کتاب فریبانه
معرفی کتاب فریبانه
کتاب فریبانه داستانی از افسانه نیکپور، نویسنده معاصر ایرانی است. این داستان درباره دختری به نام لیلی است که در یک آرایشگاه در محلی فقیرنشین کار میکند و رویای کار کردن در یکی از سالنهای زیبایی شمال شهر را در سرش میپروراند...
درباره کتاب فریبانه
افسانه نیکپور در کتاب فریبانه از زندگی دختر جوانی به نام لیلا نوشته است که خوش دارد لیلی صدایش کنند. لیلی کارگر ساده یک آرایشگاه در یکی از محلههای فقیرنشین تهران است. او به سختی کار میکند. به همه مشتریان لبخند میزند و از همه تعریف میکند فقط به این امید که انعامی به دست بیاورد که کمک خرجش باشد. او باید به تنهایی بار سنگین اداره خانواده چهار نفرهاش را به دوش بکشد. تا چشم بر هم میگذارد موعد اجاره خانه رسیده است و تا میآید نفسی بکشد نوبت شهریه مدرسه خواهر و برادرش میرسد.
تمام خواسته لیلی پیدا کردن کاری در یکی از آرایشگاههای شمال تهران است. البته آرزوی دیگری هم دارد و آن این است که پسر همسایه را سر سفره عقد بنشاند. روزی کسی به آرایشگاه میآید و پیشنهادهایی برای لیلی دارد. او که کنجکاو و نیازمند است در دوراهی انتخاب کردن قرار میگیرد. هر انتخابی که میکند او را در مسیری جدید قرار میدهد و زندگیاش را از چیزی که قبلا بود، متفاوت میکند. حالا زندگی او زمین تا آسمان با چیزی که رویایش را در سر داشت، فرق کرده است.
کتاب فریبانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانها و رمانهای ایرانی لذت میبرید، خواندن کتاب فریبانه لذتی عمیق را به شما هدیه میکند.
درباره افسانه نیک پور
افسانه نیکپور، نویسنده معاصر ایرانی در سال ۱۳۴۸ در تهران متولد شد. تحصیلاتش را در رشته گرافیک به اتمام رسانده است و تا کنون چهار کتاب دیگر نیز منتشر کرده است: «شاهان، دختر دردانه»، «فردای پس از تنهایی»، «میبخشم ولی فراموش نمیکنم» و «گاهی برای دیدن چشمها را باید بست» نام آثار او است.
بخشی از کتاب فریبانه
بعد از یک سال و نیم قاعدتاً باید عادت میکرد به دیدن هر روزه بدنهای پر از مویی که بعضیاشان با تن مردها فرق چندانی نداشتند! گاهی، وقتی چشم رویا خانم را دور میدید خیلی آهسته، همراه لبخندی صمیمانه میگفت؛ «اگه دو سه هفته یکبار بیای کمتر درد داره!» اما زنها منظورش را نمیفهمیدند، نمیخواستند بفهمند!
چهرهاش جوری بود انگار تخممرغ گندیده زیر دماغش گرفته باشند، وقتی زر ورقهای سیاه و قهوهای از موم و مو را درون سطل آشغال میچپاند و در همان حال از گوشه چشم چهار دانگ از ششدانگ حواسش به پشت پاراوان بود، مبادا رویا خانم سرزده اینطرف بیاید و نفرت را در چهرهاش ببیند. شرط کاریاش بود. «نباید از هیچی بدت بیاد، باید لذت ببری از اینکه زیبایی میدی به همجنسات!»
ترجیح میداد این زیباییها را به سر و صورت همجنسانش بدهد تا... البته باهوشتر از آن بود که نفهمد کمی لبخند اضافه یعنی انعام بیشتر! همیشه خنده روی لبهایش بود، لبخند برای مشتریهای مسنتر و خنده درست و حسابی برای خانمهای جوان! میدانست اگر فقط با دهان بسته لبخند بزند شیطنت چهرهاش کمتر میشود و شیرینی و ملاحتی زنانه پیدا میکند، اسم این لبخندش را گذاشته بود؛ خنده مادرشوهرپسند! خندهای که دندانهای خرگوشیاش را نشان میداد به درد جوانترها میخورد. رویا خانم میگفت؛ «اینجوری که میخندی یهو میشی یه دختربچه دوازده ساله که میخواد یه غلطی بکنه!» همیشه دقت میکرد رویا خانم غلطهایش را نبیند، باید کارش را به هر شکل و با چنگ و دندان حفظ میکرد. خودش آن آرایشگاه و رویا خانم را میان چندین آرایشگاه دیگر در آن محله برای کار انتخاب کرده و از انتخابش هم راضی بود، آنجا برایش امن و امان بود.
