دانلود و خرید کتاب آخرین قایق لورل اسنایدر ترجمه راضیه خشنود
تصویر جلد کتاب آخرین قایق

کتاب آخرین قایق

امتیاز:
۴.۵از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آخرین قایق

آخرین قایق داستانی برای کودکان و نوجوانان نوشته لورن اسنادر است که با ترجمه راضیه خوشنود در انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب آخرین قایق

جینی ساکن یک جزیزه اسرارآمیز است. یک روز زنگ جزیره به صدا درمی‌آید و جینی می‌فهمد که دوست صمیمی‌اش، دین قرار است جزیره را ترک کند چون او دیگر بزرگ شده است. قایقی دین را از جزیره جالب قصه می‌برد و اس را تحویل می‌دهد. کسی که قرار است از جینی راه و رسم زندگی را بیاموزد.  اس بعد از مدتی به جینی وابسته می‌شود و تصمیم می‌گیرد قوانین جزیره را به خاطر او زیر پا بگذراد. اس با آخرین قایق از جزیره نمی‌رود اما این کار او پیامدهای عجیبی برای ساکنان و اوضاع جزیره دارد.

 خواندن کتاب آخرین قایق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

بچه‌هایی که داستان‌های عجیب و هیجان‌انگیز دوست دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

 بخشی از کتاب آخرین قایق

جینی دست‌هایش را انداخت. خداحافظی‌اش با دین، بدترین خداحافظی ممکن بود. بدترین لحظات آخری که می‌توانست تصور کند. هرگز این‌قدر احساس گیجی یا خستگی نکرده بود.

تازه یاد تودهٔ روی ماسه‌ها افتاد. دختر تازه‌وارد. نگاهش کرد. بچه تمام مدت، ساکت نشسته بود و با آن چشم‌های قهوه‌ای درشت تماشا می‌کرد. جینی نشست کنارش. «خب، به نظرم این مراسم استقبال از تو بود.»

دختر جواب نداد. چانه‌اش را گذاشته بود وسط زانوهایش. جینی هم بدون این‌که بداند چرا، دلش خواست مثل او بنشیند. زانوهایش را بغل کرد و استخوان چانه‌اش را گذاشت وسط زانوهایش. حس خوبی داشت، تیز بود. خودش را محکم بغل کرد و فکر کرد شاید وقتی بچه بوده این‌طوری می‌نشسته. حس آشنایی داشت.

کنار هم نشستند. دو شکل غمگین روی ماسه‌ها. غرق شدنِ روز را پشت دریای ابری تماشا می‌کردند. ابرهای نارنجی و صورتی غروبِ خون‌آلود، تصاویر پیچ‌درپیچ همیشگی را بالای مه می‌ساختند، می‌چرخیدند و در هم می‌پیچیدند. امشب شبیه دلفین بودند، شاید هم فقط شبیه امواج... امواجی آرام و نرم. دختر تازه‌وارد سرش را بالا گرفت و با دهان نیمه‌باز خیره شد. حرف نمی‌زد، به رقص و حرکت آسمان نگاه می‌کرد، در هم آمیختن شکل‌ها و رنگ‌ها.




* Saba *
۱۴۰۰/۰۲/۱۱

واقعا کتاب عالیییی بود و من با این که کتاب رو از طاقچه دریافت کرده بودم دنبال چاپیش گشتم واقعا ارزششو داشت یکم غمگین بود مخصوصا آخرش ولی کلا خیلی داستان قشنگی داشت نویسنده‌ی خیلی خوبی هم داره و بعضی

- بیشتر
💜
۱۳۹۹/۱۰/۰۶

خیلی کتاب قشنگیه من دوست دارم هرچه زود تر کتابش را بخرم.😄🤗 اگه نمونه اش را بخونید حتماً از این کتاب خوشتون میاد😉🤗😄 ممنونم از طاقچه به خاطر این کتاب قشنگ🤩🤩😍😍😊😉🙏🏻🙏🏻🌹🌷🌺

nika paater
۱۴۰۲/۰۵/۲۴

خوب بود ولی آخرش یکم بد تموم شد من میخواستم بدونم اون ور دریا چی میشه که نگفت

Sara
۱۴۰۲/۰۵/۱۳

کتاب "آخرین قایق" یکی از زیبا ترین کتاب هایی بود که خوندم و واقعا کلمه ای برای توصیف عالی بودنش به ذهنم نمی رسه خیلی کتاب قشنگی بود و داستان فوق العاده باحال و در عین حال غمگینی رو به

- بیشتر
رضا
۱۳۹۹/۱۲/۱۰

زیاد خوشم نیومد.ما که نفهمیدیم آخرش چی شد 🤔🤔🤔🤔🤔

🍃تالکین فن🍁🍃
۱۴۰۳/۰۴/۳۱

گاهی اوقات باید رها کرد و رفت...پافشاری کردن برای چیزی که بهت تعلق نداره فقط نابودش میکنه.خیلی زیبا و اسرارآمیز بود.در جزیره ای،نه بچه زندگی میکنند که اگه ده نفر بشوند،جزیره فرو می پاشه.اما آیا جینی،حاضر به ترک جزیره و

- بیشتر
mahzooni
۱۴۰۳/۰۲/۰۶

دلنشین ... فضایی طبیعی رو فروزاند برامون!:) اما... اونطرف دریا چی بوود؟؟ نویسنده گرامی به حس و حالمون فک نکردیا!:/

starlight
۱۴۰۲/۱۰/۰۵

داستانی در مورد یتیم هایی که تنها در یک جزیره زندگی می کنن و هرسال یه قایق میرسه و بزرگترینشون رو می بره به یه جای نامعلوم و یه بچه کوچیک به جاش میاره . کتاب آخرین قایق یه حس

