دانلود و خرید کتاب ماه عسل در تیمارستان محمدعلی خامه‌پرست
تصویر جلد کتاب ماه عسل در تیمارستان

کتاب ماه عسل در تیمارستان

معرفی کتاب ماه عسل در تیمارستان

کتاب ماه عسل در تیمارستان نوشته محمد‌علی‌خامه‌پرست، روایت کسی به نام یونس است که تصمیم می‌گیرد مدتی مانند دیوانگان رفتار کند! 

درباره کتاب ماه عسل در تیمارستان

یونس برای اینکه بفهمد در دنیای دیوانگان چه می‌گذرد با همراهی دوست روان‌پزشکش تصمیم می‌گیرد مدتی را در تیمارستان به عنوان بیمار بستری شود. اما هر چه می‌گذرد او متوجه غیرعادی بودن شرایط تیمارستان می‌شود. ماجرای قتل، زیرزمینی که پنجره‌هایش پوشانده شده و پرستاری که رفتارهای عجیب و ترسناکی دارد.

این ماجرا تلاش یونس است برای پی بردن به راز این آسایشگاه مخوف و ترسناک. با این داستان در دنیای جنایت و ترس همراه شوید.

خواندن کتاب ماه عسل در تیمارستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پرهیجان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ماه عسل در تیمارستان

سه‌چهار هفته‌ای می‌شد که از مینا خبر نداشت. بعد از آخرین پیامک‌های بی‌جوابی که به مینا داد دیگر تصمیم گرفت نه زنگ بزند نه پیام بفرستد. دفعهٔ قبل هم وقتی دوسه هفته، کاری به کارش نداشت خودش زنگ زد به التماس که: یونس! چرا سرسنگین شدی و سراغی از من نمی‌گیری؟

تصمیم گرفته بود دیگر فراموشش کند؛ اما صدای نازک و شکنندهٔ مینا وقتی او را صدا می‌کرد مدام توی گوشش بود. چشم‌های شادش وقتی به او نگاه می‌کرد یا بالاوپایین‌پریدن‌های سرخوشانه‌اش مثل پردهٔ سینما جلوی چشمش بود؛ اما حالا دیگر فیلم تمام شده بود. می‌توانست با چشم بسته هم گردی صورت مینا را به خاطر بیاورد که بیش از حدّ معمول گرد بود. نه‌اینکه چاق باشد مدلش این‌طور بود. کافی بود برای کشیدن عکس مینا اوّل دایره‌ای با پرگار بکشد و بعد جزئیاتی به آن اضافه کند؛ اما حالا این تصویر داشت کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شد. تایپ کرد: سلام. من دارم به یک سفر طولانی می‌روم. دلم برایت تنگ شده. می‌خواهم ببینمت!

انگشتش روی دکمهٔ ارسال مردد بود. به جوابی فکر کرد که ممکن بود مینا به این پیام بدهد: ببخش عزیزم امروز با بَروبَچ توی سالن، آموزش داریم. یا: وای چه بد، من تا یک هفته سرم شلوغ است و از این‌جور از سر باز کردن‌ها. یک بار نوشته بود: باید وقت بگذارم تا توی این کار راه بیفتم. امیدوارم درکم کنی عزیزم! یعنی حالا بعد از سه ماه هنوز توی کارش راه نیفتاده بود؟ متن را پاک کرد و دکمهٔ خاموش‌کردن گوشی را فشار داد. نمی‌توانست گوشی را با خودش به آسایشگاه ببرد. به سردبیر هم پیامک داده بود که تا چند شماره منتظر مطالب او نباشند هرچند در حالت عادی هم کسی در آن نشریهٔ فکستنی منتظر مطالب او نمی‌شد.

لباس‌ها و وسایل بهداشتی و ضروری را که روی تخت چیده بود توی کوله‌پشتی گذاشت. عکس مادر را از قاب چوبی‌اش بیرون آورد. می‌خواست عکس را لای دفترچهٔ یادداشتش بگذارد؛ اما با دیدن کناره‌های عکس که شکسته و خورده شده بود منصرف شد و آن را دوباره به قاب عکس برگرداند. چند لحظه به عکس نگاه کرد. یک‌باره در خودش لرزید. حس کرد پوست پیشانی‌اش بر اثر سیخ‌شدن موهای سرش کشیده شد. صورت مادر هم گرد بود؛ گردِ گرد با چشم‌هایی دُرشت. تعجّب کرد چرا تابه‌حال متوجه چنین شباهتی نشده بود. آیا گرایش او به مینا فقط ازسرِ چنین شباهت مسخره‌ای بود که حتّی آن را حس نمی‌کرد! به ساعتش نگاه کرد. 

ن. عادل
۱۴۰۰/۱۰/۲۴

خیلی به شخصیت ها پرداخته نشده بود. میانه داستان کشش و هیجان داشت ولی آخر داستان رها شده بود.

shahin
۱۳۹۹/۱۱/۰۴

عالی

falahniazahra@gmail.com
۱۴۰۲/۰۴/۲۳

قشنگ بود ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد. کسی اگه فهمید آخرش چی شد لطفا بگه.

baharsoltani
۱۴۰۰/۰۲/۲۰

اصلا جالب نبود خیلی مزخرف و بی معنی تموم شد

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

حجم

۱۷۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

قیمت:
۶۹,۰۰۰
تومان