کتاب وقت معلوم
معرفی کتاب وقت معلوم
رمان وقت معلوم اثری از مهدی کفاش درباره روزگار یک زندانی سیاسی در سلول انفرادی است.
درباره کتاب وقت معلوم
فؤاد در سلولی انفرادی زندانی شده است. مشخص نیست که چه کسی او را به زندان انداخته و چه کسانی از او بازجویی میکنند، اما مسئلۀ او و کسانی که به زندان انداختندش مشخص است. او درگیر ماجراهایی شده که سالها قبل در بحبوحۀ انقلاب ایران رخ داده است.
سه شخصیتی که زندگی و فعالیتهایشان در آستانه انقلاب در ابهام مانده و کسی چنانکه باید به آن نپرداخته در این رمان نمود دارند: بهمن حجت کاشانی، علی پهلوی (علی اسلامی) و کاترین عدل.
و وقایع مربوط به رویداد خرمدره؛ ارتباط آنان با خاندان پهلوی و خاندان قاجار و نیز، اتفاقاتی که خارج از فضای تاریخی زیستن این سه نفر در زندگی شخصی فؤاد و ارتباطاتش با افرادی که مرتبط با آن پیشینۀ تاریخیاند، میافتد از ماجراهای این رمان است.
رمان دو روایت را موازی را به پیش میبرد. روایتی سوم شخص از زندگی فؤاد و اتفاقاتی که برای او میافتد و روایتی اولشخص و در قالب شبه ـ اعترافات او در زندان که خودش در سلول انفرادی و گویا به درخواست زندانیکنندگانش مینویسد.
خواندن کتاب وقت معلوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای اجتماعی و تاریخی فارسی را به خواندن این اثر دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب وقت معلوم
فؤاد نمیفهمید چرا هر وقت صحبت دستگیری و بازجویی میشد، یاد ساواک میافتاد. با اینکه آقااسماعیل خیالش را راحت کرده بود که اصلاً از این خبرها نیست.
آقااسماعیل میگفت: «هیچکدام از حرفهایی که زدی بهخودیخود ارزش اطلاعاتی ندارد.» بعد انگار چیزی یادش آمده باشد اضافه کرده بود: «مگر اینکه سوژه تو نباشی و فقط رابط باشی. رابط کسی که ارزش اطلاعاتی ـ امنیتی دارد.» فؤاد غیر از عموجان به کسی دیگری شک نداشت. شازده هم بود که آقااسماعیل میگفت روی این خانم بعداً کار میکنیم. آقااسماعیل آخرش به این نتیجه رسیده بود که فؤاد بازی خورده. اصرار داشت از اول همهچیز را موبهمو تعریف کند. فؤاد خسته بود از اینکه در آن دو روز توی آن پارکینگ تاریک چند سالی را که از قم رفته بود شخم زده. آقااسماعیل اصرار داشت حتماً چیزهایی را از قلم انداخته که اتفاقاً اصل کاریها آنجاست.
من هر وقت به چهرهٔ شازده نگاه میکردم عیناً عموی پدری او، آیتالله دیوانی، را میدیدم. شکل بینی سرپایین شازده را و حتی شکل لب نامتقارن او درست در صورت آیتالله دیوانی بود. من سر درس تاریخ اسلام مرحوم آیتالله دیوانی رفته بودم. نگاه متفاوت و تحلیلگر آیتالله دیوانی ستودنی بود. دست خودم نبود، توی چهرهٔ شازده آیتالله را میدیدم و احترام میکردم. همین حس احترام باعث شد رابطهای میان من و شازده شکل بگیرد. و این رابطه تا آنجا پیش رفت که شازده برای دیدن عموجان به قم آمد.
انگار همهٔ زندگی شاز
حجم
۱۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۱۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
نظرات کاربران
متنی بسیار کند و بدون کشش داشت و فاقد جذابیت. پرش های زمانی داشت و متاسفانه نویسنده در ارائه مطالب عجله داشت و هنوز یک مطلب را توضیح نداده تغییر زمان میداده و خواننده را گیج میکند. به نظر بنده خواندن کتاب
هر چه قدر از داستان کسل کننده کتاب بگم کم گفتم حیف وقتی که پای این کتاب رفت