دانلود و خرید کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود مگ مدینا ترجمه مریم رئیسی
تصویر جلد کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود

کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود

نویسنده:مگ مدینا
امتیاز:
۴.۵از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود

کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود نوشته مگ مدینا و ترجمه مریم رئيسی است. کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود

مرسی تازه وارد کلاس ششم شده است او و برادرش در مدرسه خصوصی درس نخوانده اند، درست مثل خیلی از بچه‌های دیگر فلوریدا. آنها قایق تفریحی و خانه بزرگ ندارند و مجبورند کار کنند تا بتوانند هزینه‌های مدرسه‌شان را تامین کنند. 

یکی از بچه‌های مدرسه به اسم ادنا سانتوز تازگی‌ها برای مرسی مشکل درست کرده و حسادت او را برانگیخته است در این بین در خانه هم مشکلاتی پیش آمده و پدربزرگ  انگار مریض شده است. او چیزهای مهم را فراموش می کند، عصبانی می‌شود و بی‌دلیل زمین می‌خورد. چرا هیچکس به مرسی نمی‌گوید چه اتفاقاتی در حال افتادن است؟!

 در این داستان شما با دختری در آستانه نوجوانی روبه رو هستید که در جریان چالش‌ها و مشکلات زندگی به تدریج از دنیای کودکی خود جدا شده و بزرگ می‌شود.

خواندن کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان بالای دوازده سال مخاطبان این داستان جذابند

 بخشی از کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود

مدرسهٔ سی‌وارد پاینز که در سال ۱۹۵۷ تأسیس شده با اینکه یک مدرسهٔ غیرانتفاعی شیک‌وپیک است، همیشه من را یاد قبرستان می‌انداخته؛ از پارسال که کلاس پنجم بودم و آمدم این مدرسه، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، همین بود. سی‌وارد یک ورودی نماسنگی دارد با یک‌عالم گل بگونیا که خیلی تروتمیز آنجا کاشته شده‌اند، مثل گل‌های کلیسای بانوی صلح ما در بلوار جنوبی. همیشه هم یک گلدان بزرگ پر از گل‌های تازه توی دفتر ورودی مدرسه است که از بویش مورمورم می‌شود. بوی مجلس ختم دُنا رُسا را می‌دهد که پر بود از تاج‌گل‌های میخک. دُنا رُسا یک شب که داشت مثل هر شب توی آپارتمانش که آن‌طرف خیابان ماست، برنامهٔ چرخهٔ خوشبختی را تماشا می‌کرد، از دنیا رفت. بعضی وقت‌ها برای اینکه دُنا رُسا از تنهایی دربیاید، من و آبوئلا می‌رفتیم پیشش تا با هم این برنامه را تماشا کنیم؛ آخر برادرزاده‌اش در میامی زندگی می‌کرد و زیاد به او سر نمی‌زد. دُنا رُسا آن‌قدرها خوب انگلیسی بلد نبود تا سؤالات مسابقه را متوجه شود؛ بیشتر از تماشای جوایز و پیراهن‌هایی که مجری برنامه (وانا وایت) می‌پوشید، خوشش می‌آمد. خلاصه، فکر کنم آن هفته که این اتفاق افتاد، ما کار داشتیم و نتوانستیم برویم. سه روز تمام طول کشید تا فهمیدند این اتفاق افتاده و پلیس را خبر کردند و جنازه‌اش را روی صندلی پیدا کردند. هنوز هم هر بار از جلوی ساختمانش رد می‌شویم، آبوئلا صلیب می‌کشد تا اگر دُنا رُسا هنوز عصبانی است که چرا دیر او را پیدا کردیم، ما را ببخشد. پاپی بدون اینکه پولی بگیرد، خانه‌اش را رنگ کرد تا برادرزاده‌اش بتواند آن را بفروشد؛ البته خداعالم است. آبوئلا می‌گوید: «رُسا همیشه خیلی کینه‌ای بود.»

رولی ماشین را آرام می‌راند به‌طرف دروازهٔ ورودی و برای معلم علومش که امروز وظیفهٔ کنترل ترافیک با اوست، دست تکان می‌دهد.

خانم معلم صدا می‌زند: «صبح به‌خیر.»

رولی سر جایش می‌چرخد و لبخند می‌زند و کاملاً نمایش می‌دهد که حواس‌پرتی در زمان رانندگی چطور اتفاق می‌افتد؛ هر دفعه همین‌طوری خودش را به کشتن می‌دهد. مامی (دوباره) شیرجه می‌زند به‌طرف فرمان ماشین؛ البته این بار برای اینکه نگذارد چرخ ماشین ما، پای خانم معلم را له کند. عصاهای زیربغل و پابندهای ارتوپدی که مامان برای بیمارهایش نگه می‌دارد و همین‌طور پوشه‌هایش که روی هم کنار من گذاشته بود، کف ماشین پخش‌وپلا می‌شوند. نمی‌دانم چرا امروز مامی اجازه داد رولی پشت فرمان بنشیند. مامی همیشه می‌گوید: کار نیکو کردن از پر کردن است، ولی این‌یکی قرار است خیلی طول بکشد تا به نتیجه برسد.

به کیلومترشمار ماشین اشاره می‌کنم و می‌گویم: «می‌شه گاز بدی؟» عقربهٔ کیلومترشمار حدود ده کیلومتر بر ساعت است. «پیاده بریم زودتر از این می‌رسیم!»

رولی هم نگاهی به صفحه می‌اندازد و می‌گوید: «اشتباه می‌کنی دیگه! آدم‌ها به‌طور معمول می‌تونن با سرعت پنج کیلومتر در ساعت راه برن.»

ساعت گوشی‌ام ۷: ۴۱ دقیقهٔ صبح را نشان می‌دهد. یادآور گوشی‌ام هم مدام چشمک می‌زند تا بگوید درست چهار دقیقهٔ دیگر جلسه‌ام با خانم مک‌دنیِلز شروع می‌شود. نباید دیر برسم؛ چیزی که بیشتر از همه کُفرش را درمی‌آورد تأخیر داشتن است. البته این تنها موردی نیست که رویش حساسیت دارد؛ قد لباس‌فرم، آدامس جویدن، بلندی صدا، خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنید. خانم مک‌دنیِلز خیلی جدی‌تر از مدیرمان دکتر نیومَن روی همهٔ این موارد نظارت دارد. می‌دانید از کجا می‌دانم؟ پارسال، یک بار که به‌جای کفش‌های مدرسه، کفش ورزشی خوش‌شانسی‌ام را پوشیدم، خانم مک‌دنیِلز برای تنبیه گفت بعد از تمام شدن مدرسه باید همان‌جا بمانم.

«بجنب رولی؛ دیرم شده!»

رولی از توی آینه چپ‌چپ نگاهم می‌کند. می‌گوید: «غرغرهات رو به تیا بکن. اون بود که گفت دوقلوها رو هم سر راه برسونیم. ضمناً اون رو هم از روی سرت بردار لطفاً. قیافه‌ت خیلی مسخره شده.»

«امکان نداره.» رولی خوشش نمی‌آید که وقتی رانندگی می‌کند، من توی ماشین کلاه ایمنی دوچرخه‌سواری سرم می‌گذارم؛ ولی چاره‌ای ندارم، باید احتیاط کنم.

مامی می‌گوید: «بس کنین دیگه. ما داریم سعی می‌کنیم واسه مدرسه رفتن دوقلوها یه برنامهٔ دیگه بریزیم. ولی تا وقتی به نتیجه برسیم، شما دوتا باید یه کم حوصله کنین.»

جوری که او نبیند، پشتِ چشم نازک می‌کنم. بعد از اتفاقی که دیروز برای لُولُو افتاد و آن‌همه وقتی که طول کشید تا آبوئلا آرام شود، مامی هم خیلی کم‌طاقت و بدعنق شده. امروز صبح ازش سراغ رضایت‌نامهٔ عضویت تیم فوتبال را گرفتم، ولی امضایش نکرده بود؛ درحالی‌که صاف گذاشته بودمش روی یخچال که جلوی چشمش باشد.

