کتاب نارنگی
معرفی کتاب نارنگی
کتاب نارنگی داستانی از کریستین منگان است که با ترجمه سمیه جعفری نژاد در اختیار دارید. این کتاب یک داستان عاشقانه را روایت میکند و از رابطه میان دو زن میگوید.
در سال ۲۰۱۸ این اثر توسط نشریه نیویورک تایمز به عنوان یکی از پنج اثر برتر معرفی شد. کمپانی فیلمسازی اسموک هاوس پیکچرز که متعلق به جورج کلونی است از این فیلم یک اقتباس سینمایی درست کرده است و اسکارلت جوهانسون در آن نقش اصلی را دارد.
درباره کتاب نارنگی
نارنگی داستانی عاشقانه است. داستانی که از عشق، رابطهها و جنون آن میگوید. چیزی که همه ما تجربهاش کردهایم. همه ما در طول زندگی یکبار دل به این احساس عجیب دادهایم و دیوانگی را تجربه کردهایم. داستان فراموش نشدنی و غافلگیر کننده نارنگی هم از همین احساس دیوانهوار صحبت میکند: عشق و رابطه میان دو زن.
کارولین لِویت درباره این اثر چنین می گوید:
«هرگز نقد هیچ کتابی را با عبارت «یا خدا» شروع نکرده ام، اما به نظرم این ترکیب قطعاً میتواند رمان زیرکانه و مهیج کریستین منگان را که درباره هویت، وسواسها و رازهاست و نارنگی نام دارد، توصیف کند. منگان با نهایت سرعت به سمت پایانی شوکه کننده میرود و در میانه راه با آشکار کردن مداوم رویدادهای نهان، پیچ و تابی باورنکردنی به جریان میدهد. از همه اینها گذشته، وقتی کتاب و قصه آدم هایش به پایان می رسد، شخصیت های داستان و اتفاق های پیش رویشان، ذهنتان را تا مدتها درگیر خود خواهند کرد.»
کتاب نارنگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستانی را به خواندن کتاب نارنگی دعوت میکنیم.
درباره کریستین منگان
کریستین منگان در ایالت میشیگان متولد شد. او در رشته هنرهی زیبا با گرایش نگارش داستان تا مقطع فوق لیسانس درس خوانده است و در دانشگاه دوبلین دکترای زبان انگلیسی گرفته است. رساله دکتری او درباره ادبیات داستانی گوتیک قرن هجدهم بود و خودش دستمایه نوشتن کتاب نارنگی شد.
بخشی از کتاب نارنگی
در آپارتمانش بودیم. در حقیقت در راهروی بزرگی بودیم که کف چوبی آن با فرشهایی با نقشهای پیچ در پیچ پوشیده شده بود. هنوز چمدان سنگین از دستم آویزان بود. فکر کردم چرا خم نمیشود تا چمدان را از دستم بگیرد و مرا به اتاق مهمان راهنمایی کند تا بعد از آن، مثل گذشتهها بنشینیم و در آرامش داستانهایمان را برای یکدیگر تعریف کنیم. میدانستم توقع خیلی زیادی است که اوضاع به همین سادگیها به منوال قبل و پیش از آن شب وحشتناک بازگردد. با این حال نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. هنوز امید در حفرهای کنده شده در سینهام زنده بود. چیز خاصی در شیوه ایستادن و در روش حرکت کردنش وجود داشت، انگار که یک پرنده ترسیده در قفس است و مرا به این فکر وامیداشت که احتمالاً مشکل، رازهای بین ما نبود، بلکه چیزی کاملاً متفاوت بود.
از آن موقع بارها در مورد نقل مکان آلیس به تنجیر و آن نقشه قدیمی بالای تختم در بنینگتون فکر کرده بودم. آن سالها یک بازی برای خودمان راه انداخته بودیم. خیالبافی میکردیم که بعد از فارغ التحصیلی به کجا برویم. سوزنهای تهگرد را در دل نقشه و دیوار سفید کهنه فرو میکردیم و تن دیوار به آسانی تسلیم ماجراجوییهایی میشد که قرار بود با هم داشته باشیم. انتخاب آلیس پاریس بود یا بوداپست در روزهایی که خیلی احساس شجاعت میکرد، اما نه تنجیر. سوزنهای من خیلی دورتر از این قرار گرفته بودند؛ قاهره، استانبول، آتن. جاهایی که دور از دسترس و ناممکن به نظر میرسید اما تا وقتی آلیس را در کنارم داشتم، همه چیز ممکن بود.
یک روز بعد از ظهر، نه خیلی بعد از اولین ملاقاتمان، گفته بود من تو را به پاریس خواهم برد. ما جایی در آخر دنیا مخفی شده بودیم، آن تکه زمینی که در انتهای چمنزار عمومی بود، جایی که به نظر میآمد زمین ناگهان تمام میشود. البته اگر پایین را نگاه میکردی، میتوانستی تپههای پر شیب و پوشیده از چمن را ببینی. مثل یک سراب و شاید هم یک توهم بود. شب شده بود، رطوبت علفهای زیر پایمان از لای پتویی که رویش نشسته بودیم، به تنمان مینشست، اما از جایمان تکان نخوردیم و به رطوبت اهمیتی ندادیم.
دستش را فشار دادم. آن موقع از ثروتی که به نامش بود خبر داشتم. از مقرری که هر ماه دریافت میکرد. چکی به نام آلیس الیزابت شیپلی، با دست خطی از مُد افتاده و قدیمی که به دقت نوشته شده بود و دقیقاً در شروع هر ماه در صندوق پستیاش پدیدار میشد. قلبم به درد آمد، انگار نمیخواست چنین سخاوتی را بپذیرد، که چنین مهربانیای در قلب آدمها وجود دارد، چرا که تجربیات گذشتهام وجود چنین چیزی را ممکن نمیکرد. من در شهر کوچکی در ورمونت با فاصله چندین مایلی از کالج به دنیا آمده بودم. همیشه فکر میکردم که شهر من جایی است که آدمها فقط موقع رفتن به مکانی بهتر، از آن رد میشوند. بورسیه این شانس را فراهم آورده بود که مرا از آپارتمان شلوغ و در هم بر هم بالای گاراژ برداشته و چندین مایل آن طرفتر گذاشته بود. جایی که دنیا کاملاً متفاوت به نظر میرسید.
اما پاریس هرگز اتفاق نیفتاد.
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بسیار روان به لحاظ ترجمه و جذاب به لحاظ محتوا سفارش میکنم حتما جزو کتاب های کتابخونه تون باشه .
سلام. خلاصه داستان حتی مقدمه کتاب را ندید بگیرید. چون در این داستلن! نه عشقی در میان است نه حتی رابطه عاشقانه ای. به نظر من این رابطه (ارتباط آلیس و لوسی) حتی محبت آمیز هم نبود چه برسد به عاشقانه.
من دوست نداشتم. به نظرم هیچ چیز خاصی نداشت.برعکس نظرات پایانشم غافلگیر کننده و خاص نبود.
موضوع جالبی داشت اما بشدت کسل کننده بود. اگر کتاب به یک سوم هم تقلیل می یافت قابل خواندن بود.. و پایانی بیخود ....
داستانی دلنشین همراه با ترجمه عالی ، یکدست و روان که دنبال کردن متن و روند اصلی داستان را برای خواننده مشکل نمیکند.
امتیاز منفی رو به خاطر اینکه از داستان خوشم نیومد، دادم، از اون کتاب هایی که کاراکتر منفی بدون هیچ مجازات و خیلی راحت و غیر منطقی در بالاترین سطح امید به زندگی موفق میشه آخه لامصب آدم هر چقدر
داستان خوب با ترجمه خوب
اتفاقی که برای آلیس میفته دردناکه
به نظر من عالی بود من نسخه چاپی رو دارم عالیه پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش 🌿 🔍