- بیشتر
کاربر ۴۱۷۶۴۱۷
۱۴۰۰/۱۲/۱۰

سلام کتاب خوبی بود اما زیاد کشش می ده و آخرش نمی فهمیم چی میشه مثلا فکر می کنیم که جلد دیگه ای داره اما می بینیم که نداره به نظر من کتاب خوبیه اما ناتمام ماند

Fateme Zarepour
۱۴۰۰/۱۱/۱۱

من این کتاب رو سفارش دادم بهصورت نسخه ی چاپی قراره که به دستم برسه ولی از خلاصه این کتاب معلومه که داستان خوبی هست

رؤیای کودکی‌ام به حقیقت پیوست و امروز من یک نویسنده‌ام. کتاب‌هایم در قفسه‌های کتاب همه‌جای دنیا هستند، و بچه‌هایی که آن‌ها را می‌خوانند اغلب برایم پیام می‌فرستند. با این‌که هنوز سعادت نداشته‌ام ایران را ببینم، احساس خاصی دارم از این‌که می‌دانم همان‌طور که من با خواندن کتاب‌ها ایران را دیده‌ام، حالا بچه‌های ایرانی هم می‌توانند از طریق صفحات کتاب آخرین قایق، با من دیدار کنند. امیدوارم از این داستان لذت ببرید. داستانی که دربارهٔ جزیرهٔ اسرارآمیز من است، مکان خاصی که زاییدهٔ خیال من است.
Emily
دهان جینی بسته شد، چشم‌هایش را به زمین دوخت. نمی‌خواست اوضاع را برای دین سخت‌تر کند. فقط می‌خواست دین این‌قدر بی‌خیال نباشد. آهسته گفت: «معذرت می‌خوام. فقط دلم واسه‌ت... خیلی تنگ می‌شه، همین.» «خب معلومه. من هم دلم تنگ می‌شه. ولی این انتخاب خودم نیست. می‌فهمی؟» جینی لبش را گاز گرفت، سعی می‌کرد دوباره حرف اشتباهی نزند. ولی نتوانست ساکت بماند. «شاید هم باشه. منظورم اینه که، می‌تونی... بمونی.» دین چشم‌هایش را ریز کرد. «بمونم؟» جینی به دین نگاه کرد و سرش را به نشانهٔ تأیید تکان داد. دین گفت: «می‌دونی که نمی‌تونم، جینی.» «چرا؟» «چون نمی‌شه.»
Emily
«متأسفم، بن.» تازگی‌ها انگار خیلی این کلمه را به زبان می‌آورد. بن بدون این‌که نگاهش کند گفت: «اشکالی نداره.» او هم انگار تازگی‌ها خیلی این حرف را به زبان می‌آورد.
Sara
حالا آن‌جا بود، هر چند کسی نمی‌دانست آن‌جا کجاست. یک جای دور. شاید همان‌جایی که پرنده‌های دریایی می‌رفتند.
KAVİON
جینی گفت: «آره، ولی تا وقتی من ارشدش هستم، وظیفهٔ منه که مواظبش باشم. درسته؟» بن پرسید: «واقعاً؟ من فکر می‌کردم وظیفه‌ت اینه که یادش بدی خودش مواظب خودش باشه. وگرنه وقتی تو بری چی می‌شه؟
starlight
با دهانی نیمه‌باز، کنار او به داستان درختی گوش کرد که همه‌چیزش را به پسری داد... سیب‌هایش، شاخه‌هایش... تا این‌که از درخت فقط کُنده‌ای باقی ماند. جینی فکر کرد داستان غم‌انگیزی است... ولی بخشیدنِ همه‌چیزت، خیلی عجیب است... این‌همه عاشق کسی بودن، همیشه و تا ابد کنارش ماندن... طاقت آوردن.
starlight
جینی به چینی شکسته خیره شد،
mahzooni
«ببینم چی داری می‌خونی؟» اِس کتاب کهنه و پوسیده را بالا گرفت. روی جلدش تصویری از هیولایی خوابیده و قایقی بادبانی داشت. «آهان! این‌یکی از کتاب‌های محبوب منه. همیشه فکر می‌کردم اون‌جا یه‌کمی شبیه جزیرهٔ خودمونه. چرا واسه‌مون نمی‌خونیش؟»
معصومه توکلی
ترس این‌جوریه، درسته؟ توی ذهن آدم رشد می‌کنه.
starlight
«ولی اگه می‌رفتم واقعاً چه فرقی می‌کرد؟ من که بچه‌ای ندارم نگرانش باشم. فکر کنم، این‌که بقیه رو به حال خودشون رها کنی و بری ناراحت‌کننده‌ست... ولی من که کسی رو ندارم، دارم؟ من کسی رو ندارم که بهم احتیاج داشته باشه.» «نه، فکر کنم درست می‌گی.» بن اخم کرد و بدون این‌که کلمهٔ دیگری به زبان بیاورد، برگشت و رفت. جینی صدایش زد: «نه، صبر کن. همهٔ ما بهت احتیاج داریم، بن.» بن به راهش ادامه داد. جینی گذاشت برود. دور شدنش را تماشا کرد. منتظر ماند. فعلاً به خودش اعتماد نداشت همراهِ بن راه برود. ممکن بود دهان باز کند و با وضعیت احساسی‌ای که تازگی‌ها داشت، هر حرفی از دهانش بیرون بیاید.
Sara

حجم

۲۴۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۲۴۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان