کتاب وضعیت بی عاری
معرفی کتاب وضعیت بی عاری
رمان وضعیت بی عاری نوشته حامد جلالی روایتی از درهمآمیختگی فرهنگ، دین جغرافیا و مردم در جنوب ایران است. داستانی پرکشش و جذاب درباره عشقی که رد باید و نبایدها گرفتار شده است.
درباره کتاب وضعیت بی عاری
وضعیت بی عاری داستانی پر افت وخیز و پرماجراست. روایتی چند بعدی از عشق، جنگ، جغرافیای جنوب ایران، فرهنگ و رسوم مندائیان ساکن جنوب ایران و از همه مهمتر دینشناسی صابئین مندائی.
«حلیمه» دختر مسلمانی که زندگی پر فراز و نشیبی داشته داستانش را روایت میکند. او از دل باختنش به رام، پسر یکی از بزرگان آیین مندایی که چشم همه به اوست تا جهان را پر از خیر و برکت کند، تعریف میکند.
داستان سیزده راوی دارد و همگی در طول هم ماجرای کلی رمان را پیش میبرند. رام عاشق حلیمه میشود اما دست تقدیر اجازه نمیدهد این دو به سادگی به هم برسند؛ اما عشق واقعی آنها ماجراهای دیگری را برایشان رقم میزند.
داستان در نهایت به جنگ تحمیلی ایران و عراق میرسد. اندوهی که این جنگ در دل حلیمه به پا میکند، دور از تکرار و چندبارهگویی از زاویه تازهای به توصیف جنگ میپردازد.
در تمام کتاب وضعیت بی عاری، عشق بیاندازه حلیمه و رام به یکدیگر و بعدتر عشق حلیمه به پسرانش به داستان، لایههای عاطفی عمیقی میبخشد که مخاطب را با هنرمندی تمام با خود همراه میسازد.
خواندن کتاب وضعیت بی عاری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی و رمانهای فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب وضعیت بی عاری
نگرانش بودم. دختری با آن بهاصطلاح سنوسال را کنار کارون رها کردم و رفتم دنبال شبنامه پخشکردن. همیشه حدود ظهر میرفتم، اما آن روز فضیل خبرم کرد که نباید ظهر بروم. گفت منطقه ناامن است. حتی توصیه کرد که اصلاً چند روزی نروم. اما به چند نفر از بازاریها قول داده بودم. منتظرم بودند. باید میرفتم. باید بازاریها را از مسائل مهمی باخبر میکردم. یک سال زحمت کشیده شده بود و رژیم داشت کم میآورد. همین روزها باید قانون بهاصطلاح ایالتی و ولایتی را لغو میکرد. باید اعتصابها ادامه پیدا میکرد. اگر چند روزی نمیرفتم قضیه کلاً منتفی میشد و بازاریها یادشان میرفت. صبح زود بلند شدم و حلیمه را بلند کردم. دلم به حالش سوخت. بیچاره دلش میخواست بخوابد. اما من هم چارهای نداشتم. بدون او میرفتم شک میکردند. مخصوصاً با آن همسایههایی که ما داشتیم، هر روز حرفی میزدند و طوری رفع رجوع میکردم. بالأخره بلندش کردم. راه افتادیم. موتور رکس را دواندم تا روشن شود. سوار شدیم و رفتیم سمتِ پل سفید. توی مسیر مرتب حرف میزدم. برایش عدسی هم خریدم تا از من دلخور نشود و دفعۀ بعد هم با من بیاید. عدسی دوست داشت و تا آخرش خورد، اما بدجوری بهاصطلاح اخمهایش توی هم بود. مثل همیشه نشاندمش کنار پل و رفتم بازار. آنوقتصبح خیلی سخت بود با بازاریها ارتباطبرقرارکردن. اما کمکم پیدایشان میشد و من باید میرفتم سراغشان. دو یا سه نفری را هم توانستم پیدا کنم و شبنامهها را بهشان برسانم. اما سر پیچ خیابان، دو نفر جلویم را گرفتند. بهسمت خیابان پهلوی فرار کردم. دو نفر هم از طرف چهارشیر بهاصطلاح جلویم سبز شدند. دو دغدغه بود که خیلی ناراحتم میکرد؛ اول شبنامههایی که نتوانستم به صاحبانش برسانم و دوم حلیمه که لب کارون منتظرم نشسته بود. هرچه التماسشان کردم تا بگذارند به خواهرم اطلاع بدهم گوش ندادند. چشمم را بستند و پرتم کردند توی ماشین. ماشین با سرعت حرکت کرد و بااینکه بهاصطلاح چشمم را بسته بودند، سرم را هم زیر گرفته بودند. بالأخره ماشین ترمز کرد و با ضرب پیادهام کردند و داخل ساختمانی رفتیم. از چند در رد شدیم. بیانصافها مرا با چشم بسته میبردند. بعد از هر در پایم میگرفت پاگرد و زمین میخوردم. یکیدو تا در پایم را بالا گرفتم که بلند خندیدند. بعد پرتم کردند و در بسته شد. نه چشمم را باز کردند و نه دستم را. نمیدانستم کجا هستم. غلت زدم تا ببینم کجا هستم. دو غلت زدم رسیدم به دیوار سمت راست و چهار غلت برگشتم رسیدم به دیوار سمت چپ. جلو رفتم، سرم به در خورد و صدای درِ آهنی توی راهرو پیچید که معلوم بود دراز بود و سقف بلندی داشت. تمام فکر و ذکرم شده بود حلیمه. «نکنه اتفاقی بِراش بیُفته!» نمیدانم چند ساعت آنجا بودم که در، انگار خمیازهای کشیده باشد، باز شد و صدایش توی گوشم پیچید و تا عمق مغزم نفوذ کرد. دو نفر زیر بغلم را گرفتند. مجبورم کردند خودم راه بروم، اما نمیدانستم کجا بروم. با ضربِ باتوم به ساق پاهایم مسیر را نشانم میدادند. بالأخره بعد از گذشتن از چند در به جایی رسیدیم که یک نفر یقهام را گرفت و نشاندم روی صندلی. چشمم را باز کردند. مردی روبهرویم بود با ریش و سبیل بور. زل زده بود توی صورتم. خندید.
- شما کجا، این جا کجا!
حجم
۲۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
نظرات کاربران
رمانی جذاب با داستانی خوب و شخصیت پردازی عالی. البته برخی از فصلها ضعیف بود و برخی جاهای داستان ضعف داشت اما کلیت داستان عالی و جذاب است. جزو رمان های خوب ایرانی
داستان خوبی بود اما آخرشو به گند کشید نویسنده، جا داشت بهتر تموم بشه، مرسی در کل
پس از سه روز «وضعیت بیعاری» را به اتمام رساندم. داستانی متفاوت که اگر چه گاهی از تب و تاب میافتاد اما از زمین ننشست و مرا همراه کرد. توصیفات نویسنده از احوالات زوج عاشق پر از احساس بود. شخصیت
داستان جذابی داشت و شخصیت پردازی هم خوب بود ولی آخرش خیلی بد تموم شد
انتظار چنین رمانی از انتشارات شهرستان ادب، بعید بود... اگرچه از نظر داستان پردازی نویسنده خوب عمل کرده اما از نظر محتوا ... دور از انتظار بود!!!
من واقعا نمیدونم چرا این کتاب چاپ شده با احترام به نویسنده ولی واقعا محتوای این داستان چی بود؟ شاید هم من منظورشون رو متوجه نشدم!!!