دانلود و خرید کتاب آن سوی آبی بی کران لارن ولک ترجمه شبنم حاتمی
تصویر جلد کتاب آن سوی آبی بی کران

کتاب آن سوی آبی بی کران

نویسنده:لارن ولک
امتیاز:
۴.۳از ۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آن سوی آبی بی کران

کتاب آن سوی آبی بی کران نوشته لارن ولک و ترجمه شبنم حاتمی است. کتاب آن سوی آبی بی کران را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب آن سوی آبی بی کران

کروی دوازده‌سالش است و تمام زندگی‌اش را در تکه‌جزیره‌ای کوچک و دور از بقیه‌ی جزیره‌های سرد و زیبای الیزابتی در ایالت ماساچوست گذرانده است. وقتی کروی یک نوزاد کوچک بوده سوار بر قایقی کوچک در دریای بی‌کران رها شده است. تنها دوستان و هم‌صحبت‌هایش، اش مردی که او را از دریا گرفته و بزرگ کرده، و خانم مگی، همسایه‌ی تندخو و در عین حال مهربانش در آن سوی آب‌راه هستند.

کرو همیشه نسبت به دنیای اطرافش کنجکاو بوده ، اما یک شب با دیدن آتشی مرموز و عجیب در آن سوی آب، ذهنش درگیر می شود. او باید بداند کیست و گذشته‌اش چیست،‌همین موضوع برای او آغاز یک ماجراجویی خطرناک است.

خواندن کتاب آن سوی آبی بی کران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آن سوی آبی بی کران

هر روز که می‌گذشت حس می‌کردم کنجکاوی‌هایم مدام بیشتر و شدیدتر می‌شوند؛ انگار بخشی از وجود من بودند که مثل استخوان با رشد من آن‌ها هم بزرگ‌تر می‌شدند. ولی علاوه بر کنجکاوی در مورد موضوعات ساده، حس می‌کردم چیزهایی هست که باید حقیقت آن‌ها را بدانم. می‌خواستم بدانم چرا توی بعضی از صدف‌های کاتی‌هانک مروارید هست و توی بعضی دیگر نیست. چطور ماه می‌تواند از چنین فاصله‌ای آب اقیانوس را به سمت خود بکشد یا به سمت زمین هل بدهد، ولی نمی‌تواند شیر داخل چای خانم مگی را به هم بزند. ولی بیشتر از هر چیز دیگر، باید می‌فهمیدم چرا بیشتر ساکنین جزیرهٔ کاتی‌هانک از من دوری می‌کنند، انگار از من می‌ترسیدند، با اینکه از آن‌ها کوچک‌تر بودم.

نمی‌دانستم این موضوع به اینکه من از کجا آمده‌ام ارتباطی داشت یا نه. اگر هم داشت، بی‌معنی بود. مکان چه ربطی می‌توانست به اینکه آدم‌ها چه هستند و که هستند داشته باشد. شاید به بعضی چیزها می‌توانست ربط داشته باشد؛ ولی نه به همه‌چیز. و من می‌خواستم هر سه را بدانم، اینکه از کجا آمده‌ام، چه هستم و که هستم؟

ولی اُش نمی‌خواست به تمام سؤال‌هایم پاسخ دهد. وقتی دربارهٔ صدف‌های مرواریدی و یا جزر و مد دریا از او می‌پرسیدم، تمام تلاشش را می‌کرد تا به من جواب دهد و مرا قانع کند؛ ولی وقتی پرسش‌هایم را به فراتر از مرزهای زندگی‌مان توی جزیره می‌کشاندم، ماه می‌شد و سعی می‌کرد مرا عقب بکشاند، مثل اینکه من به‌جای خون از دریا درست شده باشم.

