کتاب خرده نمایشنامهها
معرفی کتاب خرده نمایشنامهها
خرده نمایشنامهها، مجموعه نمایشنامههایی از دیوید شِلان، آن جلیکو، دیوید پری و تام استوپارد است که زهره زرگر آنها را ترجمه کرده است.
«آرمان شهرِ» دیوید شلان و «نسل رو به رشد» آن جلیکو، هر دو نمایشنامههایی هستند که بسیار جدی به مشکلاتِ جامعه مدرن می پردازند. نمایشنامه سوم، اثر دیوید پری به نام «مثل روز اول»، کمدیِ سیاه و ترسناکی که در خانهای بیرونِ شهرِ پیمپلها شکل میگیرد. اثر چهارم هم نمایشنامه «صلح جداگانه» نوشته تام استوپارد (نمایشنامهای تلویزیونی) است که در آن معمای جان براون در نهایتِ سادگی، دکتر و کارمندانش را گیج و گمراه میکند.
خواندن کتاب خرده نمایشنامهها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقمندان به آثار کوتاه نمایشی و نمایشنامههای متفاوت ترجمه شده به زبان فارسی پیشنهاد میکنیم.
درباره نویسندگان کتاب خرده نمایشنامهها
دیوید شلان (David Shellan) در سال ۱۹۳۱ متولد شده است. او در ارتش خدمت میکرد و تمام عمر خود را در اطراف لندن زندگی کرد. او ژورنالیستی حرفهای بود. از سال ۱۹۵۵ شروع به نوشتن کرد و تقریبا سی نمایشنامه نوشت که حدود نیمی از آنها تکپرسوناژ هستند و بعضی از آنها جوایزی از جشنوارههای مختلف دریافت کردند.
آن جلیکو (Ann Jellicoe) در سال ۱۹۲۷ متولد شد و در کنار نویسندگی به بازیگری و کارگردانی در تئاتر هم میپرداخت. در سال ۱۹۵۶ با نمایشنامه «ورزش مادر دیوانهام» در رقابت «دیدهبان» برنده جایزه نفر سوم شد. دیگر نمایشنامه بلند او «مهارت» در سال ۱۹۶۱ تهیه شد و سپس جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد.
دیوید پری (David Perry) در سال ۱۹۲۸ متولد شد. در دانشگاه لندن او بورسیه دولتی دانشگاه فرانسه را گرفت و بعد به مدت هشت سال با گروههای مختلف به عنوان بازیگر همکاری کرد. مثل روز اول، نسخهٔ کوتاه شدهٔ وِرژن تلویزیونی «چرت و پرت» است.
تام استوپارد (Tom Stoppard) در سال ۱۹۳۷ در چکاسلواکی به دنیا آمد و در سنگاپور و هندوستان بزرگ شد. او در سال ۱۹۴۶ به انگلستان آمد و کار خود را به عنوان نویسنده و ژورنالیست در بریستول شروع کرد و در سال ۱۹۶۰ نویسندهای مستقل شد. در طول فعالیت خود چهار نمایشنامهٔ رادیویی و سه نمایشنامهٔ تلویزیونی نوشت.
بخشی از کتاب خرده نمایشنامهها
نسل رو به رشد:
صحنه: چراغهای سالن روشن است. نور روی صحنه روشن است. تماشاگران وارد میشوند و مینشینند، متوجه صدای فریادها و گریههایی میشوند، و همچنین صدای سطلهایی که به هم میخورند. صدا از جانب مستخدمین است که در حال دعوا با یکدیگرند. آنها مانند پیرزنها لباس پوشیدهاند و نصف صورتشان هم ماسک دارد که آنها را شبیه شیطان یا اجنه کرده است. مستخدمین از همه جای سالن وارد میشوند و از جلوی تمام ردیفهای تماشاگران رد میشوند و زبالهها را جمع میکنند.
مستخدمین: (با گریه، گیج و منگ، بدون اینکه هماهنگ حرف بزنند) پوست پرتقال، پوست شکلات، آشغال بستنی، لیوان چایی، فیلتر سیگار، اونارو نریزید زمین، برشون دارید، برشون دارید، لطفا با خودتون ببرید، بذارید بریتانیا تمیز بمونه، بذارید شهر تمیز بمونه...
گروههای مستخدمین با سرعت و منظم پشت هم وارد میشوند مثل کسی که قطعههای یخ را مرتب پشت هم سُر میدهد. حرکت آنها کاملا رسمی است و مانند رقصی تشریفاتی به نظر میرسد. نور سالن در اینجا میرود و فقط نور روی صحنه وجود دارد.
مستخدمین: (سریع وارد صحنه میشوند و دو به دو میگویند) درسته! (سکوت) بله! (سکوت) درسته! (سکوت) درسته! به کارمون ادامه میدیم! درسته! (سکوت) بله! (سکوت) درسته! (سکوت) به کارمون ادامه میدیم! درسته! دو! سه! چهار! به کارمون ادامه میدیم! راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ، راست، چپ و به کارمون ادامه میدیم!
آنها حالا با جاروهای بلندشان که روی شانههایشان گذاشتهاند قدمرو میروند و عقبگرد میکنند و ریتمی از ضربِ پا را به وجود میآورند. در پایان نمایششان هر کدام از آنها رو به تماشاگر ایستادهاند و به آنها نگاه میکنند. صدای سوتِ ضعیفی میآید و سپس مامورِ نامهرسان با دوچرخه وارد میشود. او با یک دستش دوچرخه را هدایت میکند و با دستِ دیگرش سوت را در دهانش نگه داشته است. دورِ صحنه میچرخد. (اگر صحنه محدود است او میتواند پسری روزنامهفروش باشد) مستخدمین کاملا عصبانی میشوند و فریاد میزنند.
مستخدمین: اینجا تمیز شده. ورودِ آقایون ممنوع! برو بیرون آقا! برو خونه! ما نمیخواییم مردها بیان اینجا...
بعضی از زنان با چوبِ جارویشان دنبالِ او میدوند. نامهرسان خارج میشود. زنان همچنان شاد و سرحالاند. طبل مینوازد، موسیقی پخش میشود. مستخدمین به میان تماشاگران میروند و آنها را بلند میکنند و با آنها همخوانی میکنند. همچنین صدای گروهِ همخوان از بلندگوها پخش میشود.
بلندگو: (با پایانِ موسیقی و قبل از آن که تماشاگران نشسته باشند) میتونین بلندتر از این بخونین.
مستخدمین: (به یکدیگر و به تماشاگران) میتونین بلندتر از این بخونین. اونا میتونن بلندتر بخونن، نمیتونن؟ بله، میتونن! یه بار دیگه شروع میکنیم. یالا، خیلی بلندتر بخونین.
بلندگو: بیایید دوباره شروع کنیم و این بار سقف رو از جا بکنیم. بخونید.
طبل مینوازد، جملهٔ «خدا ملکه را نجات دهد» تکرار میشود. در پایان دوباره طبل مینوازد.
بلندگو: (همزمان با نواختنِ طبل) مادر اومد! مادر! راه رو برای مادر باز کنید!
تمامِ مستخدمینی که در صحنه و در میان تماشاگران هستند شروع به گریه میکنند.
مستخدمین: مادر! مادر! مادر! مادر!
طبل به نواختن ادامه میدهد. مادر وارد میشود. مادر زنی درشتاندام است که نیمی از صورتش با ماسک پوشیده شده است. لباسی پفدار و موهای پوشیده و کفشِ پاشنهبلند دارد. او به بالای نردبانی متحرک که بلندترین جایگاه برای نشستن است میرود و نور کاملا روی او افتاده است. جایگاهِ او بسیار پرزرق و برق است و زنانِ پیر که نصف صورتشان با ماسک پوشیده است، حملش میکنند. بعضی از آنها به افسار بسته شدهاند. مادر افسار را نگه داشته است و گاهی با شلاق ضربه میزند. او دستهٔ بزرگِ دختران را که نمایندهٔ زنان پیر هستند و نصفِ صورتشان ماسک دارد، همراهی میکند. بعضی از آنها پرچم به همراه دارند که روی آنها شعارهایی مانندِ «من از مردان متنفرم»، «مردان به خانه باید برگردند»، «مردانِ کثیف» و... نوشته شده است. بعضی از آنها عکسِ مادر را به همراه دارند. بعضی از آنها با ریتمی هماهنگ دست میزنند.
همه با هم: من از مردان متنفرم! مرگ بر مردان! من از مردان متنفرم! مرگ بر مردان! من از مردان متنفرم! مرگ بر مردان!...
مادر به وسطِ صحنه آمده است. او روی نردبان میایستد. سکوت میشود. بعد از هر جملهٔ او، دیگران با تشویق او را همراهی میکنند.
مادر: امروز من جمهوریِ زنان را اعلام میدارم! جمهوریِ زنان! من جمهوریِ زنان را اعلام میدارم! امتِ زنان! دولتِ زنان! (صدای تشویقِ بلند و طولانی) من از کاکا سیاهها متنفرم! من از یهودیان متنفرم! من از سیاهپوستان متنفرم! اما بیشتر از همه از مردان متنفرم! (تشویق) اجازه بدهید مردان را نابود کنیم. اجازه بدهید دنیای مردان را به دست بگیریم! اجازه بدهید دنیا را برای زنان امنیت ببخشیم! بکشیم! معیوب کنیم! بسوزانیم! و اگر زنی مردان را دوست دارد، اگر زنی طرفدارِ مردان است به یاد داشته باشد که دشمنِ من است و آنجاست که سلاحِ نهایی به میان میآید. سلاحِ قطعی! بمب! من نمیتوانم نیرویی که به من وارد میشود را تحمل کنم. من دفاع میکنم. (تشویق) من باید بخورم-
همه با هم: (به نرمی) مردان را!
مادر: باید بنوشم-
حجم
۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی روون ترجمه شده و متن ها بسیار جذاب خواندنی هستند
واقعا نمایشنامه های خوب و تاثیر گذاری هستن به خصوص نمایشنامه سوم. خیلی هم روون ترجمه شده.