دانلود و خرید کتاب پیشانی‌نوشت‌ها علیرضا جوانمرد
تصویر جلد کتاب پیشانی‌نوشت‌ها

کتاب پیشانی‌نوشت‌ها

معرفی کتاب پیشانی‌نوشت‌ها

«پیشانی‌نوشت‌ها» مجموعه ۱۸ داستان کوتاه از علیرضا جوانمرد است. داستان‌های کتاب مضامینی مانند خواب، مرگ و بیماری‌های لاعلاج دارند. مضامینی که حضورشان در بسیاری از داستان‌ها رنگ و بویی تلخ به آنها می‌دهد اما در این کتاب کاملا چنین نیست و نویسنده بیشتر با نگاهی معناگرایانه به این مضامین پرداخته است و گاه با رگه‌ای از طنزی که رنگ و بویی فلسفی پیدا می‌کند. در جای‌جای این داستان‌ها به متون مختلف ادبی و فلسفی ارجاع داده شده است و داستان‌ها گاه از موقعیتی رئالیستی وارد وضعیتی غریب و خارق العاده می‌شوند. شاید در مجموع بتوان گفت تأمل در هستی و نیستی و معنای زندگی و مرگ از دغدغه‌های نویسنده در داستان‌های این کتاب است. سبک‌های روایی و تنوع تکنیک‌های ادبی نیز یکی از شاخص‌های مهم این اثر است. نویسنده با انتخاب سبک‌های مختلف و بهره‌گیری از تکنیک‌های متنوع، سلایق مختلف را به چالش دعوت کرده و تقریبا در تمام موارد از این چالش با موفقیت خارج می‌شود: آن‌قدر زنگ را فشار دادم تا پیرزن بالاخره در را باز کرد. البته آن‌قدر که قفل طلایی‌رنگ و زنجیر فولادی که از بیرون به در زده بودند اجازه می‌داد. پیرزن چشم‌های دور چروکیده و کبودش را مالید و گفت: «چیزی شده؟» گفتم: «کلید قفل توی اتاق پذیرایی است... توی گلدان قدیمی...» پسرهایش نشانی کلید را قبلا داده بودند. - کدام قفل؟ - همین... - می‌خواهی چه کار؟ - یک چای با هم بخوریم... فقط سریع لطفا. - گفتی کجاست؟ - اتاق پذیرایی... گلدان قدیمی... - توی خانهٔ ما همه چیز قدیمی است. از در دور شد و گفت: «آخر کدام گلدان؟» مدتی گذشت اما از بوی تند گاز کم نشد. این بار ترسیدم حتی زنگ بزنم. مبادا جرقهٔ کوچکی در سیم‌ها، با انفجاری باعث شود همهٔ ساختمان بترکد.
جواد انبارداران
۱۳۹۹/۰۳/۱۳

نه به دریدگی کلمات مستهجنت و نه به نوشتن آیه و حدیثت، تکلیفت با خودت مشخص نیست

s.jalayeri
۱۳۹۹/۰۱/۱۷

سلام خسته نباشید این چگونه کتابی ست چرا ادبیات و بیان به این نازلی و سخیفی دارد گوی سبقت را با فاصله از کتاب های غربی ربوده آنها هم نسبت به گفتن خیلی کلمات ابا دارند در کتاب هایی که برای عموم جامعه

- بیشتر
فاطمه‌السادات شه‌روش
۱۳۹۸/۰۸/۱۳

بعضی از عبارات کتاب یه جوریه که من بارها از خودم پرسیدم جه طوری مجوز گرفته و جه طوری نشر اسم اون رو جاپ کرده؟

مهدی طالقانی
۱۳۹۷/۱۰/۱۹

کتاب خوبی هست ، داستان بسم الحق، بی معناست! من که چیزی نفهمیدم! نگاه جدیدی به مرگ داره

ali
۱۳۹۸/۱۲/۲۳

نگاه تازه به مرگ فرم های تازه در داستان گویی

کاربر ۵۵۱۱۲۴۲
۱۴۰۱/۰۹/۱۶

عالی بود ..با نگاه جدیدی به زندگی و مرگ داستان ما باهم میخوابیم رو دوست داشتم. خدا نفس ها را هنگام مرگ باز می ستاند و نفس آن کس را که نمیرد به نگام خوابش ،پس آن کس که مرگش(نفس او)

- بیشتر
زهرا. م
۱۳۹۹/۰۶/۲۴

وقتی نظرات رو خوندم باورم نمی‌شد که راجع به این کتاب اینا رو نوشتن. فکر می‌کنم بعضیا کلا داستان رو در خد شنگول و منگول بلدن و از داستان توقع دارن بیانیه بسیج باشه. کاش اینا لااقل انقد اعتماد به

- بیشتر
tanin
۱۳۹۸/۰۲/۱۵

.

یک بار برات گفته‌ام. برای خداوند آن‌کس کر است که آوای پر جبرئیل را در لحظه‌لحظهٔ جاری زندگی نمی‌شنود، نه آن‌کس شنواست که وقتی پرایدها براش بوق می‌زنند خودش را جمع می‌کند و می‌گردد دنبال یک تاکسی مطمئن. «کرند، لال‌اند، کورند؛ پس به راه باز نمی‌گردند.»
مهدی طالقانی
هر داستان‌نویسْ مسیحایی است با صلیبْ به‌معراج‌رفته، که زخمی از تن پرزخمش را در انجیلی روایت می‌کند؛ و البته معراجْ بی‌زخم ممکن نیست.
مهدی طالقانی
به آن‌کس که نمی‌خواهم از پیش من برود هیچ‌وقت: وقتی به آرامش غمناک باغ‌ها می‌اندیشم یا در اعماق چشمان زلالی که هم‌روح مرا جلوه‌گیر می‌سازد می‌نگرم، آگاهی‌ام بال می‌گسترد، انبساط روحم را حس می‌کند و در سیالی حیات که مرا دربرمی‌گیرد، غوطه می‌خورم. در آینده امید می‌بندم، ولی به‌ناگه صدای راز را می‌شنوم که در گوشم نجوا می‌کند: «تو نیز خواهی مرد.» پر و بال فرشتهٔ مرگ بر سر و صورتم می‌خورد و انقباض روحم، اعماق وجودم را از خود ملکوتی سرشار می‌سازد. عزیز من! صبور باش، همهٔ ما باید بمیریم. درد جاودانگی، میگل دِ اونامونو
مهدی طالقانی
پیرزن باز در آستانهٔ در ایستاد و گفت: «بله؟» گفتم: «آوردید؟» دستی به چاک سینه‌اش گذاشت و خاراند و گفت: «چی را؟»
جواد انبارداران
کارد کمی کند بود. فرش را بالا زدم و کارد را به کاشی‌های کف اتاق کشیدم. دختر شاید می‌خواست چیزی بگوید، ولی خون امانش نمی‌داد. با هر جان‌کندنی بود از دو سوی چپ و راست گلویش را بریدم. اما مهرهٔ گردن اجازه نمی‌داد سر از بدن جدا شود. از آشپزخانه ساطور و یک بشقاب آوردم. در بشقاب شیر ریختم. صدای فش‌فش خون در می‌آمیخت با قلپ‌قلپ صدای شیر. بره را نشاندم سر بشقاب. ساطور را تا آنجا که دستم بالا می‌رفت بالا بردم و با ضربه‌ای مهره را شکستم. سر از بدن جدا شد
جواد انبارداران
احمد سرفه‌ای کرد و گفت: «کاش امشب به این آلت مبارک آتل می‌شد بست، یک حرکتی می‌زدیم...»
جواد انبارداران

حجم

۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان