کتاب فرار از جزیره
معرفی کتاب فرار از جزیره
کتاب فرار از جزیره داستانی پرماجرا از دَن گماین هارت با ترجمه مرجان حمیدی است. این داستان درباره پسری نوجوانی است که باید مدتی را در یک کانون اصلاح و تربیت در جزیرهای دورافتاده بگذراند، اما اتفاقاتی عجیب در انتظارش است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب فرار از جزیره
جاناتان گریزبی قرار است مدتی را در کانون اصلاح پسران اسلبهج بگذارند. یک دژ قدیمی بزرگ و خاکستری رنگ که در دل اقیانوس در جزیرهای دورافتاده قرار دارد و پسران دردسرساز و مشکلآفرین را به آنجا میبرند. البته جاناتان بر خلاف بقیه جرمش را انکار نمیکند. خودش قبول دارد جرم وحشتناکی مرتکب شده است و فکر میکند اینجا جایی است که لیاقتش را دارد. وقتی به آنجا میرسد سعی میکند تا به شرایط جدیدش عادت کند اما چیزی نمیگذرد که اتفاق عجیبی رخ میدهد. ندامتگاه و کل جزیره از وجود بزرگترها خالی میشود. حالا نوجوانان خودشان باید اداره کارهایشان را به دست بگیرند...
جاناتان سخت تلاش میکند تا رهبری گروه را بر عهده بگیرد. این آزادی ناگهانی میتواند خطرهای بسیاری برایشان داشته باشد و در نهایت ممکن است شرایط اصلا به نفعشان تمام نشود. او میخواهد تمام تلاشش را بکند تا از محکومیتهای وحشتناک بعدی جلوگیری کند!
کتاب فرار از جزیره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای تمام نوجوانان جذاب است. اگر فرزند نوجوان دارید یا با گروه سنی نوجوان کار میکنید، خواندن کتاب فرار از جزیره را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فرار از جزیره
ملوان که با یک دست سکان را نگه داشته بود، با صدایی که سعی میکرد از لابهلای سروصدای موتور قایق شنیده شود، گفت: «انگار ترسیدی!» جاناتان فقط پلک زد و جهت نگاهش را عوض کرد.
«عیب نداره که ترسیدی پسرجون.» سرعت موتور را کم کرد تا مجبور نباشد فریاد بزند. هنوز لبخند روی لبش بود و چشمهایش از اشتیاقی خبیثانه، برق میزدند.
«منم اگه قرار بود برم جایی که تو داری میری، میترسیدم.» با واضحتر شدن لبخندش، دندانهای جرمگرفتهٔ بیشتری نمایان شدند.
جاناتان با حرکتی ناگهانی، سرش را عقب برد تا موها را از روی چشمهایش کنار بزند. بعد با نادیده گرفتن ملوان بدجنس، به دریای مواج خیره شد. او پشت به قسمت جلوی قایق و رودرروی ملوان و اسکلهای نشسته بود که چند دقیقه قبل آن را ترک کرده بودند. دستیار ملوان کنارش نشسته بود. جوان بود؛ هفدههجدهساله، با قیافهای مهربانتر. درواقع بچه محسوب میشد.
پسر جوان گفت: «دست از سرش بردار سایروس. واسه چی اذیتش میکنی؟»
«اذیتش نمیکنم پاتریک. دارم بهش هشدار میدم.» ملوان سالخورده چشمهایش را باریک کرد و حین حرفزدن، با سر به جاناتان اشاره کرد. «درست نیست فکر کنه داره میره لب ساحل واسه تعطیلات، درحالیکه قراره بندازمیش وسط گرگها! جایی که داری میری مخوفه پسرجون. یه جای واقعاً مخوفه.»
جاناتان که سعی میکرد حرفهای ملوان پیر را نشنیده بگیرد، به پاتریک، مرد جوانتر، نگاه کرد. پاتریک نگاهش را دزدید تا با او چشمدرچشم نشود، طوریکه انگار ناراحت بود. شاید به این دلیل که پیرمرد داشت درست میگفت.
سایروس گفت: «البته احتمالاً خودتم میدونستی جای مخوفیه، مگه نه؟ اصلاً واسه همینه داری میری اونجا. یه جای مخوف واسه جوونهای مخوفی مثل خودت. جوونهای دردسرساز، بزهکارها، مجرمها.»
حجم
۱۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
فوق العاده زیبا و غمگین😊📚😥 بینهایت×بینهایت ستاره=براش کمه🌟
واقعاً عالی بود و ارزش خوندن داره یکی از بهترین کتاب هاییه که خوندمش یه داستان هیجانی، جذاب و گاهاً غمگین شخصیت جاناتان و کالین رو خیلی دوست داشتم و از خوندنش لذت بردم❤👌
یکم موضوعش دارک بود ولی من خودم خیلی دوستش داشتمم ولی خب مثل همیشه توصیه میکنم اول خلاصرو بخونید😂(ضربه دیده*)
من این کتاب را به قیمت خیلی خوبی خریدم یعنی شاید اگه قیمتش خوب نبود نمیخریدم چاپی هم بود اولش که هنوز شروع نکرده بودم پشیمان شدم که خریدم ولی وقتی شروع کردم به خوندن فهمیدم بهترین کار رو کردم
عالی.....آخرش گریه ام افتاد.....داستان مکانی مخوف که تیمارستان بوده و ندامتگاه شده و....
کتاب خیلی خوبی بود .. با اینکه کتاب تخیلی نبود اما بعضی از قسمت های کتاب غیر منطقی نوشته شده بود اما در کل کتاب خوبی بود توصیه میکنم بخونید 👌📚
خیلی خوب و عالی
جاناتان گریزبی برای کاری که کرده به اینجا فرستاده شده خودش قبول داره که جرمی وحشتناک و غیر قابل قبول مرتکب شده اما چه جرمی ؟ جزیره میوفته دست بچه ها ولی اونا نمیدونن این وضعیت چقدر میتونه فاجعه بار
عالیه👌🏻...داستان فوق العاده جذابی داره،عاشقش شدم👍🏻
خوب بود ولی آخرش معلوم نشد😑