موقع کار کردن مجبور بود از همه تواناییهایش استفاده کند، چون چشم به هم میزد سر ماه میشد و وقت پرداخت اجارهخانه و هنوز نفس نکشیده فصل تمام میشد و موعد پرداخت شهریه و هزینههای مدرسه خواهر و برادر کوچکتر! اگر میتوانست کاری در یک آرایشگاه بالای شهر پیدا کند...
به زن چهل، چهل و پنج سالهای که چپ و راست موهای تازه قیچیخوردهاش را در آینه برانداز میکرد، لبخندی مادرشوهرپسند نشان داد و پیش از اینکه شروع به جمع کردن کپه موهای روی زمین بکند، گفت:
ــ چقدر موی کوتاه بهتون میآد، خیلی ناز شدین!
البته هیچ ناز نشده بود. مدل مصری اصلاً به موهای نیمه سوخته و وزوزیاش نمیآمد. بهتر بود موها تا روی شانهاش باشند که همیشه آن را پشت سرش جمع کند، لابد با یک کلیپس قد کله...
رضایت و خرسندی از صدای زن میبارید، وقتی لبخند لیلی را جواب داد و گفت:
ــ راست میگی؟!
معلوم بود دلش میخواهد تعریف بیشتری بشنود. انعام بده بود، داد میزد!
حجم
۴۲۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۴۲۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان شروع جذابی داره. شخصیت لیلی باورپذیر بود و توصیفش از یه آرایشگر عالی بود. نویسنده قلم بسیار خوبی داره، ولیاون حد از فداکاریای که برای خانوادۀ ناتنیش انجام میداد، با شخصیتش جور درنمیاومد. اون حجم از مهربونیای که برای
داستان خوبی داشت با اینکه سوژه جدیدی نبود اما داستانش متفاوت و دوست داشتنی بود . فقط مونولوگ های طولانی داشت که برای من جلو بردن داستان سخت می شد . اخرش واقعا شگفت زده شدم و توقعش رو نداشتم
سلام کتابش خیلی خوب بود.نثرش روان وکشش زیادی داشت.امیدوارم خانم نیک پورموفق باشن
توصیه میکنم حتما این کتاب زیبا رو بخونید و کاملا با واژه های عشق ؛ نفرت، انتقام ، انتخاب ، گذشت و پیامد های اینها آشنا بشید و بتونید ازشون درس بگیرید تشکر و سپاس از خانم افسانه نیک پور
نثر روان ، پرکشش و جذاب
رمان خیلی خوبی بود. نثر روان و جذابی داشت؛ به طوری که نمیتونستم بین خوندنش وقفه بندازم. مشتاقانه ادامه میدادم تا ببینم لی لی چیکار میکنه؟ چه تصمیمی میگیره؟ پشت این همه نور و رنگی که به یکباره به زندگیش
فریبانه،کتاب جذاب وغیرقابل پیش بینی. زندگی،انتخاب،بخشش،نابودی وتباهی عمرعزیزبخاطرانتقام ودرنهایت پایان. خانم نیکپوربسیارزیرکانه به نکات ریزتوجه کردن وخواننده رومشتاق برای ادامه ی داستان قرارمیده طوری که حس میکنی خودت توجایگاه کاراکترقرارداری وهمش فکرمیکنی الان بایدچکارکنی؟ کتابش روتوصیه میکنم چون درس خوبی برای زندگی داره❤
ازدیدمن کتاب خوبی بود باموضوعی متفاوت ومتن روان دوستش داشتم
خیلی قشنگ بود و نثر روان داشت ممنون از خانم نیک پور
بسیارعالی روان جذاب وبه یاد ماندنی