یک بار که از او دربارهٔ زندگی‌اش قبل از با هم بودنمان پرسیدم، گفت: «واسه رسیدن به اینجا راه خیلی خیلی طولانی‌ای رو پشت سر گذاشتم. تا اونجایی که می‌شد دور شدم. دور از اونجایی که برادرهای خودم بی‌خود و بی‌جهت به جون هم افتادن و یه دعوای وحشتناک راه انداختن و کاری کردن که دیگه هیچ امیدی به اون دیوونه‌خونه نبود. ولی واسه چی؟ سرِ چی؟» و سرش را به نشانهٔ تأسف تکان داد و ادامه داد: «سر چیزی که ارزش دعوا کردن و جنگیدن نداشت. واسه همینم تصمیم گرفتم که دیگه یکی از اونا نباشم و حالام اینجام و اینجام می‌مونم.»

درحالی‌که منتظر بودم تا اُش فرنی‌ها را سر میز بیاورد، به اسم دیگری که ممکن بود برای من مناسب باشد فکر می‌کردم، ولی به هیچ اسمی جز کرو نرسیدم. راستش از اینکه این اسم را روی من گذاشته‌اند خوشحال بودم. پرنده‌ای که از بقیهٔ پرنده‌ها و حتی از بعضی آدم‌ها باهوش‌تر است. پرنده‌ای که با مرغ‌های نوروزی و شاهین‌ها که فقط روی جزیره می‌چرخند و برای شکار ماهی توی دریا شیرجه می‌زنند، خیلی فرق دارد. گاهی اوقات حس می‌کردم که واقعاً شبیه کلاغ‌ها هستم. آن پرنده‌های بزرگ و سیاه، که مثل بادبادک‌های گم‌شده، از روی خشکی اصلی به پرواز درآمده و توی دست‌های باد سرگردان می‌شوند و بعد با سروصدا روی شاخ‌وبرگ درخت ممرَز خانم مگی می‌نشینند. به نظر نمی‌رسید که کلاغ‌ها متعلق به این جزایر باشند، من هم گاهی اوقات حس می‌کردم که متعلق به اینجا نیستم، بااین‌وجود، ما ساکنین این جزایر بودیم و مهم نبود دیگران در این باره چه فکری می‌کنند و چه نظری دارند. 

Emily
۱۳۹۹/۱۲/۱۰

مطالعه نسخه چاپی واقعا خیلی جذاب بود ولی کاش پایانش بهتر بود

به دنبال آلاسکا
۱۴۰۲/۰۷/۱۲

داستانش رو خیلی دوست داشتم🥲💕 بعضی از کتابا آدما رو وادار به تفکر میکنن اینکه در طول تاریخ بعضی از انسانها با چه مشکلات سختی دست و پنجه نرم میکردن که چقدر بخاطر نا آگاهی مردم زمان خودشون مورد ظلم قرار میگرفتن…

starlight
۱۴۰۲/۰۶/۲۹

وقتی کرو تنها یک نوزاد 👶🏻 بوده ، امواج دریا🌊 اون رو در یک قایق ⛵ به سواحل جزیره ای رسوندن 🏖و به این ترتیب، دو نفر از ساکنان جزیره ، یعنی اُش و خانم مگی مثل بچه ی خودشون

- بیشتر
roses-are-rosie
۱۴۰۰/۰۳/۲۸

کتاب جالبی است و اصلا نمیشه حدس زد که در آینده چه اتفاقی میفته.من این کتاب را دوست داشتم و از شخصیت اش در کتاب خیلی خوشم میومد👌💞

Fatemesama
۱۳۹۹/۱۲/۳۰

کتاب رئال خوبی بود... پیچش داستان خوب بود. اگر رئال دوست دارید پیشنهاد می کنم{:

AMIr AAa i
۱۴۰۱/۰۲/۱۹

عالی

معصومه رجبی
۱۴۰۳/۰۹/۲۹

این کتاب جذاب و هیجان انگیز است کسی که این کتاب را میخواند میتواند سبک زندگی های مختلفی را بفهمد و این کتاب را برای کسانی پیشنهاد می کنم که اهل ماجراجویی وسر نخ باشند

سلنا
۱۴۰۱/۰۹/۲۴

زیباست.....

