کتاب قصه هایی از جاده دیکاوو؛ جلد سوم
معرفی کتاب قصه هایی از جاده دیکاوو؛ جلد سوم
کتاب کجا میروی نینی لینکلن؟ از مجموعه قصههایی از جاده دیکاوو نوشته کیت دی کامیلو و ترجمه هادی معتمدنیا است. مجموعه قصههایی از جاده دیکاوو را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
مجموعه قصههایی از جاده دیکاوو داستانهایی با شخصیتهایی جالب دارد که هرکدام در جلدهای مختلف این مجموعه حضور دارند و ماجراهایی را میآفرینند. جاده دیکاوو، هم جادهای است که از این شهر میگذرد. شهری با داستانهای هیجانانگیز و جالب برای بچههای عاشق داستان.
درباره مجموعه قصههایی از جاده دیکاوو، جلد سوم: کجا میروی نینی لینکلن؟
یوجینا خواهر خودرای و مستبد نینی لینکلن مثل رئيسها رفتار میکند. و همیشه به او دستور میدهد که این کار را بکن و آن کار را نکن. حتی وقتی نینی نوزاد بود یوجینا اسم او را نینی گذاشت. برای همین نینی هیچوقت جرئت ندارد اسم واقعیاش را به کسی بگوید. تا این که یک روز صبح که نینی خواب ستارههای اوازخوان را دیده، بیدار میشود و به خواهرش میگوید باید به یک سفر فوری برود.
خواندن مجموعه قصههایی از جاده دیکاوو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان علاقهمند به ادبیات داستانی مخاطبان این مجموعهاند.
درباره کیت دی کامیلو
کیت دی کامیلو زاده بیست و پنجم مارس ۱۹۶۴، نویسنده آمریکایی معاصر است که بیشتر آثارش جوایز متعددی را به دست آوردهاند و از روی یکی از آثارش به اسم «افسانه دسپراکس» انیمیشنی هم ساخته شده است.
کیت دی کامیلو در کلرمونت فلوریدا بزرگ شده و اکنون در مینیاپولیس مینه سوتا زندگی میکند. او برای هر دو گروه سنی کودکان و بزرگسالان داستان مینویسد.
بخشی از کتاب مجموعه قصههایی از جاده دیکاوو، جلد سوم: کجا میروی نینی لینکلن؟
استلا گفت: «چه عالی! من هم سفر را دوست دارم و خیلی سفر رفتهام؛ اما فکر نمیکنم تا حالا به یک سفر مهم رفته باشم. بیشتر سفرهای من خانوادگی بودهاند، یعنی کل خانواده سوار ماشین میشویم، مادرم رانندگی میکند، پدرم میخوابد، فرانک هم راه را نشان میدهد. وقتی ما خانوادگی سفر میکنیم، توی رستوران غذا میخوریم؛ من همیشه هاتداگ سفارش میدهم و فرانک اصلاً چیزی نمیخرد چون یک عالمه ساندویچ کرهٔ بادام زمینی با خودش میآورد. داداشم فکر میکند ساندویچ کرهٔ بادام زمینی سالمتر است. شما هم کرهٔ بادام زمینی دوست دارید؟»
نینی گفت: «آره، من خیلی کرهٔ بادام زمینی دوست دارم.»
نینی کمی نگران شد. یادش آمد که چیزی برای خوردن برنداشته است. چمدانش را از دستی به دست دیگر داد و حس کرد که کتاب اسپیگوت بینظیر در فضای خالی چمدان به سمت چپ سُر خورد.
استلا گفت: «یک چیز مهم دربارهٔ مسافرتهای ما این است که فرانک همیشه مسیریابی میکند؛ همیشه. من هم گاهی دوست دارم که نقشه دستم باشد و مسیریابی کنم؛ اما هیچوقت به من اجازه نمیدهند.»
نینی گفت: «میفهمم. یوجینیا هم اگر بود، هیچوقت اجازه نمیداد که نقشه دست من باشد.»
استلا گفت: «نقشه داری؟ میتوانیم باهم نگاهی به آن بیندازیم.»
نینی گفت: «من نقشه ندارم.» و نگرانیاش بیشتر شد.
استلا گفت: «خب کجا میخواهی بروی؟»
نینی گفت: «منظورت این است که الان دارم کجا میروم؟»
استلا گفت: «بله، الان.»
نینی گفت: «دارم میروم به ایستگاه قطار.»
استلا گفت: «من هم تا آنجا همراه شما میآیم.» و دست نینی را گرفت. «قبول؟»
نینی گفت: «خیلی هم خوشحال میشوم.»
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان زیبایی بود👌😍
سلام خیلی خوشم آمد داستانی که در آن سفر مهمی را داشت و ... اگر میخواهید بقیهی داستان جذاب را بخوانید حتما این کتاب را مطالعه کنید