کتاب راز عمارت سرخ
معرفی کتاب راز عمارت سرخ
رمان جنایی-معمایی راز عمارت سرخ نوشته ای. ای میلن با ترجمه بهاره تقی زاده حمید منتشر شده است. این رمان از بهترین رمانهای معمایی جهان شناخته شده که ریموند چندلر نویسنده معروف آن را «مایه مباهات ادبیات» دانسته و ولکات آن را «یکی از سه داستان برتر معمایی همه اعصار» خوانده است.
آلن الکساندر میلن، رماننویس، نمایشنامه نویس و شاعر بریتانیایی است. رمان راز عمارت سرخ شاید مهمترین و متفاوتترین اثر او باشد که از زمان انتشار تا امروز همواره به عنوان یکی از بهترین آثار جنایی جهان شناخته میشود.
رمان راز عمارت سرخ یکی از رمانهای مجموعه سرخ و سیاه است که در انتشارات ورا به چاپ می رسد. این مجموعه به ادبیات جنایی و معمایی جهان اختصاص دارد.
ادبیات جنایی، بستری برای نمایش، تبعات و تحلیل رویدادهایی است که در رده بالاترین شکل قصور پس از جرم و جنحه؛ یعنی جنایت قرار دارند. از این منظر جنایینویس؛ نویسندهای است که علاوه بر تسلط بر فنون رماننویسی و استیلا بر واژهها و گزینش صحیح آنها برای بیان بهتر منظور و تفهیم ممکنتر مسئله، باید مهارت زیادی در روانشناسی انسان به مثابه عامل جنایت یا در کسوت قربانی داشته باشد. اینجاست که تفاوت نویسنده داستان پلیسی صرف عامهپسند که فقط به پیرنگ نگاه میکند با نویسنده داستان فاخر جنایی رخ مینماید.
غولهای ادبی بزرگی چون فردریش دورنمات، آرتور کنان دویل، دشیل همت، بوآلو ـ نارسژاک، ژان پاتریک منشت، ریموند چندلر، ج.ک.چسترتون، جیمز الروی، راس مکدانلد، والتر موزلی، دونالد وستلیک، پاتریشیا هایاسمیت، هوارد فاست، گراهام گرین، آلن ربگرییه، ژرژ سیمنون، جان لوکاره، دانای- بیلی، آلیستر مکلین، اریک امبلر و ... از متقدمین و جان بنویل، رابرت بی پارکر، مایکل کانلی، بوریس آکونین، جاناتان کلرمن، یو نسبو، دنیس لهان، لارنس بلاک، کارین فوسوم، هنینگ منکل، ایان رنکین و ... از متاخرین و بسیاری نامهای دیگر در کنار آفرینش ادبی آثار جنایی و رمان سیاه، به چیستی زندگی و پیچیدگی روح و روان بشر در خلق جنایت و انگیزههای روانشناسانه آن پرداختهاند. این نویسندگان داستان پلیسی صرفی را که به مثابه گذراندن وقت و ایجاد هیجان کاذب موقت در خواننده به کار میرفت از شخصیتهای مانا و ملموس میان مردم آکندند و با استفاده از ابزارهای ادبی آن را جاودان ساختند.
ادبیات جنایی نوعی راوی سرخوسیاه رویدادهایی خونین از ژرفای دهلیزهای تاریک افکار شیطانی است که برای واکاوی آنها باید دلایل تربیتی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی یک جامعه را تحلیل کرد و نویسنده در کنار اینها باید مراقب ساختار جذاب داستان نیز باشد.
ادبیات راستین جنایی نه تنها مروج خشونت و جنایت نیست که به کنکاش در ریشههای این دو پرداخته و سعی دارد تا با بررسی علل در قالب جذاب داستانی خوانندگان خود را به انسانهایی صبورتر و عاقلتر در مقابله با رویدادها تبدیل کند.
درباره کتاب راز عمارت سرخ
یک اتاق قفل شده در عمارت سرخ وجود دارد که ای. ای میلن راز آن را برملا میکند. این مکان یک خانه روستایی در انگلستان است جایی که مارک آبلت در یک مهمانی، یک بیوه و دختر نوعروسش، یک سرگرد بازنشسته، یک خانم بازیگر و یک جوان از اهای شهر به اسم بیل بورلی را سرگرم میکند.
روبرت برادر گمشده مارک، از استرالیا برمیگردد و اندکی پس از بازگشتش، جسدی پیدا میشود که گلولهای به سر او اصابت کرده است. مارک ابلت ناپدید میشود و تونی گیلنگام، غریبهای که تازگی برای دیدن دوست خود، بیل آمده است عزمش را جزم میکند تا درباره این ماجرا تحقیق کند. گیلنگام در نقش شرلوک هلمز وارد داستان میشود و نظسریههای زیاد و سرنخها را بررسی میکند.
خواندن کتاب راز عمارت سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی به ویژه دوستداران رمانهای جنایی مخاطبان این کتاباند.
درباره آلن الکساندر میلن
آلن الکساندر میلن زاده ۱۸۸۲ و درگذشته ۱۹۵۶ نویسنده اهل بریتانیا است که برای کتابهایش تدی خرسه وینی پو و شعرهای مختلفش شناخته شدهاست. آلن در یازده سالگی بورس تحصیلی گرفت و توانست پس از اتمام تحصیلات در دانشگاه کمبریج ادامه تحصیل دهد. او پس از فارغالتحصیلی در لندن شروع به نوشتن مقاله برای مجلات کرد از جمله مجله پانج که آلن ۸ سال دستیار سردبیر آن بود.
اولین کتاب میلن با نام «عاشقان در لندن» در سال ۱۹۰۵ منتشر شد. میلن در هر دو جنگ جهانی خدمت کرد. در دوران جنگ اول نمایشنامه «ورتزل-سخن پوچ» را نوشت که در سال ۱۹۱۷ در لندن نمایش داده شد. او مجموعه شعر «هنگامی که ما خیلی جوان بودیم» را نیز در سال ۱۹۲۴ به چاپ رساند که شامل اشعاری برای کودکان است و برای اولین با شخصیت وینی پو در آن متولد شد.
آلن الکساندر میلن سرانجام پس از یک جراحی مغز به مدت چهار سال به کما رفت و در ۳۱ ژانویه سال ۱۹۵۶ درگذشت.
بخشی از کتاب راز عمارت سرخ
اولین چیزی که به فکر آنتونی رسید این بود که کیلی داشته چیزی را مخفی میکرده. شاید چیزی که کنار جسد پیدا کرده بوده، ولی به درد نخور نبوده! چیزی که در آن لحظه و به خاطر حضور آنتونی، کاری به جز گذاشتنش در کشوی دراور نمیتوانسته انجام دهد، اما آنجا هم جایی بود که احتمالش زیاد بود آنتونی با ورود به آنجا، آن را ببیند. بنابراین آن را در جیبش گذاشته بود. اما به هر حال باید در همان زمان اندکی که داشت آن را در جای مطمئنتری پنهان میکرد. اما وقتی آنقدر زمانش کم بود، چه نیازی به بستنِ در داشت؟!
بیل کشوی میانی دراور را باز کرد، نگاهی به داخلش انداخت و پرسید: «به نظرت کار خوبیه که برای یه همچین چیزی وقت بذاریم؟»
آنتونی به اطراف نگاه کرد و شانههایش را بالا انداخت. بعد پرسید: «چرا مارک اینجا لباس نگه میداشته؟ تا حالا شده بیاد اینجا و لباس عوض کنه؟»
«تونی عزیزم، اون بیشتر از هر کسی در دنیا لباس داره. به نظرم، اون بعضی از لباسهاش رو اینجا نگه میداشته، به این منظور که شاید یه روزی به درد بخوره. وقتی من و تو، میخوایم از لندن به هر جایی بریم، لباسهامون رو هم با خودمون میبریم، ولی مارک هرگز چنین کاری نکرده. چون هر چی که اینجا داره، عینش رو هم توی آپارتمانش در لندن داره. در واقع، داشتنِ لباسهای مختلف، یکی از سرگرمیهاش بود. اگه شیش تا خونه هم داشت، همشون رو از انواع لباسهای مورد نیاز یه اشرافزاده پر میکرد.»
«متوجهام.»
«البته شایدم یه وقتهایی مفید بوده، مثلاً وقتی که توی اتاق بغل بوده و سرش هم حسابی شلوغ بوده، دیگه نیازی نداشته برای برداشتن یه دستمال، یا یه لباس راحتی به طبقهٔ بالا بره.»
«متوجهام. درسته.»
وقتی آنتونی داشت جواب بیل را میداد، همانطور هم در اتاق راه میرفت. بعد، درِ سبدِ پارچهای را که کنار روشویی بود برداشت، نگاهی به داخلش انداخت و گفت: «انگار مارک اخیراً یه یقهٔ اضافه انداخته اینجا.»
بیل با دقت نگاه کرد. یک یقهٔ لباس، تهِ سبد بود. او موافقتش را اعلام کرد گفت: «بله، قطعاً همینطور بوده. کافی بود با یقهای که ازش استفاده کرده بود راحت نباشه، یا فقط یکم کثیف شده باشه. اون تو این چیزها خیلی ایرادگیر بود.»
آنتونی خم شد و آن یقه را از سبد در آورد و بعد از آنکه آن را حسابی بررسی کرد گفت: «این یکی، باید از همونهایی بوده باشه که باهاش احساس راحتی نمیکرده. به علاوه، بیش از این هم تمیز نمیشده.» سپس آن را در سبد انداخت و ادامه داد: «به هرحال، انگار هر از گاهی به اینجا میاومده.»
«اوه. آره، گاهی.»
حجم
۲۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۲۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
نظرات کاربران
در ابتدای توضیحات کتاب نوشته شده این کتاب یکی از بهترین کتابهای معمایی جهان است!! به نظرم کسی که این جمله رو نوشته یا نمیدونه معما چیه یا هیچ درکی از جهان نداره. این کتاب فرسنگها از یک داستان معمایی
نمیدونم چرا این قدر روند داستان تا ۶۰ صفحه اول این قدر کند و سخت پیش میره، عین کامیون باری که تو یه سربالایی نفس گیر افتاده باشه، شخصیت های داستان گنگ و نچسب هستند و خواننده نمیتونه باهاشون همذات
اگر کسی آثار شرلوک هولمز را دوست داشته باشه شاید اینم دوست داشته باشه
این کتاب تنها کتاب بزرگسال نویسنده وینه پو است و بسیار متفاوت است البته اگر آگاتا کریستی دوست دارید سراغ اینسبکنرید اینکتاب متفاوت جذاب و برای افرادی هست کهمعمایی جنایی جدی رو دنبال میکنند
بریتانیایی ها دوست ندارند کلا چیز معمولی داشته باشند همه چیز باید شاخ باشه نباشه هم میکنن
اون طور که بعنوان یکی از آثار فاخر جنایی ازش یاد میشه جالب توجه نبود، اما جذابیت و گیرایی فوق العاده ای داشت و ترجمه خیلی خوبی هم شده بود.
ایده اصلی داستان و اون معما خیلی خیلی جالب بود ولی بنظرم شخصیت پردازی خوبی نداشت و شخصیتها به دل نمی نشست میتونست در قالب بهتری تعریف بشه اما با این حال خوشحالم که خوندمش و جزو کتابایی هست که
اونقدر جذاب بود که یه نفس از شب تا صبح خوندم و تمومش کردم. حال و هوای کتاب داستان های کریستی رو داره و حتی بسیار شبیه به ماجراهای شرلوک هلمز هست. در کل خیلی شیرینی و جذاب و خوندنی