من را از اتاق بیرون کرد و گفت: «الان نمی‌تونم درباره‌ش تصمیم بگیرم.»

💜
۱۳۹۹/۱۲/۲۱

مرسی سوآرز، تازه به کلاس ششم رفته است. او و برادرش، مثل خیلی از بچه‎ های فلوریدا در مدرسه‎ ی خصوصی درس نخوانده‎ اند، خانه‎ ای بزرگ یا قایقی شیک ندارند و برای پرداخت هزینه‎ های مدرسه مجبورند کار کنند.

- بیشتر
[=Unforgiven=]
۱۴۰۲/۰۶/۱۷

من معمولا از ژانر رئال خوشم نمیاد ولی این واقعا عالی بود🥺🖤. [جز لیست کتابای گود 🥺🤟🏻]

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۳۰

کتاب «مرسی سوارز بزرگ می شود» رمانی نوشته ی «مگ مدینا» است که اولین بار در سال 2018 انتشار یافت. دختری یازده ساله به نام «مرسی» که اصل و نسبی کوبایی دارد، به همراه برادر باهوش خود در مدرسه ای

- بیشتر
H . E
۱۴۰۰/۰۹/۱۶

کتاب در مورد مرسی سوآرز هستش. دختری اصالتا اسپانیایی که وقتی پدرش کوچک بود؛ خانواده اش به آمریکا مهاجرت کردن. اون عاشق بابابزرگشه و همیشه بابابزرگ براش دوای درده. ولی یک اتفاقاتی در جریانه..... چرا کسی به اون نمیگه چه اتفاقی افتاده.... چرا

- بیشتر
F.Ch
۱۴۰۰/۰۲/۲۹

کتاب خیلی خوبی هست با ژانر رئال، به کسانیکه به خواندن ژانر رئال علاقه دارن پیشنهاد می کنم که بخوانند.

Ariana
۱۴۰۲/۱۱/۲۹

هلووووووووو🖐️🖐️🖐️🥰🥰😘😘😘😘😍 اومدیم سراغ مرسی سواآرز بزرگ میشود😁😁 خببب داستان از این قراره که مرسی ، یک دختر اسپانیا با خونواده ی بزرگش که تو فلوریدا زندگی میکنند ، مجبوره توی همه ی برنامه های مدرسه و کار های اجتمائی مدرسه شرکت کنه

- بیشتر
کاربر ۱۳۰۴۷۸۳
۱۴۰۱/۰۲/۲۱

بسیار جذاب و دلنشین است با فضایی رئال(واقعی)

ناشناس
۱۴۰۰/۰۶/۱۵

خیلی خوب بود .

Sara
۱۴۰۱/۰۶/۰۸

خیلی کتاب قشنگی بود و من خیلی خوشم اومد ازش دیروز داشتم به خاطر اینکه ادنا ، مرسی رو دعوت نکرده و باهاش اینقدر بد رفتاری می کنه گریه می کردم ولی امروز که بقیش رو خوندم خیلی خوشحال شدم

- بیشتر
sara
۱۴۰۱/۰۲/۳۱

به نظر من عالی حتما بخرید

حس می‌کنم گونه‌هایم مثل کت مدرسه‌ام قرمز شده. مگر من کلاس ششم نیستم؟ چطور آن‌قدر بزرگ هستم که مراقب دوقلوها باشم، اتاق خیاطی مامان‌بزرگ را تروتمیز کنم، شام تدارک ببینم و برای چیزهایی که می‌خواهم بعداً بخرم، پول پس‌انداز کنم؛ ولی یکهو برای اینکه بدانم چرا پلیس پدربزرگم را گرفته، زیادی کوچکم؟! واقعاً مسخره است!
ن. عادل
سرم را روی سینه‌اش می‌گذارم و مثل بچگی‌هایم به صدای قلبش گوش می‌کنم. «رفته بودی سینما؟» صدایش همراه با ضربان قلبش و صدای جریان هوای شش‌هایش توی گوشم می‌پیچد. «آره. فیلمش خیلی خفن و ترسناک بود، ولی دوست داشتم.» آبوئلا می‌پرسد: «با دوست‌هات خوش گذشت؟» کمرم را صاف می‌کنم و سرم را بالا می‌گیرم تا به آبی تیرهٔ بی‌کران نگاه کنم. یاد هانا و اِدنا و بقیه می‌افتم. می‌گویم: «آره.» «خوبه. دیگه واسه خودت خانم جوونی شده‌ای و تنهایی این‌ور اون‌ور می‌ری.»
H . E
می‌گویم: «حالا که حرفش شد، هنوز ازت می‌خوام که من رو برسونی فروشگاه. این دیگه آخرین چیزیه که واسه نُچِبوئِنا لازم دارم.» رولی آهی می‌کشد. «ول‌کن نیستی‌ها. بابا این چیه که این‌قدر مهمه که نمی‌تونی منتظر مامی بمونی، مرسی؟» دست‌به‌سینه می‌شوم. «باید قسم بخوری به کسی نگی.» نقشه‌ام را برایش توضیح می‌دهم و او دقیق گوش می‌کند. حرفم که تمام می‌شود، دستش را دراز می‌کند تا سوئیچ را بهش بدهم. می‌گوید: «بریم. ضمناً اون کلاه ایمنی رو هم بذار روی دوچرخه‌ت بمونه، وگرنه دیگه هیچی.»
H . E
مدرسهٔ سی‌وارد پاینز که در سال ۱۹۵۷ تأسیس شده با اینکه یک مدرسهٔ غیرانتفاعی شیک‌وپیک است، همیشه من را یاد قبرستان می‌انداخته؛ از پارسال که کلاس پنجم بودم و آمدم این مدرسه، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، همین بود. سی‌وارد یک ورودی نماسنگی دارد با یک‌عالم گل بگونیا که خیلی تروتمیز آنجا کاشته شده‌اند، مثل گل‌های کلیسای بانوی صلح ما در بلوار جنوبی. همیشه هم یک گلدان بزرگ پر از گل‌های تازه توی دفتر ورودی مدرسه است که از بویش مورمورم می‌شود. بوی مجلس ختم دُنا رُسا را می‌دهد که پر بود از تاج‌گل‌های میخک. دُنا رُسا یک شب که داشت مثل هر شب توی آپارتمانش که آن‌طرف خیابان ماست، برنامهٔ چرخهٔ خوشبختی را تماشا می‌کرد، از دنیا رفت.
ن. عادل
جای شکرش باقی‌ست که مجبور نیستیم فصل اول کتاب درسی‌مان را شروع کنیم: من عادی هستم، تو هم عادی هستی: تفاوت‌ها در سن رشد. چقدر مزخرف.
ن. عادل
«حالا دیگه می‌شه بخوریم؟» همه می‌زنیم زیر خنده. تیا می‌گوید: «آره، راست می‌گی. حمله!»
[=Unforgiven=]
من نمی‌دانم سال دیگر چه اتفاقاتی قرار است بیفتد؛ هیچ‌کس نمی‌داند. ولی اشکالی ندارد. به خودم می‌گویم که از پسش برمی‌آیم. مثل دنده عوض کردن است و من برایش آماده‌ام. تنها کاری که باید بکنم این است که یک نفس عمیق بکشم و پا بزنم.
[=Unforgiven=]
ولی چیزهای دیگری هم بود که حتی بیشتر از این دوچرخه آرزویشان را داشتم و می‌دانم که به هیچ قیمتی بهشان نمی‌رسم. چیزهای مهمی مثل اینکه کاش لُولُو مریض نبود و همه‌چیز مثل قبل باقی می‌ماند.
[=Unforgiven=]

حجم

۲۷۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۲۷۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۳۹,۶۰۰
تومان