کاربر 4561801
۱۴۰۳/۰۵/۰۳

داستان بسیار جالب بود . در مورد دختری به اسم کرو است پیشنهاد میکنم بخوانید ولی پایانش جا داشت بهتر بشه

mina jangisahlan
۱۴۰۲/۰۷/۰۹

خیلی کتاب عالی بود و بهترین کتاب عمرم بود ممنونم از نویسنده گرامی

«تو اون کسی هستی که ارزش داری دنبالت بگردن و پیدات کنن.»
minoo
وقتی یه جزیره‌نشین قایق داشته باشه، جزیره براش یه معنی داره و اگه نداشته باشه، یه معنی دیگه.
معصومه توکلی
برایم عجیب بود چطور همین آدم‌هایی که این قوانین نانوشته را رعایت می‌کردند، بعضی وقت‌ها قوانینی را که توی کتاب‌های مقدسشان به‌دقت توضیح داده شده بود، نادیده می‌گرفتند و زیر پا می‌گذاشتند.
LiLion
می‌تونی از آدمای دیگه چیزهایی یاد بگیری، می‌تونی مسائل رو با باز نگه داشتن چشم‌هات یاد بگیری؛ ولی از خودت هم می‌تونی یاد بگیری. از هر چیزی که درونت بهت می‌گه. اگه بهش توجه کنی.»
me
ولی روزی که خانم مگی به من یاد داد زغال‌سنگ تحت فشار ناشی از وزن لایه‌های زمین، سخت شده و به الماس تبدیل می‌شود، دیدگاهم نسبت به آن عوض شد و با خودم فکر کردم چه مواد خام و نتراشیدهٔ دیگری هم توی این دنیا هست که می‌شود امیدوار بود روزی به چیزهای کمیاب و باارزش تبدیل شوند.
me
او گفت: «هر معنی‌ای که تو بخوای... خیلی وقت پیش بهت گفتم که رفتار و خواسته‌هات، هویت و شخصیتت رو نشون می‌ده.» به گذشته فکر کردم و به همهٔ کارهایی که انجام داده بودم، از وقتی آن آتش را برای اولین بار توی پنیکز دیدم و اجازه دادم جرقهٔ آتشی را درونم روشن کند. و فکر کردم که می‌دانم معنی آن اسم چیست. وقتی گفتم: «دختر.» اُش لبخندی زد و دستش را روی سرم گذاشت. گفتم: «درست مثل اُش... یعنی پدر.»
کتاب خوان معرکه
ولی روزی که خانم مگی به من یاد داد زغال‌سنگ تحت فشار ناشی از وزن لایه‌های زمین، سخت شده و به الماس تبدیل می‌شود، دیدگاهم نسبت به آن عوض شد و با خودم فکر کردم چه مواد خام و نتراشیدهٔ دیگری هم توی این دنیا هست که می‌شود امیدوار بود روزی به چیزهای کمیاب و باارزش تبدیل شوند.
me
باد هم مثل دریا، حضورش اینجا همیشگی بود، هرچند در بالای تپه‌ها با قدرت بیشتری می‌وزید و وقتی من آن بالا در برابرش می‌ایستادم، حس می‌کردم مثل تیرکی روی زمینم و موهای رقصانم در باد، همچون پرچم آن.
معصومه توکلی
باورش برایم سخت بود که این مرد که مثل ترکیبی از ماه‌های اوت و فوریه سرسخت، قوی و باهوش بود از همچین چیزی بترسد.
معصومه توکلی
یه قایق با یه بادبان آبی رو انتخاب کردم. کوچیک، تمیز و آروم. وقتی در موردش حرف می‌زنم یادم می‌آد که فکر می‌کردم این قایق من رو به یه زندگی دیگه می‌رسونه.» او به من لبخند زد. «و رسوند؛ و یه‌کم بعدش تو اومدی اینجا، همون جوری.»
یاس ربیعی

حجم

۲۲۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۲۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان