دانلود و خرید کتاب چشم هایت سیر سدریک ترجمه آریا نوری
تصویر جلد کتاب چشم هایت

کتاب چشم هایت

نویسنده:سیر سدریک
انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چشم هایت

کتاب چشم هایت اثری از سیر سدریک با ترجمه آریا نوری است. داستان درباره مردی است که در تلاش است تا مشکل اختلال خوابش را به کمک هیپنوتیزم از بین ببرد اما پایش به منجلابی باز می‌شود که زندگی‌اش را از هم می‌پاشاند.

این داستان موفق شد تا هم در فهرست کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز قرار بگیرد و هم جایزه بهترین کتاب پلیسی تخیلی و جایزه کتاب ژانر وحشت فرانسه را از آن خود کند.

درباره کتاب چشم هایت

چشم هایت، داستان مردی به نام توما استونسن است. او که به بیماری اختلال خواب دچار است و تاثیرات آن را در بخش‌های دیگر زندگی‌اش نیز می‌بیند، تصمیم می‌گیرد پیش یک روانشناس برود و با کمک هیپنوتیزم، راهی برای درمان خودش پیدا کند. اما این درمان به رخ دادن حادثه‌ای غیر عادی می‌انجامد و زندگی او را با کابوس‌های بیشتر و وحشتناک‌تری روبه‌رو می‌کند؛ او در کابوس‌هایش، خودش را یک قاتل بی‌رحم می‌بیند که با خشونت و لذتی وصف نشدنی آدم می‌کشد.... اما مشکل اصلی توما این خواب‌ها نیست. مشکل اصلی او حقیقتی است که متوجه می‌شود: تمام تصاویری از دریچه چشم‌های آن قاتل دیده است، کابوس نبودند. او وارد منجلابی شده است که زندگی‌اش را به یک جهنم تمام عیار تبدیل کرده است.

کل ماجرای کتاب چشم هایت در یک هفته اتفاق می‌افتد اما سیر سدریک با توانایی‌اش، روایت را در بین زمان حال و آینده حرکت داده است. داستان دو راوی دارد که با کمک مجموعه‌ای از رخدادها و اتفاق‌های عجیب با یکدیگر آشنا می‌شوند و با هم متحد می‌شوند.  

کتاب چشم هایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از کتاب‌های ژانر وحشت لذت می‌برید، خواندن کتاب چشم هایت تجربه‌ای لذت بخش برای شما رقم می‌زند. 

درباره سیر سدریک 

سیر سدریک، ۲۴ اکتبر سال ۱۹۷۲ در تولوز فرانسه به دنیا آمد. او در رشته زبان انگلیسی تحصیل کرد اما در حوزه روزنامه نگاری و سپس ترجمه شروع به فعالیت کرد. بعد از آن نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد و اولین مجموعه داستان‌های کوتاه ترسناک در سال ۱۹۹۸ منتشر کرد. بعد از آن نیز به نوشتن داستان کوتاه ادامه داد و در سال ۲۰۱۰ هم جایزه دریافت کرد.

در سال ۲۰۰۶ تصمیم گرفت تا تمام وقت به نوشتن بپردازد و در سال ۲۰۰۹ با انتشار کتاب کودک قبرستان به ژانر وحشت در فرانسه جان دوباره‌ای بخشید. این کتاب هم از استقبال بی‌نظیری برخوردار شد و هم جایزه رمان وحشت سال را برای سیر سدریک به ارمغان آورد.

استیون کینگ و پس از وی، ادگار آلن‌پو و کلایو بارکر از منابع الهام سیر سدریک در آفریدن داستان‌های ترسناک به شمار می‌روند. 

بخشی از کتاب چشم هایت

وقتی ناتالی از خواب بیدار می‌شود، خورشید هنوز طلوع نکرده است. همچون هر روز صبح که بیدار می‌شد، چند لحظه‌ای چشمانش را بسته نگاه داشت. مانند هر روز صبح، دستش را در تاریکی تکان داد تا گوشی آیفونش را پیدا و زنگش را قطع کند. آهنگ مورد علاقه‌اش را به‌وسیله اینترنت دانلود و آن را به‌عنوان زنگ ساعت گوشی‌اش انتخاب کرده بود. صفحه گوشی را لمس و زنگ را قطع کرد. از بیرون صدای پرنده‌ای به گوشش رسید.

ساعت ۴:۵۰ بامداد بود، ساعت مورد علاقه وی، ساعتی که فقط مخصوص خودش بود. ساعت ناتالی. دوست داشت این‌طور تصور کند، چون همه، به‌جز وی، در آن ساعت خواب بودند.

مانند گربه‌ای تنبل ملافه‌هایش را کنار زد و بلند شد. سپس به سمت کمد رفت و لباس ورزشی پوشید.

چند وقت پیش زود بیدار شدن از خواب و بیرون رفتن از خانه برای دویدن را همچون قانونی در زندگی‌اش تصویب کرده بود. ولی رفته‌رفته به‌قدری از آن لذت می‌برد که دیگر نمی‌توانست ترکش کند. پرده اتاق را کنار زد و لای پنجره را کمی باز گذاشت تا هوای تازه به درون اتاق بیاید. اکنون صدای پرنده بیشتر به گوش می‌رسید.

چند دقیقه ای همان‌طور سر جایش ایستاد تا بوی تازه جنگل را استشمام کند و از آن لذت ببرد. شب گذشته باران باریده و همین باعث شده بود هوا عالی باشد. مه، مانند چتری، خیابان را در بر گرفته بود. بعید می‌دانست دوباره باران ببارد. آسمان تقریباً باز شده بود. می‌توانست برود.

به دستشویی رفت و مسواک زد. پیش از خروج نیز حسابی دستانش را شست، ولی برخلاف همیشه، هیکلش را در آینه برانداز نکرد. الان وقتش نبود. به اتاقش برگشت و کامل لباس پوشید.

حاضر بود. نگاه دیگری به ساعت گوشی‌اش انداخت. ساعت دقیقاً پنج صبح بود. آن روز هم مثل همه روزهای گذشته، باید کاری را که به آن عادت کرده بود انجام می‌داد. شاید به نظر خیلی احمقانه می‌رسید که کسی آن ساعت روز از خواب بیدار شود و برای دویدن بیرون برود، ولی این کار آرامش می‌کرد. در ورودی را که باز کرد، نسیمی بی‌نهایت لذت‌بخش، صورتش را نوازش داد. چشمش به درختان جلوی خانه‌اش افتاد. نفسی عمیق کشید و احساس کرد انرژی در او دمیده می‌شود.

حرکتش را آرام‌آرام آغاز و وقتی احساس می‌کند عضله‌هایش باز شده است، کم‌کم بر سرعت قدم‌هایش می‌افزاید. مانند ماشینی، منظم و مرتب به قدم‌هایش ادامه می‌دهد.

نفس‌هایی عمیق می‌کشد تا هوا به خوبی وارد ریه‌هایش شود. می‌کوشد از هر لحظه پیاده‌روی صبحگاهی‌اش لذت ببرد. چهل دقیقه‌ای که فقط و فقط برای خودش است و هیچ‌کس حق ندارد آن را از او بگیرد. اما بقیهٔ روز ماجرا متفاوت است.

از مسیر کنار جنگل، که در آن ساعت روز هیچ‌کس در آن به چشم نمی‌خورد، وارد مسیر خاکی می‌شود. مسیری که از میانه جنگل عبور می‌کند. بیست سال پیش‌تر، قرار بود آن مسیر به جاده‌ای تفریحی مخصوص پیاده‌روی تبدیل شود. اما متأسفانه، به دنبال رکود اقتصادی در شهر و کسری زیاد بودجه، این اتفاق نیفتاده بود. همین امر نیز باعث شده بود آنجا به دست فراموشی سپرده شود و شهردارهای جدید نیز به آن اهمیت ندهند.

آخرین خانه‌ای که پیش از ورود به جنگل از برابر آن عبور کرد به لیزا کولومب تعلق داشت. لیزا، به لطف ارثیه به جا مانده از مادربزرگش برای او، چند هفته جلوتر توانسته بود آن خانه را بخرد.

خودروی او، یک پژوی خاکستری رنگ، جلوی در خانه‌اش پارک شده بود.

