میافتد ته گودال. از توی اتاق نظارت شیشهای چهرهٔ آشنایی را میبینم. مرد کتچرمی است. میدانم دنبال من میگردد. دو معنا دارد: یا بابابزرگ، خانم فیلیپس و مأمور ماه فرار نکردهاند، یا فرار کردهاند و مرد کتچرمی تونل را پیدا کرده.
توی گودالم خم میشوم. مردی که سرهمی قهوهای پوشیده و تمام این مدت همراه من بوده از گودال بالا میرود. میبینم که خیلی طول نمیکشد به بالای گودال برسد. شروع میکند به بحث کردن در مورد استفاده از ماشین تولید باد، چون ماه که جو ندارد تا بادی به پرچم بوزد و تکان بخورد. با ناامیدی تلاش میکنم با دست کمربند بابابزرگ را باز کنم و تسمهاش را پیدا کنم تا وقتش که رسید با یک حرکت باز شود. وقتی گرهش باز میشود نفس راحتی میکشم. خیلی خوب طراحیاش کرده. تسمه را توی مشتم میگیرم. پاهای یکی از نگهبانها را میبینم. حواسش به من نیست، هرچند مطمئنم که از قصد چنین رفتاری دارد. نه، مثل اینکه خیلی مشتاقِ تماشای مهنورد است که با جرثقیل در مکانش قرار گفته. نگهبان کفشهای واکسزدهای به پا دارد. به اتاق نظارت نگاه میکنم اما مرد کتچرمی دیگر آنجا نیست. درست همینجا پشت به من ایستاده. از نگهبان میپرسد پسربچهٔ حدوداً پانزدهسالهای ندیده که رنگ چشمهایش تابهتا باشد. ای لعنتی. خیلی نزدیک من است و الآن است که دستگیرم کند.»
حجم
۸۹۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۸۹۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه