کتاب ولیعهد
معرفی کتاب ولیعهد
رمان ولیعهد نوشته وحید حسنی است که در دفتر نشر معارف به چاپ رسیده است. در این اثر در قالب داستانی جذاب نویسنده به مسسله حساس نفوذ پرداخته است. نفوذ غرب و فرهنگ و باور غربی از طریق فرزندان و وابستگان مقامات بلندپایه که در ناز و نعمت غرق شده و متوجه خطری که تهدیشان میکند نیستند.
درباره کتاب ولیعهد
رمان ولیعهد داستان یک آقازاده نوجوان است که از آقازادگیاش سوء استفاده میکند. همه چیز در دسترس او هست از انواع لباسها و ماشین ها و لوازم ورزش و ادکلن های مارک و... او حتی با پسر رئیس جمهور اسبق هم دوست است و در مافیای قمار، شراب و پارتی او حاضر میشود. به فرانسه میرود و زیر نظر جاسوسی اسرائیلی آداب و رسوم دیپلماتیک را فرامیگیرد حتی شیوههی قتل را به او آموزش میدهند؛ اما ناگهان همه چیز طی مدت یکی دو روز عوض میشود. همه داراییهی خانواده را از دست میرود جوری که مجبورند در خرابهای کثیف ساکن شوند تا نام و رسم خودشان را مخفی کنند.
ولیعهد داستان آقازادگی و روابط کثیف و قواعد سخت و سنگین پولدارها را روایت میکند.
وحید حسنی جای خالیِ موضوعی چالش برانگیز را پر کرده که تا به حال خط قرمز روایتها پنداشته میشد.
خواندن کتاب ولیعهد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای اجتماعی فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب ولیعهد
دوباره رو کرد به من و گفت: «تو نوجوونی و گفتن که پسر نوجوون برای اینکه راحت باشه، یه اتاق مخصوص خودش داشته باشه. اتاق تو هم یکی از اتاقهای ویژهایه که به باغِ وسطِ هتل در داره. اتاق خوبیه. خوشت میاد. اینجا کسی داد نمیکشه. همه آروم صحبت میکنن. فرانسویها کمتر صحبت میکنن. تا وقتی که خوب آموزش ندیدین، چیزهایی رو که من میگم گوش کنین.»
وقتی به اتاق رفتم، عصبی بودم. اتاق بزرگی بود با یک تخت دونفره که دونفره بودنش به هیچ درد من نمیخورد. خسته و عصبی و ناراحت، دوباره گرفتم خوابیدم.
با صدای در زدن مادر، بیدار شدم. میخواستند بروند شام بخورند، مرا هم صدا زدند. من با همان لباسهای توی هواپیما، شلوار جین و تیشرت سفید بیرون آمدم. مادر و آذر لباسهای زنهای فرانسوی را پوشیده بودند؛ لباسهای پارچهای بلندتر از مانتوهایشان با یک کمربند دور کمر، ولی بدون آستین درستوحسابی. پدر هم با کت و شلوار آمده بود بیرون. شام مفصل بود و من هم گرسنه. وقتی بعد از مراسم شام و خوردن قهوه در سالن غذاخوری به اتاقم برگشتم، تازه متوجه فضای اتاق شدم. اتاق بزرگی بود. یک طرفش مبله، طرف دیگرش پردههای قرمز مخملی. کنار مبلها، میز کار چوبی بود با صندلیهای مدل قرن هجدهم. روی دیوار بالای تخت دونفره، تصویر یک باغ بود. خیلی طبیعی به نظر میرسید. اگر جلو و عقب نمیرفتم، متوجه تصویر بودنش نمیشدم. تصویر باغ با یک درخت بزرگ، به اتاق عمق داده بود. تصویر روی دیوار، به شکل منحنی تا روی سقف ادامه داشت. رفتم روی تخت دراز کشیدم و حس کردم زیر آن درخت بزرگ خوابیدم و از لابهلای شاخههای آن، آسمان را میبینم. از اتاق داشت خوشم میآمد. هرچند منظورشان از اینکه تنها باشم تا راحت باشم را میفهمیدم، ولی از تنهایی بدم میآمد. حس میکردم توی مسافرت لااقل کمی شبیه خانوادهها میشویم. توی خانه که هر کسی برنامهٔ گردش، غذا و رفتوآمدش دست خودش بود و کمتر برنامههایمان باهم تلاقی میکرد. دلم خوش بود که در این مسافرت لااقل چهارنفری همیشه باهمیم که حس کردم با این شروع، گند خورد به مسافرتمان!
پردههای مخمل ضخیم را کنار زدم، پردهٔ توری پشتش را کنار کشیدم و درِ رو به باغ را باز کردم. بوی طراوت چمن و درختهایی که وسط هتل بودند، هجوم آوردند توی اتاق و ناگزیر از روی صورت من رد شدند. باغ روشن بود. دور تا دور باغ، اتاقهای هتل بودند و وسط، حیاط قرار داشت. مردم در باغ داشتند با لباسهای راحتی و هر نوعی که میخواستند، رفتوآمد میکردند و کسی یک بار هم به سمت من نگاهی نکرد. نگاهی به خودم کردم. لباسم از همهشان بهتر بود. وارد باغ شدم. کمی قدم زدم. باغ را دوست داشتم. آن چند روز را بیشتر در باغ و لابی هتل گذراندیم. مادر سعی میکرد همیشه بیاید دنبال من و مرا با خودشان به گردش درونهتلی ببرد. چند روزِ پدر، دو هفته طول کشید. نتیجهٔ انتخابات آمده بود. با اینکه حزب پدر در انتخابات رأی نیاورده بود، ولی تماسهایشان و جلساتشان بیشتر شده بود. هر موقعی که به اتاقش میرفتم، میگفت: «برو بیرون، کار دارم!» خیلی بدم میآمد. مادر میگفت: «هر شب با آسیا صحبت میکنه. تو اتاقشون نرو!» بدم میآمد وقتی منصور راد با گوشههای تیز چشمش توی اتاق است، من نتوانم بروم پیش پدرم.
حجم
۱۹۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۱۹۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی زیبا و جالب بود. یه جاهایی حس کردم اغراق بود ولی شاید از کمبود آگاهی منه!
موضوع خیلی تکراری بود یعنی در طول این چندسال فیلم در این باره زیاد دیدیم ولی میتونست از تراژدی های رمان های کلاسیک کمک بگیره که حداقل درباره عواطف ،احساسات و هیجانات انسانی رو به نمایش بکشه در ادامه هم
رمان یه پسر لوس و آقا زاده رو که یه شبه از عرش به فرش رسیده به خوبی نشون میده واقعا و مخصوصا دو فصل اول خیلی عالیه ولی من خیلی با پایانش کنار نیومدم
یکی دو فصل اول جذاب و نفس گیر باقی کتاب روایت و بالا و پایین شدن های تقریبا معمولی. هر چند در کل کتاب یک چیزی انگار درست نیست. اینکه پسره چشم باز کرده تو پول غرق بوده و طوری تعریف میکنه