ناتالی، در کمال تعجب، متوجه شد خودروی دیگری نیز در کنار خودروی ناتالی پارک شده است، یک سیتروئن غول‌پیکر سفیدرنگ.

این ماشین اینجا چی کار می‌کنه؟ یعنی مهمون داره؟

یک آن تصور کرد صدای فریادی خفه از داخل خانه به گوشش رسیده است، ولی با خودش گفت حتماً اشتباه می‌کند. به حرکتش ادامه داد و وارد جنگل شد.

پدرش همیشه به او گفته بود نباید آن وقت روز تنهایی در جنگل بدود. امکان داشت هرکس، خیلی راحت و بی‌آنکه شخصی متوجه شود، و به او حمله کند.

چه فکر مسخره‌ای!

آلیس در سرزمین نجایب
۱۴۰۰/۰۲/۱۲

این کتاب رو دو سال پیش خوندم. داستانش خوبه و کشش عالی داره اما پایانش اونقدر ضعیف، تخیلی و فانتزی تموم میشه که هنوز هم وقتی یادم می افته فریادم به هوا میره!!!! واقعا نخوندید هم چیزی رو از دست

- بیشتر
شیلا در جستجوی خوشبختی
۱۴۰۱/۰۶/۱۴

پایانش جوری نبود که دوس داشتم، ولی در ژانر خودش خیلی وحشت آور بود و کشش داشت. 91.

soroosh7561
۱۴۰۲/۱۲/۱۵

سلام از دید بنده یک‌پایان قوی و خوب میتواند نقطه عطف و حکم و مهر تاییدی بر خوب بودن یک رمان و داستان باشد. ولی یک‌پایان ضعیف و گنگ یا مبهم و مزخرف میتواند کلیت یک داستان را هرچقدر هم که

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۹/۰۳

«سبز سبز هستند. با رگه‌های آبی. مانند دو حباب. دو حباب گرد. چشمانش ‌چنین رنگ دارند.👁️ چشمانی که از شدت ترس می‌درخشند و اشک از آن‌ها سرازیر می‌شود و بر روی گونه‌ها می‌ریزد. از همان لحظه‌ای که آن زن را در خیابان دیده بود، می‌خواست تصاحبش

- بیشتر
negin
۱۴۰۱/۰۵/۰۲

کتابش بیشتر از اینکه یه کتاب تو ژانر جنایی باشه،تخیلی -هندی بود!واقعا اونقد ارزش زمان گذاشتن نداشت! اونقد یه جاهایی خسته کننده میشد که من چندبار خوندشو رها کردم 🚶‍♂️ پایان داستانم که دربارش حرف نمیزنم🤦🏻‍♂️

آزاده
۱۴۰۲/۰۴/۱۸

کتاب خیلی خوبی بود ترکیب جنایی تخیلی من واقعا ازش خوشم اومد فقط اخرش دوست داشتم جور دیگه ای تموم شه . به نظر من اگه جنایی خون هستید ارزش یه بار خوندن رو داره

کاربر ۴۹۴۵۰۳۷
۱۴۰۱/۰۹/۰۱

اگر از کتاب های ژانر جنایی معمایی خوشتون میاد پیشنهاد میکنم خلاصه داستان درمورد یه مردی که بعد از اینکه به یه روان پزشک مراجعه میکنه توهم هاش شروع میشه و یجورایی از چشم یه قاتل مقتول ها و روش قتل

- بیشتر
رابرت
۱۴۰۱/۰۵/۰۵

کتاب به دو بخش تقسیم میشه بخش اولی تا قبل فصل ۱۰۰ و بعد از اون من به قبل از این رسیدن به این فصل ۳ میدم چون درگیر کننده بود واقعا بررسی جنایت ها و نقش ارتباطی بین قاتل

- بیشتر
زنبق
۱۴۰۱/۰۱/۰۴

خیلی خفن و خاص بود با توجه به کلیت قصه به نظر من که پایانش مشکلی نداشت . خیلی خوشم اومد

کاربر ۱۴۶۶۷۷۱
۱۴۰۰/۱۱/۲۰

پایان کتاب خیلی ضعیف بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۳۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان