دانلود و خرید کتاب بیسه نائله یوسفی
تصویر جلد کتاب بیسه

کتاب بیسه

نویسنده:نائله یوسفی
انتشارات:انتشارات اریش
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بیسه

کتاب بیسه داستانی از نائله یوسفی، نویسنده جوان ایرانی است. او در داستان‌های این رمان که که در روستایی با همین نام اتفاق می‌افتد، به بررسی مشکلات و مسائل اجتماعی و اقتصادی پرداخته است.

درباره کتاب بیسه

بیسه نام روستایی در استان هرمزگان است و داستان نیز در همین روستا در دهه ۱۳۲۰ رخ می‌دهد. هرچند نمی‌توان آن را جز رمان‌های تاریخی دسته بندی کرد. 

تمرکز نویسنده بر مشکلات اجتماعی و اقتصادی است که مردم گرفتارش هستند. در این روستا فکر و ذکر هر کس تنها و تنها منفعت خودش است. هر کسی تلاش می‌کند تا از هر راهی که می‌تواند خود را بالا بکشد. نمونه واضحش کدخدای ده است که راه را برای قاچاقچی‌ها باز کرده است و در خانه‌اش را به رویشان گشوده است. همین دوستی باعث شده تا آن‌ها هم هربار چند مثثالی جنس برایش کنار بگذارند. 

موضوع دیگری که در داستان بیسه پررنگ است زندگی نوجوانان و جوانان است. کسانی که آینده زندگی خود را در این روستا تباه شده می‌پندارند و در حالتی سرگردان و پریشان گرفتارند. 

کتاب بیسه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از دنبال کردن ادبیات داستانی ایران و خواندن داستان‌ها و رمان‌های ایرانی لذت می‌برید، خواندن کتاب بیسه را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره نائله یوسفی

نائله یوسفی در سال ۱۳۷۱ در روستای بیسه توابع شهرستان بستک، استان هرمزگان متولد شد. از سال ۱۳۹۳ شروع به همکاری با مطبوعات هرمزگان و تهران در زمینه شعر و داستان کرد. نام کتاب دیگر نائله یوسفی مجموعه کاریکلماتوی به نام پاشویه است. 

بخشی از کتاب بیسه

قاچاقچی اول نامش غلام بود. سبیل‌هایش را که تا زیر لب‌هایش آمده بود، به زیر دندانش گاز می‌زد و تاب می‌داد. دولولی هم به شانه‌اش آویزان بود. قاچاقچی دوم، بختیار، نان را در خاگینه ترید کرد و با پاشنه پایش پیاز را دو شقه کرد. سومی‌شان جهانگیرخان بود که دم تنگه کشیک می‌داد.

او ساکت و باجذبه بود. وقتی کشیک بود، پنج ساعت بی‌حرکت می‌ایستاد. فقط هم پلک می‌زد. انگار گردن کلفت و کوتاهش را توی یقه‌اش میخ کرده باشند. دیگری جعفرقلی بود که وقتی از ماشین پیاده می‌شد، زن‌ها را هُو می‌کرد و بعد مردهایشان را به باد کتک می‌گرفت. چادر از سرشان برمی‌داشت، زن‌ها چادرشان را جلو می‌کشیدند و جعفرقلی عمداً دم چادر را ول می‌داد تا زن‌ها جلو پایش بیفتند. آخری غلام بود و دورتر از همه‌شان ایستاده بود، خاک زیر پایش را لگد می‌کرد و ناسزا می‌گفت.

کدخدا لایِ زیر می‌گرفت، باهاشان سلام می‌داد و گردن‌شکستگی می‌کرد، با جنس‌ردکن‌ها رفاقت به هم زده بود و وقتی می‌رفتند، چند مثقال برایش می‌گذاشتد.

دورتادور ده با کوه پوشیده شده بود. وقتی باران می‌آمد، مه چون پف سفید روی شانه عروس، روی شانه کوه‌ها می‌نشست، دید ضعیف می‌شد و راه عبور قاچاقچی‌ها را هموار می‌کرد که مستتر باشند و توی دید نزنند.

تنها یک تَنگه بود که راه را به شهر متصل می‌کرد. شهرداری گفته بود که می‌خواهد کوه را بتراشد و یک جاده بسازد. می‌گفتند زیرش نفت دارد. از این گفته ده سال گذشته و اتفاقی نیافتاده بود. کوه‌ها بِکر بودند و آبشار فصلی که ازشان سرازیر می‌شد، انگار که شیر دوشیده روان می‌شد. پایین کوه زمین‌های سنگلاخی بود و بهار و زمستان به زیر علفزار می‌رفت. بوی گل‌های خودرو زنبورها را هوایی می‌کرد. مارها و عقرب‌ها زیاد می‌شدند و مردم بایست زیر هر قدمشان را می‌پاییدند.

یک درخت بنه بود که غلام هرگاه به ده می‌آمد، زیر سایه‌اش می‌نشست و ونوشک‌ها را از آن می‌کند، نمک می‌زد و می‌خورد. ونوشک‌ها بنفش‌رنگ و ترد بودند و وقتی زیر دندان می‌رفتند ترق‌ترق می‌کردند. جعفرقلی روی صخره بزرگی می‌نشست و اول سرش را نیم‌ساعتی می‌خاراند و بعد سفیدک زیر ناخن دست و پاهایش را می‌گرفت یا انگشت به دماغ می‌برد و هرچه درمی‌آورد، به سنگ می‌مالید. اگر قضای حاجت داشت، پشت همان سنگ می‌نشست و به خود سنگ می‌کشید. آن‌قدر سنگ‌های آن طرف را به خود کشیده بود که رنگشان به سیاهی رفته بود. بچه‌ها می‌رفتند روی بالاخانه‌ها و از لبه‌های بلندِ مشبکی‌شکل بام نگاهشان می‌کردند و نخودکشمش می‌خوردند. آمدن آنها به ده امری عادی شده بود و تا بارشان را رد نمی‌کردند، خانه کدخدا را مکان خود می‌ساختند. او هربار برایشان گوسفند قربانی بریان می‌کرد.

ثناء
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

موهای نگار، نشونگر چهار عنصر آب، خاک، آتش و باده چه راحت دزدی می‌کنید از کاور این اثر پرمفهوم علی‌سورنا فقط میتونم بگم متاسفم..!

قانع
۱۴۰۰/۱۲/۰۲

عجب قلمی دارد نویسنده، بسیار خلاق . روایت عالی پردازش شده... بومی نویسی نیاز جدی ماست. آفرین

Amirali
۱۳۹۹/۱۲/۰۹

واقعا متاسفم برای نویسنده و ناشر این کتاب و هرکسی که این کتاب رو میخره

حجم

۲۳۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۲۳۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان